You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly. You should upgrade or use an alternative browser.
peiman66
چندسال پیش یه روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.
یهو پدرو مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدن و فریاد زدن که:
« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».
رفتم خواستگاری؛
دختره پرسید:
« مدرک تحصیلیت چیه »؟
گفتم:
« دیپلم تمام »!
گفت:
« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشوبرو دانشگاه ».
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ......برگشتم؛
رفتم خواستگاری؛
پدر دختره پرسید:
« خدمت رفتی »؟
گفتم:
« هنوز نه »؛
گفت:
« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ».
رفتم دو سال خدمت سربازی رو انجام دادم و برگشتم؛
رفتم خواستگاری؛
مادر دختره پرسید:
« شغلت چیه »؟
گفتم:
« فعلا کار گیر نیاوردم »؛
گفت:
« بی کار! بی عار! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ».
رفتم کار پیدا کنم؛
گفتند:« سابقه کار می خوایم »؛
رفتم سابقه کار جور کنم؛
گفتن:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدیم ».
دوباره رفتم کار کنم؛
گفتن:« باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدیم».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
گفتم:« رفتم کار کنم گفتن سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتن باید کار کرده باشی ».
گفتن:« برو جایی که سابقه کار نخواد ».
رفتم جایی که سابقه کار نخواستند.
گفتن:« باید متاهل باشی ».
برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛
گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستن گفتند باید متاهل باشی ».
گفتن:« باید کار داشته باشی تا بذاریم متاهل شی ».
رفتم؛گفتم:«باید کار داشته باشم تا متاهل بشم».
گفتن:« باید متاهل باشی تا بهت کار بدیم ».
برگشتم؛رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم!
بله ... این شد داستان زندگی من ...