*FARZAN*
پسندها
4,327

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • عمری دگر بباید بعد از وفات ما را...

    جانا سخن از زبان ما میگویی:)

    عیدت مبارک:-*


    سلام
    مرسی فرزان عزیز، ممنونم از لطفتون.
    عیدتون مبارک.
    سال خوبی رو براتون آرزو می کنم.
    ممنون عزیزم
    ایشالا که سالی پراز شادی و موفقیت داشته باشی

    ایشالا خوشبخت و سلامت باشی
    باز کن پنجره ها را که نسیم
    روز میلاد اقاقی ها را
    جشن می گیرد
    و بهار
    روی هر شاخه کنار هر برگ
    شمع روشن کرده است.
    همه چلچله ها برگشتند
    و طراوت را فریاد زدند
    کوچه یکپارچه آواز شده است
    و درخت گیلاس
    هدیه یِ جشن اقاقی ها را
    گل به دامن کرده ست.
    باز کن پنجره ها را ای دوست
    هیچ یادت هست
    که زمین را عطشی وحشی سوخت
    برگ ها پژمردند
    تشنگی با جگر خاک چه کرد؟
    هیچ یادت هست
    توی تاریکی شب های بلند
    سیلی سرما با تاک چه کرد؟
    با سر و سینه گلهای سپید
    نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟
    هیچ یادت هست؟
    حالیا معجزه یِ باران را باور کن
    و سخاوت را در چشم چمنزار ببین
    و محبت را در روحِ نسیم
    که در این کوچه تنگ
    با همین دست تهی
    روز میلاد اقاقی ها را
    جشن می گیرد.
    خاک جان یافته است
    تو چرا سنگ شدی
    تو چرا این همه دلتنگ شدی
    باز کن پنجره ها را
    و بهاران را باور کن.
    #فریدون_مشیری
    سلام
    خیلی ممنون امیدوارم سال خوب خوشی باشه سالی بدون جنگ و ظلم
    سال خوبی داشته باشید:gol:
    سلام
    منم برای شما سال بسیار خوبی رو ارزو میکنم.
    امیدوارم سالی سرشار از موفقیت و شادی و لبخند داشته باشی.
    :gol:
    آرزوی من برای شما آغازی سرشار از سلامتی و دلخوشی و شکوفاییست,یقینا بهترینها برای شما و خانواده محترمتان رقم خواهد خورد برای اینکه شما لایق بهترینهایید.سال نو پیشاپیش مبارک.
    بهار نزدیک می شود و تو باید دستمال سفید گردگیری را برداری و به مصاف جنگی نابرابر با کمد اتاقت بروی!
    کمدی سرشار از خاطرات، درب کمد را که باز می کنی، هیاهویی به پا می شود، تو به قلمرو خاطرات پا گذاشته ای
    کاغذها برنده تر از تیغ ها، عکس ها راه نفس را می گیرند
    و کتاب ها ماشین های زمانی می شوند و تو را دست و پا بسته از سالی به سالی و از شهری به شهری می برند.
    یادگاری ها هجوم می آورند و همه ی لحظه های خوب را به رخ می کشند.
    عطرها تو را در خود غرق می کنند و با هر بوییدن موجی از خاطرات تو را به زیر می کشد .
    آن لحظه دستمال سفید گردگیری را به نشانه ی صلح بالا می آوری، غافل از آنکه دیگر هزار سال از آن روزها گذشته است.
    و نمی دانی که من هنوز هم آن گوشه کنارها مانده ام تا بهاری از راه برسد، تا با خاطره ای، عطری، کتابی، هر چند کوتاه، مرا به یادت بیاوری.

