مولانا

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز

ببخشيدااا ولي
هان؟:surprised:
ميشه بنويسيش؟
مرسي
 

|PlaNeT|

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

عید
هر کس

آن مهی باشد

که او قربان اوست ./:gol:

 

***##***

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از دلِ من در دلِ تو
نکته هاست...

وَه چه ره است
از دلِ تو تا دلم...!
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بیا بیا که ز هجرت نه عقل ماند نه دین
قرار و صبر برفته‌ست زین دل مسکین

ز روی زرد و دل درد و سوز سینه مپرس
که آن به شرح نگنجد بیا به چشم ببین

چو نان پخته ز تاب تو سرخ رو بودم
چو نان ریزه کنونم ز خاک ره برچین

چو آینه ز جمالت خیال چین بودم
کنون تو چهره من زرد بین و چین بر چین

مثال آبم در جوی کژروان چپ و راست
فراق از چپ و از راستم گشاده کمین

به روز و شب چو زمین رو بر آسمان دارم
ز روی تو که نگنجد در آسمان و زمین

سحر ز درد نوشتیم نامه پیش صبا
که از برای خدا ره سوی سفر بگزین

اگر سر تو به گل دربود مشوی بیا
وگر به خار رسد پا به کندنش منشین

بیا بیا و خلاصم ده از بیا و برو
بیا چنانک رهد جانم از چنان و چنین

پیام کردم کای تو پیمبر عشاق
بگو برای خدا زود ای رسول امین

که غرق آبم و آتش ز موج دیده و دل
مرا چه چاره نوشت او که چاره تو همین

نشست نقش دعایم به عالم گردون
کجاست گوش نمازی که بشنود آمین

هزار آینه و صد هزار صورت را
دهم به عشق صلاح جهان صلاح الدین



 

BISEI

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دانه تویی دام تویی
باده تویی جام تویی

پخته تویی خام تویی

خام بمگذار مرا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
هین کژ و راست می‌روی باز چه خورده‌ای بگو
مست و خراب می‌روی خانه به خانه کو به کو

با کی حریف بوده‌ای بوسه ز کی ربوده‌ای
زلف که را گشوده‌ای حلقه به حلقه مو به مو

نی تو حریف کی کنی ای همه چشم و روشنی
خفیه روی چو ماهیان حوض به حوض جو به جو

راست بگو به جان تو ای دل و جانم آن تو
ای دل همچو شیشه‌ام خورده میت کدو کدو

راست بگو نهان مکن پشت به عاشقان مکن
چشمه کجاست تا که من آب کشم سبو سبو

در طلبم خیال تو دوش میان انجمن
می‌نشناخت بنده را می‌نگریست رو به رو

چون بشناخت بنده را بنده کژرونده را
گفت بیا به خانه هی چند روی تو سو به سو

عمر تو رفت در سفر با بد و نیک و خیر و شر
همچو زنان خیره سر حجره به حجره شو به شو

گفتمش ای رسول جان ای سبب نزول جان
ز آنک تو خورده‌ای بده چند عتاب و گفت و گو

گفت شراره‌ای از آن گر ببری سوی دهان
حلق و دهان بسوزدت بانگ زنی گلو گلو

لقمه هر خورنده را درخور او دهد خدا
آنچ گلو بگیردت حرص مکن مجو مجو

گفتم کو شراب جان ای دل و جان فدای آن
من نه‌ام از شتردلان تا برمم به های و هو

حلق و گلوبریده با کو برمد از این ابا
هر کی بلنگد او از این هست مرا عدو عدو

دست کز آن تهی بود گر چه شهنشهی بود
دست بریده‌ای بود مانده به دیر بر سمو

خامش باش و معتمد محرم راز نیک و بد
آنک نیازمودیش راز مگو به پیش او



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
ز یکی پسته دهانی صنمی بسته دهانم
چو برویید نباتش چو شکر بست زبانم

همه خوبی قمر او همه شادی است مگر او
که از او من تن خود را ز شکر بازندانم

تو چه پرسی که کدامی تو در این عشق چه نامی
صنما شاه جهانی ز تو من شاد جهانم

چو قدح ریخته گشتم به تو آمیخته گشتم
چو بدیدم که تو جانی مثل جان پنهانم

وگرم هست اگر من بنه انگشت تو بر من
که من اندر طلب خود سر انگشت گزانم

چو از او در تک و تابم ز پیش سخت شتابم
چو مرا برد به نارم دو چو خود بازستانم

چو شکرگیر تو گشتم چو من از تیر تو گشتم
چه شد ار بهر شکارت شکند تیر و کمانم

چو صلاح دل و دین را مه خورشید یقین را
به تو افتاد محبت تو شدی جان و روانم



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
جُز لُطف و جُز حَلاوَت
خود از شِکَر چه آید؟
جُز نور بَخش کردن
خود از قَمَر چه آید؟

جُز رَنگ‌هایِ دِلْکَش
از گُلْسِتان چه خیزد؟
جُز برگ و جُز شِکوفه
از شاخِ تَر چه آید؟
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو چرا جمله نبات و شکری
تو چرا دلبر و شیرین نظری

