P
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • غفلت از يار گرفتار شدن هم دارد

    از شما دور شدن زار شدن هم دارد

    هر كه از چشم بيفتد محلش ندهند

    عبد آلوده شدن خوار شدن هم دارد

    عيب از ماست كه هر صبح نمي بينيمت

    چشم بيمار شده تار شدن هم دارد

    همه با درد به دنبال طبيبي هستيم

    دوري از كوي تو بيمار شدن هم دارد

    اي طبيب همه انگار دلت با ما نيست

    بد شدن حس دل آزار شدن هم دارد

    آنقدر حرف در اين سينه ما جمع شده

    اين همه عقده تلنبار شدن هم دارد

    از كريمان فقرا جود و كرم مي خواهند

    لطف بسيار طلبكار شدن هم دارد

    نكند منتظـر مردن مايي آقا ؟!

    اين بدي مانع ديدار شدن هم دارد

    ما اسيريم اسير غم دنيا هستيم

    غفلت از يار گرفتار شدن هم دارد
    ✫واپسین روزهای زمستان نوید بخش آغازی دیگر (تولد pouriatiz )✫
    سوره حدید آیه مبارکه 4 :




    تاپیک: [ آیــــــه گـــــــرافـی ]




    پای یلدای دلت یواشکی زمزمه کن
    زیر لب یه یادی از نور دل فاطمه کن
    چشماتو خیره کن و سوره والعصرو بخون
    یه دعا برا ظهور پسر فاطمه کن



    یلداتون مبارک :gol::gol::gol::gol:
    سلام حضور شما عزیزی که از اینجا گذر می کنید ...
    صبح آدینه تون به طراوت پاییز و سرشار از عشق و محبت و صفا
    امیدوارم هفته ی خوبی رو پشت سر گذاشته باشید و هفته ای شاد
    و موفق پیش رو داشته باشید.

    ایام و دقایق به کام ...

    داستان هديه دادن باورنکردني يک پسر عاشق به يک دختر که واقعا آدمو متحول ميکنه:

    دختر: مي‌دوني فردا عمل قلب دارم؟
    پسر: آره عزيز دلم
    دختر: منتظرم ميموني؟
    پسر رويش را به سمت پنجره اطاق دختر بر ميگرداند تا دختر اشکي که از گونه اش بر زمين ميچکد را نبيند
    پسر: منتظرت ميمونم عشقم
    دختر: خيلي دوستت دارم
    پسر: عاشقتم عزيزم
    ***************************
    بعد از عمل سختي که دختر داشت و بعد از چندين ساعت بيهوشي کم کم داشت هوشياري خود را به دست مي‌آورد، به آرامي‌چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جوياي او شد.
    پرستار: آرووم باش عزيزم تو بايد استراحت کني.
    دختر: ولي اون کجاست؟ گفت که منتظرم ميمونه
    به همين راحتي گذاشت و رفت؟
    پرستار: در حالي که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالي ميکرد رو به او گفت: ميدوني کي قلبش رو به تو هديه کرده؟
    دختر: بي درنگ که ياد پسر افتاد و اشک از ديدگانش جاري شد: آخه چرا؟؟؟؟؟؟ چرا به من کسي چيزي نگفته بود و بي امان گريه ميکرد
    پرستار: شوخي کردم بابا ! رفته دستشويي الان ميآد
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا