زمستانی طاقت فرسا ....
صدای سوز سرما ....صدای باد پیچیده در درختان تنها ... ..
اتاقی تاریک ....نگاهی منتظر .....پنجره ای که باد را در اغوش خود میپیچاند ....
و من همه ی لحظه هایم را با پنجرها در میان گذاشتم .....
تن سردم از نبودنت ....ندیدنت .....
سکوتی جاری از صدای تپش های قلبم ....کنجی از اتاق را اغوش تو خواندم ...
به این امید که باز گردی ...شمعی از خاطراتم برپا کردم ...
شمع را روشنی بخشیدم و تمام شدنش را نظاره گر بودم ....و من از تمام شدنش درد میکشیدم ....
ایا تو می ایی ؟؟؟
ایا چشمانم را با نگاه دوباره ات برای ابدیت عشقمان روشنی میبخشی ؟؟؟
این جا همه چیز از تو میگویند ....
قلم از تو مینویسد ....
قلب از تو میتپد ...
چشمانم از تو مینگرد ...
اندیشه ام با خاطرات تو زندگی میکند ...
اغوش سردم با امید بازگشت تو تصور گرما را در خیال خود میپروراند ..
در این تنهایی و تاریکی ....به امید امدنت من زنده ام و نفس میکشم .....
عشق من ....ایا تو می ایی ؟؟