من موقع ازدواجم 514تا سکه نوشتیم خانواده همسرم بدون چک وچونه پذیرفتن و تازه یک سفر حج هم ضمیمه کرده این نهایت ادب و احترام به ما بود
منم بعد از یک سال وقتی حسن نیت همسرم بهم ثابت شد 500تاشو بهش بخشیدم. ......
زندگی مشترک یعنی اعتماد یعنی عشق ......گذشت و فداکاری......و ازهمه مهم تر احترام......
صحبت گاهی میکردیم.....اما درد ودل نه اصلا ادم قابل اعتمادی نبود چون میشنیدیم ازگوشه وکنار که از زندگی من همه جاحرف میزنه
فکرنمیکنم بتونم بهش نزدیک بشم و بهش بگم دوست دارم
دیگه حس تنفر بین ما خیلی وقته ریشه دوونده
برای بچش کلی کادو گرون قیمت خریدم چند دست لباس شیک خریدم رفتم مسافرت اومدم براشون سوغاتی خریدم. برای تولد بچش یک لباس خوب خریدم
اما اون حتی منو پاگشانکرد.....من الکی به پدرم گفتم که جاریم من خونش دعوت کرده پاگشامون کرده
اوایل ازدواجم خیلی سعی کردم بهش نزدیک بشم...مثل یک خواهر ازته دل دوسش داشتم
اما اون فقط سعی کرد زندگیمو بهم بریزه
اون موقع فکرشم نمیکردم همچین ادمی باشه
نه شوهرم حرفامو باور داره اما میگه چیکارکنم؟؟؟ اونا خانوادم هستن من نمیتونم تو رو شون واستم حتی شوهرم ازجاری من خیلی بدش میاد سرجریانی که جاریم داشت ازشوهرم بد میگفت همونجا شوهرم سر رسید و حرفای جاریمو شنید و منو همونجا ازخونه برد بیرون
مادعوامون شد من گریه میکردم امابهم ثابت کرد که دروغ میگه...
میترسم به مادرشوهرم بگم باور نکنه......چون مثلا اون دعای تو کیف شوهرم و اون سوسک توی شله زرد رو فقط من و خانوادم دیدیم و هیچ مدرکی بعد ازاین همه مدت برای اثبات حرفمون نداریم
و مثلا حرفهایی که زده خب زده تموم شده رفته پی کارش حرفاشو که ضبط نکردم
چطوری بهشون ثابت کنم که من راست میگم؟؟؟؟؟