    عطر چشمان او / روزبه_معین
    سلام خانوم مهندس، فرزان خودمون
    خواهش می کنم وظیفه بود : )
    ممنون از تاپیک تولد و دعوت دوستان، شرمنده کردین، چوب کاری کردین در حد تیم ملی...عمری باشه خوبی های شما رو جبران کنم.
    سپاسگزارم از لطف همیشگی، ممنون فرزان همیشه عزیز.
    میگم چه ایهام و ایجاز ظریفی بکار بردین تو تاپیک در مورد اسفندی ها...هیشکی متوجه نشد صاب تاپیک خودش اسفندیه...دی

    سلام
    خوبید؟؟ چرا شما هم کم پیدا و کم کار شدید؟؟
    دیگه نمیاید تو باشگاه؟؟
    سلام
    حال شما؟
    خوب هستین خانوم مهندس؟
    تولدتون مبارک...با بهترین آرزوها.
    روز مهندسی هم مبارک.
    امیدوارم همیشه خدا موفق و سلامت و شاد باشید.
    ممنون که پروفایلتون و برا اد لیستاتون باز کردید!
    فرصتی شد آخرین تولد سال - نود و چهار - و تبریک بگم.
    بدرود...:gol:

    آدمهای زیادی به دیدارت خواهند آمد !
    دستت را می فشارند،
    روی ماهت را می بوسند
    و صمیمانه ترین تبریکات قلبی شان را نثارت می کنند،

    ولی...
    هیچکدام مثل من گوشه مبل خانه ات کز نمی کند !
    هیچکدام برایت شعر نمی نویسد،
    هیچکدام شعر نمی خواند !

    با صدایی که بطور غم انگیزی می گیرد، برایت می خوانم ...
    از غربتم در شهرهای دور،
    از غربتت همین نزدیکی ها،
    از دور بودنت !

    از این سالیان سال،
    از این یک سال دیگر هم،
    از این تولدها،
    از این جشنهای بدون من،
    از این جشنهای بدون تو،
    از آروزهایی که برایت داشتم،
    از آرزوهایی که برایت دارم،
    از آرزوهایی که پشت دستم را داغ کرده ام
    و دیگر نخواهم داشت،

    از وعده های دروغ ..
    اینکه سال بعد می آیم
    و هرگز نیامدنم،
    اینکه سال بعد منتظرم میمانی
    و منتظر نماندنت !

    من روی ماهت را می بوسم،
    صمیمانه ترین تبریکات قلبی ام را تقدیمت می کنم
    و مصرانه وعده میدهم سال بعد، همین موقع می آیم،

    تو میخندی
    و میدانی نمی آیم ...

    نیکی فیروزکوهی
    به خاطر خودت می‌گویم
    که سردت نشود
    که دلت نلرزد
    که ترس برت ندارد
    که دستت خالی نماند
    به خاطر خودت می‌گویم دوستم داشته باش
    که در سالن انتظار، بلیط سینما را صدبار نخوانی که سرت را گرم کرده باشی
    که در اتوبوس راحت بخوابی و نترسی ایستگاه را جا بمانی
    که اس ام اسِ ساده ی "رسیدم، بخواب" ، دلت را خوش کند
    که در مهمانی کسی ناگهان پشت گردنت را ببوسد
    که بتوانی راحت شعر سیدعلی صالحی را کنار دفترت بنویسی
    که ترست بریزد و تو هم شعر بنویسی
    که ترست بریزد و در کوچه برقصی
    که عصر جمعه دستت برود به من زنگ بزنی
    به خاطر خودت می‌گویم
    دوستم داشته باش
    که ادبیات بی استفاده نماند
    و شعرهای عاشقانه به کاری بیاید
    به خاطر خودت می‌گویم
    دوستم داشته باش
    بی دوست داشتن تو که نمی‌شود
    دوستم داشته باش لطفا
    دوستم داشته باش تا از این سطور سطحی گذر کنیم
    و به ادبیات برسیم
    وگرنه من که سرم شلوغ است و
    کاری به این کارها ندارم...

    پوریا_عالمی
    زنگ می‌زدی
    یک تلفن کوچک
    دو دقیقه‌ای وسایلم را جمع می‌کردم
    مداد و مسواک و مسکن
    نه
    مسکن هم بر نمی‌داشتم
    دامن و لباس خواب فقط
    بعد
    سفر که نه
    گم می‌شدیم...

    سارا محمدی اردهالی
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا