sarang saman
پسندها
103

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خیلییییییییی قشنگ مینویسین منو میبرید به یه دنیای دیگه!
    ﺍﺑﺮﯼ ﺗﺮﯾﻦ ﻫﻮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻫﻢ
    ﺭﻋﺪ ﻣﻦ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﭼﺸﻤﻢ ﺩﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ
    ﺳﺮﮐﺶ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻩ ﺗﻮ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﻪ ﻗﻄﺮﻩ ﻫﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﻫﻮﺍ
    ﻫﺮ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﯼ ﺑﯽ ﺑﻬﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺭﻭ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﺑﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﻟﺖ ﻭﻟﯽ
    ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺟﻔﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺷﻬﺮ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﭼﻪ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺗﻮﺳﺖ
    ﻫﯿﭻ ﺷﻌﻠﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻔﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺩﯾﺪﻥ ﻋﻬﺪ ﻭ ﻭﻓﺎﯼ ﺗﻮ
    ﭼﻮﻥ ﺻﺎﻋﻘﻪ ﺑﯽ ﺻﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﮔﻮ ﺷﺮﺡ ﺩﻝ ﮐﻪ ﺑﺲ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ
    ﻫﯿﭻ ﻋﻘﺪﻩ ﺩﻟﯽ ﺑﯽ ﺧﻄﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﮔﻮ ﺩﺭ ﻫﻮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﻫﺎﯼ ﻧﺎﺏ
    ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﯽ ﭼﻮﻥ ﻭ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    ﺑﺮ ﻏﯿﺮ ﺭﺳﻢ ﻭﻓﺎ ﻣﺒﻨﺪ
    ﻫﯿﭻ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺑﺎ ﺭﯾﺎ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ
    خوبیه تنهایی اینه که :


    از هیچی دیگه نمیترسی . حتی از اینکه کسی ترکت کنه ...


    واسه خودت زندگی میکنی و به حرف دیگران هم کاری نداری ...


    یادت میوفته خدایی هم داری و میتونی باهاش درد و دل کنی ...
    من عاشق زمستانم
    عاشق اینکه ببینمت در زمستان آرام راه می روی که سر نخوری !
    گونه هایت از سرما سرخ شده است
    سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
    دست هایت در جیبت به هم مچاله شده
    معصومانه به زمین خیره ای
    چه قدر دوست داشتنی شده ای
    حرفم را پس میگیرم
    من عاشق زمستان نیستم ، عاشق توام …
    حوصله ات كه سر مي رود ، با دلم بازي نكن... من در بي حوصلگيهايم با تو زندگي كرده ام...
    روی دیوار
    روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو
    چشــــم می کشم و دهانی که بخندد
    به این همه تنهایی و انتـــظار ...
    این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ
    و تکه ذغالی که خطــــ می کشد
    نیامدنتـــــــــ را ...
    حـالا کـه میـخـواهـی بـروی
    لطفــا قـدمـهـایـتـــ را تنـدتـر بـردار
    دلـم را فـرستــاده امـ دنبـالـِـ نخــود سیـــاه . . . !
    میان عابران تنهاتر از من هیچ کس نیست / کسى اینجا به فکر این غریبه در قفس نیست

    دلم امشب براى خنده هایت تنگ تنگست / فقط در دستهاى گرم تو مردن قشنگست . . .
    عشق، تصميم قشنگي ست، بيا عاشق شو ( نامزدي*دختر باران* )


    زندگی باید کرد، گاه با یک گل سرخ،
    گاه با یک دل تنگ،
    گاه باید رویید، در پس یک باران،
    گاه باید خندید، بر غمی بی پایان...
    دلخوشی هایت که کم و اندک باشنددغدغه هایت که بسیار فراواندر می مانی چه کنی ...به اندک تلنگری در هم می ریزی !!!به اندک نسیمی ویران می شوی !دلخوشم به بودنت .تنها دغدغه ام نداشتن توست .بودن و نداشتن ...چـــه تــنــاقــض دلــگــیــری .!.!.!
    یاב گرفتمـ...בستانمـْ اینـبـآر ڪه یــَـخْ ڪرבבیگـر בستـانت را نگیـرمـآستیـטּ هایمـ اَز تـو بـا ارزشتـر و مـانـבنے تـَرنـב!!!
    دلم تنگ است ، دلم می سوزد از باغی که می سوزد ، نه دیداری ، نه بیداری ، نه دستی از سر یاری ، مرا آشفته می دارد چنین آشفته بازاری !
    سلام اسمتون یعنی چی؟

    دریا یعنی کجا شمال یا جنوب؟
    زندگی ارام است، مثل آرامش یک خواب بلند

    زندگی شیرین است، مثل شیرینی یک روز قشنگ

    زندگی رویایی است، مثل رویای یک کودک ناز

    زندگی زیبایی است، مثل زیبایی یک غنچه باز

    زندگی تک تک این ساعتهاست

    زندگی چرخش این عقربه هاست

    زندگی راز دل مادر من

    زندگی پینه ی دست پدر است

    زندگی مثل زمان در گذر است
    میمانم در کنار خاطراتت..
    با سکوتی مه آلود در شبی آرام..
    در برکه ای خاموش..
    هنوز هم صدای جیر جیر با رقص ستاره ها مرا به خواب میبرند…
    راستی سقف روئیایت چه رنگیست..؟؟
    سلام مرسی بخاطر شعرای زیبات بی نظیرن
    مخصوصا پری کوچک بازم مرسی
    پشت پایت آبی ریختم
    و چشمانم
    تشنه ی دیدارت شدند
    آنها زودتر
    از من فهمیدند
    که سفرت
    برگشتی ندارد.....
    بعضی وقت ها
    بعضــی ها
    "بی صـــدا"
    از زندگیَتـــــ می رونـــد
    "بی خداحافظی"
    با پای "بــــرهــــنــــه"
    روی "نوکِ پا"
    پاورچین ... پاورچین
    تا مبادا صدایِ "تــــــــق تــــقِ " کفش هاشان
    آگاهتــــ کُنـــد از رفتنشان ...!
    و ...!
    این نهایـــت نامـــــردیســــــت !
    عشق تازه می رسد از راه، عشق بهتری
    گونه ها و پلک ها و چشم های دیگری

    آمد و رد شد ولی هم ماند و هم رفت از دلم
    چون خیابانی که ساکن می رود به هر وَری

    لب گزان با روسری رد شد نمی داند مگر
    "شغل لب بوسیدن است و شغل گیسو دلبری"

    حرف خاصی نیست حتی در به رویم بسته است
    ...
    او که با من حرف می زد سال ها از هر دری

    عشق تازه، خیز و با این شعر در ذهنم برقص
    تا که شاید تو درآری بین این سرها سری

    آنچنانکه شاخه ها را برگ ها زیبا کنند
    حجم مویت دیدنی تر می شود با روسری

    دیدم و بوسیدمش در آینه گفتم به خود
    ای پلنگ قصه به مرداب داری می پری

    دلبرا! با هر دو تیرت یک نشان آخر زدی
    آمدی دل بردی و چون می روی دل می بری

    زندگیّ شاعرانه اول و آخر همین
    عشق شعر اولیّ و شعر عشق آخری
    دنیا کوچکتر از آن است

    که گم شده ای را در آن یافته باشی

    هیچ کس اینجا گم نمی شود

    آدم ها به همان خونسردی که آمده اند

    چمدانشان را می بندند

    و ناپدید می شوند

    یکی درمه

    یکی در غبار

    یکی در باران

    یکی در باد

    و بی رحم ترینشان در برف

    آنچه به جا می ماند

    رد پائی است

    و خاطره ای که هر از گاه پس میزند

    مثل نسیم سحر

    پرده های اتاقت را
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا