اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که
هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای.
منظورم اینست که مثلا می فهمی که همه چیز بی معناست،
بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد.
چون تو می دانی بی معناست
و همین آگاهی تو از بی معنا بودن،
تقریبا معنایی به آن می دهد!
می دانی منظورم چیست؟
بدبینیِ خوش بینانه!