تو چرا همچو گل خندانی
تو چرا تازه چو شاخ شجری

تو به یک خنده چرا راه زنی
تو به یک غمزه چرا عقل بری

تو چرا صاف چو صحن فلکی
تو چرا چست چو قرص قمری

تو چرا بی‌بنه چون دریایی
تو چرا روشن و خوش چون گهری

عاقلان را ز چه دیوانه کنی
ای همه پیشه تو فتنه گری

ساکنان را ز چه در رقص آری
ز آدمی و ملک و دیو و پری

تو چرا توبه مردم شکنی
تو چرا پرده مردم بدری

همه دل‌ها چو در اندیشه توست
تو کجایی به چه اندیشه دری



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
تو دیدی هیچ عاشق را که سیری بود از این سودا
تو دیدی هیچ ماهی را که او شد سیر از این دریا

تو دیدی هیچ نقشی را که از نقاش بگریزد
تو دیدی هیچ وامق را که عذرا خواهد از عذرا

بود عاشق فراق اندر چو اسمی خالی از معنی
ولی معنی چو معشوقی فراغت دارد از اسما

تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می‌خواهی
بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده‌ام تنها

ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر
دمی که تو نه‌ای حاضر گرفت آتش چنین بالا

اگر آتش تو را بیند چنان در گوشه بنشیند
کز آتش هر که گل چیند دهد آتش گل رعنا

عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌تو
به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما

خیالت همچو سلطانی شد اندر دل خرامانی
چنانک آید سلیمانی درون مسجد اقصی

هزاران مشعله برشد همه مسجد منور شد
بهشت و حوض کوثر شد پر از رضوان پر از حورا

تعالی الله تعالی الله درون چرخ چندین مه
پر از حورست این خرگه نهان از دیده اعمی

زهی دلشاد مرغی کو مقامی یافت اندر عشق
به کوه قاف کی یابد مقام و جای جز عنقا

زهی عنقای ربانی شهنشه شمس تبریزی
که او شمسیست نی شرقی و نی غربی و نی در جا



 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خداوندا زکات شهریاری
ز من مگذر شتاب ار مهر داری

هلا آهسته‌تر ای برق سوزان
که شد چشمم ز تو ابر بهاری

نمی‌تاند نظر کاندر رکابت
رسد در گرد مرکب از نزاری

عنان درکش پیاده پروری کن
که خورشیدی و عالم بی‌تو تاری

جدایی نیست این تلخی نزع است
گلوی ما به هجران می‌فشاری

چو سایه می‌دود جان در پی تو
گذشت از سایه جان در بی‌قراری

به روی او دلا بس باده خوردی
بدین تلخی از آن رو در خماری

چه باشد ای جمالت ساقی جان
خماری را به رحمت سر بخاری

نه دست من گرفتی عهد کردی
که ما را تا قیامت دست یاری

ز دست عهد تو از دست رفتم
به جان تو که دست از من نداری

کی یارد با تو دیگر عهد کردن
که تو سنگین دلی بی‌زینهاری

تو خیره کشتری یا چشم مستت
که بر خسته دلانش می‌گماری

حدیث چشم تو گفتم دلم رفت
به دریای فنا و جان سپاری

دل من رفت عشقت را بقا باد
در اقبال و مراد و کامکاری

بزی ای عشق بهر عاشقان را
ابد تا کارشان را می‌گذاری



 

♥@SH!M♥

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من

خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من

:w38: :w38: :w38: :w38: :w38: :w38:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در ڪوے خرابات مرا عشق ڪشان ڪرد
آن دلبر عیار مرا دید نشان ڪرد

من در پے آن دلبر عیار برفتم
او روے خود آن لحظه ز من باز نهان ڪرد

من در عجب افتادم از آن قطب یگانه

ڪز یک نظرش جمله وجودم همه جان ڪرد
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
من آزمودم مدتی
بی‌تو ندارم لذتی
کِی عُمر را لذت بُوَد
بی‌مِلْحِ بی‌پایان تو؟

تلخی ز تو شیرین شود
کفر و ضلالت دین شود
خارِ خَسَکْ نسرین شود
صد جان فدای جان ت
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
دو چَشم را
تو ناظِرِ هر‌ بی‌نَظَر مَکُن
در ناظِری گُریز و
ازو آنِ خویش جوی

بَرقی که بر دِلَت زد و
دلْ‌ بی‌قَرار شُد
آن بَرق را
در اشکِ چو بارانِ خویش جوی

#غزل_مولانا
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
در اين خاک در اين خاک در اين مزرعه پاک
بجز مهر بجز عشق دگر تخم نکاريم

چه مستيم چه مستيم از آن شاه که هستيم
بياييد بياييد که تا دست برآريم

چه دانيم چه دانيم که ما دوش چه خورديم
که امروز همه روز خميريم و خماريم

مپرسيد مپرسيد ز احوال حقيقت
که ما باده پرستيم نه پيمانه شماريم

شما مست نگشتيد وزان باده نخورديد
چه دانيد چه دانيد که ما در چه شکاريم

نيفتيم بر اين خاک ستان ما نه حصيريم
برآييم بر اين چرخ که ما مرد حصاريم

#مولانا
 

ΜΟΗΑΜΜΑD

کاربر بیش فعال
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمی بینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جان را چه خوشی باشد بی صحبت جانانه !
 

Similar threads

بالا