m3164
پسندها
1,392

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • ممنون دوست عزیزم.شرمندم می کنی به خدا .خودت خیلی بزرگی. چشم اگه خدا قبول کنه و لایق باشیم.شما و همه دوستان رو همیشه دعا می کنم. به خدا تکی تک. خدا رو هزار مرتبه شکر می کنم که با انسانهای بزرگواری مثه شما اشنا میشم که می تونم ازشون درس زندگی بگیرم. واسه همه چی ممنون
    سلام رفیق بزرگوار من.خدا خیرت بدهع که این همه به مشکلات دیگران رسیدگی می کنی.
    خیلی بزرگواری.
    سلام محمود جان
    داداش خیلی مخلصیم
    دمت گرم سالار
    النماس دعا
    سلام اقا محمود بزرگوار
    ما به یادتیم رفیق
    به امید روزای بهتر
    به دلیل فعالیت مثیت شما در تالار مهندسی شیمی 100 امتیاز به حساب شما منظور شد .
    تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
    چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم

    تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
    و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم

    تو دريایي تريني آبي و آرام و بي پايان
    و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم

    تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
    و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم

    نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته
    به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم

    تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار
    و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم

    تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم
    و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم

    تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر
    و من هم يك كبوتر تشنه باران درمانم

    بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من
    ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم

    شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم
    هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
    تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كرد
    و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم

    تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد
    و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم

    تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت
    و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم

    تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد
    و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم

    شب است و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده
    و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم

    تمام آرزوهايم زماني سبز ميگردد
    كه تو يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم

    غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست
    و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم

    به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست
    قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم

    بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد
    دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم
    سلام دختر شب های پائیز!
    امشب زیباترین شب زندگی ام بود. زیباترین و خاطره انگیزترین...
    ممنونم از تو به خاطر امشب... همینکه اجازه دادی رو در روی تو بنشینم و بی هیچ ریا و آلایشی از گذشته بگویم ، از آینده... و از همه چیزهایی که در این دو سال گلویم را سخت گرفته بود و می فشرد.
    و تو چقدر صبورانه به تمام حرفهایم گوش سپردی و هر گاه که سرم را بلند میکردم می دیدم که با چه نگاه گرمی از نگاه ملتمس من استقبال می کردی.
    امشب را هرگز فراموش نخواهم کرد.
    مهربانیهایت را
    صداقت هایت را
    حیاء و شرم هایت را
    و تغییر چهره هایت را که هر یک نشان از تعجب ، ناراحتی و یا خوشحالی تو داشت. « و من امشب قسم خوردم؛ تو را هرگز نرنجانم »
    اگر امشب جانم را میخواستی بی هیچ پرسشی تقدیمت میکردم... به همان چیزی که قسمش خوردم و هیچ کس جز من و تو از آن باخبر نیست قسم می خورم بی هیچ منت و خواهشی حاضرم جانم را فدای پاکی هایت کنم.
    پاکی هایی که در این دوران چه سخت پیدا می شوند و چه سخت تر ستایش می شوند!
    اما من این پاکی را می پرستم. من این پاکی را از آن خدا می دانم و این عشق را نه فقط یک عشق زمینی.
    با دلی شکسته از خدا می خواهم در تمام طول زندگی لحظه ای مرا بی عشق تو ، بی یاد تو و بی مهر تو تنهایم نگذارد که زندگی بی تو غیر قابل تصور است.
    از او می خواهم همانگونه که هرگز مرا از خود و خود را از من دور نمی کند؛ من و تو هم همینگونه باشیم و نه فقط در این زندگی پرهیاهو که آینده اش را فقط خدا می داند. نه! مرگ بی تو!؟ یعنی چه!؟ مگر می توان لحظه ای را بی تو تصور کرد؟ نمیخواهم لحظه ای از تو جدا باشم حتی پس از مرگ! شاید صحبت از این موضوع حالا و اینجا کار درستی نباشد اما بگذار حالا که دلشکسته ام و درمانده تنها آرزوی پس از مرگم را از خدا خواهش کنم که آن هم همانا فقط و فقط تویی و بس.
    دوستت دارم دختر شب های پائیز!
    و چقدر شیرین از آینده زندگیمان می گفتی... از کلبه مان، از دست و دلباز بودنم، از دفتری که به همه بچه های کلاس نشان داده بودی، از کلانترهای محله تان، از حساس و احساسی بودنت و از اینکه متولد ماه مهر و مهربانی هستی و دختر شب های پائیز!
    دوستت دارم دختر شب های پائیز!
    و ببخش مرا به خاطر این جمله تکراری!
    ساعت سه نیمه شب است و خواب از چشمانم پر گرفته... و من همچنان دل آشوب و نگرانم از این همه سادگی تو... این همه صداقت تو... و این همه زیبایی تو... دل نگران آینده ام... دل نگرانم که چگونه می توانم در این دنیای لبریز از ناپاکی، تو را از گزند روزگار و مردمانش دور نگه دارم.
    از خود می پرسم آیا جای تو اینجا.... روی زمین است؟ نه! به قول پدرت تو فرشته آسمانهایی و اینجا قد آسمان برای تو کوتاه است. انسان هر چه پاک تر و ساده تر؛ سبکبال تر...ای کاش لیاقتت را داشته باشم... ای کاش قدر پاکیت را ، سادگیت را ، عاشق بودنت را بدانم.گفتی زیر تمام نوشته هایی از دفتر را که زیبا به نظرت آمده خط کشیده ای اما من زیر تمام این دو سال و دو هفته را خط می کشم و این روزهای پر از خاطرات تلخ و شیرین را هرگز فراموش نخواهم کرد.امیدوارم در طول زندگی هرگز از من رنجیده خاطر نشوی و اگر اینگونه بود؛ چشم پوشی نکنی و با من در میان بگذاری تا دلیل رنجشت را بفهمم و آن را از فضای زندگیمان پاک کنیم. امیدوارم هرگز در شادی ها و غصه ها تنهایم نگذاری و تو هم مرا شریک شادی ها و غصه هایت بدانی.دختر شب های پائیز عاشقتم دیوانه وارتر از همیشه و دوستت دارم بیشتر و بیشتر از همیشه.دوستت دارم دختر شب های پائیز! دوستت دارم! هشتم آذر ماه نود
    اگر امشب جانم را میخواستی بی هیچ پرسشی تقدیمت میکردم... به همان چیزی که قسمش خوردم و هیچ کس جز من و تو از آن باخبر نیست قسم می خورم بی هیچ منت و خواهشی حاضرم جانم را فدای پاکی هایت کنم.
    پاکی هایی که در این دوران چه سخت پیدا می شوند و چه سخت تر ستایش می شوند!
    اما من این پاکی را می پرستم. من این پاکی را از آن خدا می دانم و این عشق را نه فقط یک عشق زمینی.
    با دلی شکسته از خدا می خواهم در تمام طول زندگی لحظه ای مرا بی عشق تو ، بی یاد تو و بی مهر تو تنهایم نگذارد که زندگی بی تو غیر قابل تصور است.
    از او می خواهم همانگونه که هرگز مرا از خود و خود را از من دور نمی کند؛ من و تو هم همینگونه باشیم و نه فقط در این زندگی پرهیاهو که آینده اش را فقط خدا می داند. نه! مرگ بی تو!؟ یعنی چه!؟ مگر می توان لحظه ای را بی تو تصور کرد؟ نمیخواهم لحظه ای از تو جدا باشم حتی پس از مرگ! شاید صحبت از این موضوع حالا و اینجا کار درستی نباشد اما بگذار حالا که دلشکسته ام و درمانده تنها آرزوی پس از مرگم را از خدا خواهش کنم که آن هم همانا فقط و فقط تویی و بس.
    سلام دختر شب های پائیز!
    امشب زیباترین شب زندگی ام بود. زیباترین و خاطره انگیزترین...
    ممنونم از تو به خاطر امشب... همینکه اجازه دادی رو در روی تو بنشینم و بی هیچ ریا و آلایشی از گذشته بگویم ، از آینده... و از همه چیزهایی که در این دو سال گلویم را سخت گرفته بود و می فشرد.
    و تو چقدر صبورانه به تمام حرفهایم گوش سپردی و هر گاه که سرم را بلند میکردم می دیدم که با چه نگاه گرمی از نگاه ملتمس من استقبال می کردی.
    امشب را هرگز فراموش نخواهم کرد.
    مهربانیهایت را
    صداقت هایت را
    حیاء و شرم هایت را
    و تغییر چهره هایت را که هر یک نشان از تعجب ، ناراحتی و یا خوشحالی تو داشت. « و من امشب قسم خوردم؛ تو را هرگز نرنجانم »
    سلام
    یه سوال فرستادم به ای دیتون ممکنه تا جمعه بهم جوابشو بدید خیلی برام ضروریه
    سلام براتون یه چیزایی فرستادم خیلی کمه میدونم ولی بیشتر از اون فعلا پیدا نکردم اگه صبر کنید ایشالا براتون بتونم کاملترشو بفرستم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا