وقـتـی حـس میکـنم
جایــی در ایــن کرِه ی خاکی
تــو نفس میکــشــی و مـن
از هــمان نفـس هایتــت... نفس میکشم
تـو بــاش
هـوایــت... بـویـت... برای زِنده ماندنم کافـــی ست.
چه خوب میشد
یک دور، دور خودت بگردی،
دور و برت را کامل نگاهی بیندازی،
کمی خیالت را دست کاری کنی
و جایی برایم گوشه ی دلت بگذاری
جایی که جای هیچ کس نیست
همان گوشهی خالی دلت که هیچ کس پیدایش نمیکند هیچ کس ...
آنجا را برای من کنار بگذار...