• سلاممممممممممممم.با عرض تبریک برای 29 روز عبادت وضیافت الهی. خوبین////////
    طرح نســـــــــــــــــیم دوست.... ختم قرآن ویژه ماه ضیافت الهی
    شب سردي است ، و من افسرده‌.
    راه دوري است ، و پايي خسته‌.


    تيرگي هست و چراغي مرده‌.

    مي كنم ، تنها، از جاده عبور:
    دور ماندند ز من آدم ها.
    سايه اي از سر ديوار گذشت ،
    غمي افزود مرا بر غم ها
    فكر تاريكي و اين ويراني
    بي خبر آمد تا با دل من
    قصه ها ساز كند پنهاني‌.

    نيست رنگي كه بگويد با من
    اندكي صبر ، سحر نزديك است‌:
    هردم اين بانگ برآرم از دل:
    واي ، اين شب چقدر تاريك است‌!

    خنده اي كو كه به دل انگيزم؟


    قطره اي كو كه به دريا ريزم؟
    صخره اي كو كه بدان آويزم؟

    مثل اين است كه شب نمناك است‌.
    ديگران را هم غم هست به دل‌،
    غم من ، ليك‌، غمي غمناك است
    من در اين تاريكي
    فكر يك بره روشن هستم


    كه بيايد علف خستگي ام را بچرد.

    من در اين تاريكي
    امتداد تر بازوهايم را
    زير باراني مي بينم
    كه دعاهاي نخستين بشر را تر كرد.

    من در اين تاريكي
    درگشودم به چمن هاي قديم‌،
    به طلايي هايي‌، كه به ديوار اساطير تماشا كرديم‌.

    من در اين تاريكي
    ريشه ها را ديدم
    و براي بته نورس مرگ‌، آب را معني كردم‌.
    مي رفتيم‌، و درختان چه بلند ، و تماشا چه سياه !
    راهي بود از ما تا گل هيچ .


    مرگي در دامنه ها ، ابري سر كوه ، مرغان لب زيست‌.
    مي خوانديم: «بي تو دري بودم به برون‌، و نگاهي به كران‌،
    و صدايي به كوير.»
    مي رفتيم‌، خاك از ما مي ترسيد، و زمان بر سر ما
    مي باريد.
    خنديديم‌: ورطه پريد از خواب ، و نهان ها آوايي افشاندند.
    ما خاموش ، و بيابان نگران‌، و افق يك رشته نگاه‌.
    بنشستيم‌، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهايي‌، و زمين ها
    پر خواب‌.
    خوابيديم‌. مي گويند: دستي در خوابي گل مي چيد.
    سلااام جیگر خودمون خوبی ؟
    قربونت مرد همچنین
    گل وبلبل
    من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
    و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این تنهاترین شهرم
    تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
    دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا یک قصه بنویسم
    و یا یک تابلوی ساده.....
    که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
    و این نقاشی دنیای تنهایی
    بماند یادگارخستگی هایم
    و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
    شهر رنگی من را


    خیلی خوشحال شدم که به یادم بودی مرد قانون :smile:
    سلامی چو بوی خوش آشنایی, بدان مردم دیده روشنایی
    گفتید : نشنوید و نبینید
    گفتیم ما به چشم
    گفتید : منکر به فهم خویش شوید و شعور خویش
    گفتیم : دشوار حالتی ست ولی چشم
    دیدم اینک شما ز ما
    باری توقع عاشق بودن و دوست داشتن دارید
    آری شما که روی ز سنگ
    آری شما که دل از آهن دارید
    :w21:
    قرئت دسته جمعی زیارت جامعه کبیره چهارم خرداد برای امام هادی
    سینه ام آینه ای ست
    با غباری از غم
    تو به لبخندی از این آینه بزدای غم
    آشیان تهی دست مرا
    مرغ دستان تو پر می سازند
    آه مگذر ، که دستان من آن
    اعتمادی که به دستان تو دارد به فراموشی ها بسپارد.
    ارزش واقعی انسان به چیست ؟؟ (حکایتی شیرین از مرحوم علامه محمد تقی جعفری)
    سلام عید شما هم عزیز مبارک
    انشاالله سال خوبی داشته باشی
    به کوچه های بهار می رسی و / دویدن باران را / زمزمه می کنی / چه شادی سبز !
    شکوفه های سپید / دیدارت می کنند و/ گنجشگ ها ی کنار باغچه / از نگاه تو می نوشند !

    سال نو مبارک


    اسفند رو به پایان است
    وقت کوچ کردن به فروردین
    وقت بخشیدن و صاف کردن دل
    پس مرا ببخش اگر با نگاهی ، یا زبانی ، یا صدایی بر دلت ترک انداختم
    سال نو پیشاپیش مبارک[IMG]
    اسفند رو به پایان است
    وقت کوچ کردن به فروردین
    وقت بخشیدن و صاف کردن دل
    پس مرا ببخش اگر با نگاهی ، یا زبانی ، یا صدایی بر دلت ترک انداختم
    سال نو پیشاپیش مبارک
    در شب تردید من ، برگ نگاه!
    می روی با موج خاموشی کجا؟
    ریشه ام از هوشیاری خورده آب :
    من کجا ، خاک فراموشی کجا.
    دور بود از سبزه زار رنگ ها
    زورق بستر فراز موج خواب
    پرتویی آیینه را لبریز کرد :
    طرح من آلود شد با آفتاب
    من در آیینه رخ خود میبینم
    و به تو حق دادم
    آه میبینم
    تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
    من به اندازه زیبایی تو غمگینم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا