**parisan
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • از تهی سرشار
    جویبار لحظه‌ها جاری‌ست
    چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، واندر آب بیند سنگ
    دوستان و دشمنان را می‌شناسم من
    زندگی را دوست می‌دارم، مرگ را دشمن
    وای، اما با که باید گفت این؟ من دوستی دارم،
    که به دشمن خواهم از او التجا بردنجویبار لحظه‌ها جاریست …
    مهندسی :)زنانی ک ایرانی بودند... ;)پیامبری همیشه در همین نزدیکی ست... :gol::gol:
    میخواهم برگردم ب دوران کودکی....ان زمانها ک بدر تنها قهرمان بود...عشق تنها در اغوش مادر خلاصه میشد...بالاترین نقطه ی زمین شانه های بدر بود...تنها دردم زانو های زخمی ام بودند...تنها چیزی ک میشکست اسباب بازی هایم بود...و معنای خداحافظ تا فردا بود
    صبح امروز کسی گفت ب من تو چقدر تنهایی..گفتمش در باسخ تو چقدر نادانی..تن من گر تنهاست...دل من با دلهاست.. دوستانی دارم...همه از جنس بلور...ک دعایم گویند و دعاشان گویم..یادشان در دل من...قلبشان منزل من:gol:
    دوست..

    روی جلد یک کتاب نوشته ای دیدم که خیلی من رو جذب خودش کرد. من اون طرف رو ندیده بودم ولی به آدرسی که زیر نوشته داده بود نامه میدادم و اون هم برای من نامه میداد تا قرار شد همدیگه رو ببینیم. در محل قرار دختری بسیار زیبا از کنار من گذشت و پیرزنی با همان مشخصه نامه پیش من آمد. من که مجذوب شخصیت او شده بودم بدون توجه به او پیشش رفتم و شاخه گلی به او دادم او در جواب من گفت همان دختر زیبا که از کنارت رد شد گفت که اگر شاخه گل را به من دادی بگویم که در رستوران آنطرف خیابان منتظرت است

    خوشال میشیم تو تاپیک شرکت کنین
    تشکر می کنم...
    با این تفسیر، رنگ آمیزی واقعا زیبا به نظر می رسه..
    دشت رایگان میبخشد گلهای شقایق را به تو .....
    کوه خم میشود در زیر آن پاهای تو .....
    رود گوئی از تو میگیرد پاکی وزلال....
    مهر در آرزوی یک لحظه با تو بودن است.....
    عشق دائم به نگاه تو حسادت میکند ....
    من به مهر ،
    من به عشق حسادت میکنم ...
    آري معصوميت كودكيهايم
    گم شده است....
    اما من هنوز هم همان كودك
    عاشقم و ساده دل
    و هم چنان در انتظار تو......
    در انتظار ظهور ان لحظه رويايي
    من اينجا تنها ماندم!
    خدايا مرا به بغضي كه از تو
    ميشكند بسپار............
    جای پای تو ..

    هنوزهم تازهاست !


    تا برفی نیامده ..


    تا بارانی نباریده ..


    تو را منتظرم ...
    " ناصر رعیت نواز"
    ورق میزنم دفتر روزهایم را

    هر برگی که تو در آن باشی میگذارم
    باقی را پاره میکنم
    چه دفتر کم برگی دارم من اسمت را میگذارم رویا
    با یادت خیال را تار و پود میکنم
    ژاکتی به رنگ اشنایی آغاز میشود
    رج به رج در آن خاطره میکارم
    بیا دیگر حرفی نزنیم
    نه از سر راستی دادی بزنیم
    نه به صداقت رجوعی بکنیم
    خاموش و گنگ
    راه تاریکمان را برویم
    آنقدر بی صدا
    که سنگی هم از زیر پایمان نلغزد
    بیا همه حس هامان را بکشیم
    بعد به قتل هامان اعتراف کنیم
    حبس خود خواسته
    حکم هم بدهیم به تن هامان
    باید .باید با هم...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا