majid@bnd
پسندها
185

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • سلام ندا جان. خیلی دلم میخواد بات حرف بزنم. واقعا از صمیم قلب میگم میخوام باهات حرف بزنم.
    هر اتفاقی که افتاد دوس داشتن تو هیچ وقت تموم شدنی نبود و نیست.. خیلی چیزا عوض شده.. لطفا با من تماس بگیر رز صورتی.. 09398106428
    تقدیم به صورت نازت:gol:
    تا بینهایت دلتنگتم.
    سلام مجید عزیز:gol: اوخی چرا؟؟درست میشه آقا مجید، برای من به اون کندی که میگی نیست . ولی به هر حال باید سرعت بالاتر بره.
    هی روزگار.. :w22:
    حداقل می موندی خاکسترمو به دست باد می سپردی..
    ساقی بده آن کوزه ی یاقوت روان را
    یاقوت چه ارزد بده آن قوت روان را
    زین دست که دیوار تو دل می برد از دست
    ترسم نبرم عاقبت از دست تو جان را
    سعدی
    N
    :gol:
    چه جالب بعد از مدت ها امروز هر دومون آنلاین شدیم..
    کاش پیغامی از تو می رسید...
    heyf forsat nashod ersalesh konam...
    ..
    gole rose surati.....................
    .
    to midunesti nabude to marge fardas.....?
    :book::w10::w30:

    خیام اگر ز باده مستی خوش باش
    با ماهرخی اگر نشستی خوش باش
    چون عاقبت هستی ما نیستی است
    انگار که نیستی چون هستی خوش باش
    مو مشکی خوشکل حداقل یه لبخند منو مهمون کن :gol: میدونی که بینهایت دلم برات تنگ شده.. تولدت خیلی نزدیکه دلم میخواد تو اون روز ببینمت..
    N
    خدایا
    ما برای داشتن دست های تو
    ریسمان نبسته ایم
    دل بسته ایم
    همین که
    حال دلمان خوب باشد
    برایمان کافی ست...
    مدت هاست که دلم میخواد ببینمت ، تو موهات چنگ بزنم و روزایی رو یادت بیارم که هر لحظه ی من بودی.. ثانیه ثانیه ی من.. مومشکی زیبا..
    فقط خواستم

    بهتون یادآوری کنم

    یکسری از بهترین روزهای زندگیتون

    هنوز اتفاق نیوفتادن

    و توو راهند...:redface:
    مطمئن هستم که میدونی هنوز یاد موهای مشکی تو سرحالم میاره :gol:
    هم خونه
    سلام به همه ی دوستان گلم.. بلاخره کوالا سری به درخت اکالیپتوس زد. ;)

    مادربزرگ
    حواسش به شمعدانی ها بود
    گاه حتی
    همین که چرخی میزد
    کنارحوض
    نگاهشان می کرد
    کافی بود برای
    قدکشیدنشان

    بعدها فهمیدم
    عشق مراقبت میخواهد

    چیزی مثل ِ زمزمهٔ اینکه
    حواست به من باشد


    عصرها باید با یک فنجان چای دارچینی

    گوشه ای یا کنار پنجره ای لم داد و

    با لبخند گفت :

    بی خیال همه ی آنها

    که کامم را در زندگی تلخ می کنند !
    گاهی وقتا فراموش کن کجایی، به کجا رسیدی و به کجا نرسیدی،
    گاهی وقتا فقط زندگی کن…
    یاد قولهایی که به خودت دادی نباش،
    یه وقتایی شرمنده خودت نباش،
    تقصیر تو نیست
    تو تلاشتو کردی اما نشد…
    یه وقتایی جواب خودتو نده
    هر کی پرسید: چرا اینجای زندگی گیر کردی لبخند بزن و بگو کم نذاشتم اما… نشد
    یه وقتایی فقط از زنده بودنت لذت ببر…
    از بودن کنار کسانی که دوستشان داری و دوستت دارن…
    از طلوع خورشید از صدای آواز قمری ها…از باد…باران از همه لذت ببر..
    مدتهاست
    تصمیم گرفته ام
    هر گاه کسے را نخواستم
    یا از او رنجیدم
    یا دلم را شکست
    به یادِ روزے باشم که ممکن است هرگز در دنیا نباشد !
    آن روز را مرور مےکنم
    آن قدر که نبودنش را باور کنم بعد در ذهنم برایش غمگین مےشوم !
    و شاید یک عزادارےِ ذهنے و بعد آرزو مےکنم کاش بود و از او مےگذشتم.
    بعد به خودم مےگویم
    حالا او هست پس ببخش و فراموش کن.
    از بخششم شاد مےشوم
    و از بودنِ او شادتر
    به همین راحتے


    هوا خيس است
    و شهر بوی تمام خاطره های پاييز را گرفته است...
    سردت كه شد،
    دستانت را "ها" كن
    به رسم همان روزهای بچگی....
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا