پاییز فصل بیامتداد رویاهاست
و یک فنجان چای داغ نوشیدن
زیر باد سر غروب
بیمنتها، بیامتداد در جاده پاییز
میتوان به هر چیز اندیشید
و همانند ستارههای تابستانی
رویاها میپیوندند به حقیقت
باز همان برگهای سرخرنگ پیر درخت
و همان نیمکت چوبی سیاه
میشنوم…
صدای پاییز میآید
می دانی؟
یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است!
و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند...
می دانی؟
یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است!
و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند...
می دانی؟
یک وقت هایی باید رویِ یک تکه کاغذ بنویسی
تعطیل است!
و بچسبانی پشتِ شیشهیِ افکارت
باید به خودت استراحت بدهی
دراز بکشی
دست هایت را زیر سرت بگذاری
به آسمان خیره شوی
و بی خیال سوت بزنی
در دلت بخندی به تمام افکاری که
پشت شیشهیِ ذهنت صف کشیده اند
آن وقت با خودت بگویی:
بگذار منتظر بمانند...