سلام
من تمام پست های این تاپیک رو نخوندم اسم 1کتاب رو میگم که واسه خودم خیلی مفید بوده شاید تو پست های قبلی هم دوستان اسمشو گفته باشن اما من هم میگم
12 گام تا مثبت اندیشی
واقعا تو چندین زمینه باعث موفقیت من شد
خانم حمیدی برای دیدن پسرش مسعود، به محل تحصیل او یعنی لندن آمده بود. او در آنجا متوجه شد که پسرش با یک هم اتاقی دختر بنام ویکی زندگی میکند. کاری از دست خانم حمیدی بر نمی آمد و از طرفی هم اتاقی مسعود هم خیلی خوشگل بود.
او به رابطه میان آن دو ظنین شده بود و این موضوع باعث کنجکاوی بیشتر او می شد...
دهقان پير، با ناله مي گفت:
ارباب! آخر درد من يکي دوتا نيست، با وجود اين همه بدبختي، نمي دانم ديگر خدا چرا با من لج کرده و چشم تنها دخترم را«چپ» آفريده است؟!
دخترم همه چيز را دوتا مي بيند.!
ارباب پرخاش کرد که:
بدبخت! چهل سال است نان مرا زهر مار مي کني! مگر کور هستی، نمی بینی که چشم دختر من...
سلام خوبید
راستش اینکه فقط تو بند دانشگاه نباشید سعی کنید اطلاعات زیاد کسب کنید نه اطلاعات تاریخچه ای اطلاعات مربوط به مسایل کاری مثلا مصالح ،مسایل اجرایی و ...
اینا هم تو دانشگاه به کارتون میاد هم اینکه وقتی وارد بازار کار میشید می بینید که چقدر با دانشگاه فرق میکنه و شما باید اطلاعات کاری...
نه منظور من مسایل ج نبود البته اونم در بر میگیره ولی به خودت باید توجه کنی
باید ببینی هیچ احساس کمبود یا احساس نیاز به 1شخص دیگه رو تو زندگیت نمی کنی؟
اونوقته که نیاز به ازدواج پیدا می کنی
ببین حتی بعضی از این نیاز ها که میگم خیلی ساده هستن ولی واقعا بعضی وقتا بهشون نیازمند میشی
مثلا تو زندگیت...
كودكی به مامانش گفت، من واسه تولدم دوچرخه می خوام. بابی پسر خیلی شری بود. همیشه اذیت می كرد. مامانش بهش گفت آیا حقته كه این دوچرخه رو برات بگیریم واسه تولدت؟
بابی گفت، آره. مامانش بهش گفت، برو تو اتاق خودت و یه نامه برای خدا بنویس و ازش بخواه به خاطر كارای خوبی كه انجام دادی بهت یه دوچرخه بده...
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد زیرا با وجودى که پستاندار
عظیمالجثهاى است امّا حلق بسیار کوچکى دارد.
دختر کوچک پرسید: پس چطور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟
معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ...
عکاس سر کلاس درس آمده بود تا از بچههاى کلاس عکس یادگارى بگیرد. معلم هم داشت همه بچه ها را تشویق میکرد که دور هم جمع شوند.
معلم گفت: ببینید چقدر قشنگه که سالها بعد وقتى همهتون بزرگ شدید به این عکس نگاه کنید و بگوئید: این احمده، الان دکتره. یا اون مهرداده، الان وکیله.
یکى از بچه ها از ته کلاس...
زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و برروی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.
مردی در کنارش نشستهبود و داشت روزنامه میخواند. وقتی که او نخستین بیسکوئیت...
به یه سری نیازهایی که پدر و مادر یا خواهر و برادر قادر به پاسخگویی اونها نیستند
شاید 1نفر زندگی مرفه و بی دردی داشته باشه و کاملا در آرامش به سر ببره ولی نیاز به 1آرامش متفاوت از آرامشی که داشته همیشه همراشه
آرامشی که با ازدواج بدست میاد
البته اینهایی که گفتم در صورت ازدواج موفقه نه ازدواجی که...