دلم گرفته، نه به اندازه ی یک دنیا. نه به اندازه ی این ابرایی که قصد باریدن ندارند. نه به اندازه ی پسر ده ساله ای که تو مکانیکی سر کوچه تا ساعت یازده شب کار می کنه. نه به اندازه گلدونی که تنها دوست دوستمه و برگ هاش زرد شدن . نه به اندازه نگرانی سرمای فردا. نه به اندازه ی این شبهایی که دیگه خیلی هم تاریک نیستن... بلکه به اندازه این خط روی دیوار که بهش خیره شدم. و انتهاش به هیچ جا نمی رسه