fahimeh rezaei
پسندها
70

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خیلی ممنون از بابت این تاپیکهایی که معرفی کردین.منم پست زدم و پیشنهاد میدم بخونیدشون.
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/361173-شمادوستان-چند-درصد-از-طب-هاي-مكمل-طب-سوزني-وسنتي-استفاده-ميكنيد؟حتما-بيايد/page4?p=4885589#post4885589
    سلام.بابت پیام تبریکتون خیلی خیلی ممنونم.امیدوارم همیشه شاد و خندون باشید.:w27:
    سلام عزیزم تو خوبی؟ درسته ک کار نشد نداره اما منظورت کدوم کاره؟ اهان پروفتو میگی؟:D;)
    بزرگ بود
    و از اهالي امروز بود
    و باتمام افق هاي باز نسبت داشت
    و لحن آب و زمين را چه خوب مي فهميد
    صداش به شكل حزن پريشان واقعيت بود
    و پلك هاش مسير نبض عناصر را به ما نشان داد
    و دست هاش ، هواي صاف سخاوت را ، ورق زد
    و مهرباني را ، به سمت ما كوچاند به شكل خلوت خود بود
    و عاشقانه ترين انحناي وقت خودش را ، براي آينه تفسير كرد
    و او به شيوه باران پر از طراوت تكرار بود
    و او به سبك درخت ، ميان عافيت نور منتشر مي شد
    هميشه كودكي باد را صدا مي كرد
    هميشه رشته صحبت را، به چفت آب گره مي زد
    براي ما يك شب ، سجود سبز محبت را ، چنان صريح ادا كرد
    كه ما به عاطفه سطح خاك دست كشيديم
    و مثل يك لهجه يك سطل آب تازه شديم
    و بارها ديديم ، كه با چه قدر سبد
    براي چيدن يك خوشه ي بشارت رفت
    ولي نشد ، كه روبروي وضوح كبوتران بنشيند
    و رفت تا لب هيچ و پشت حوصله نورها دراز كشيد
    و هيچ فكر نكرد
    كه ما ميان پريشاني تلفظ درها
    براي خوردن يك سيب
    چه قدر تنها مانديم
    باغ ما در طرف سايه دانايي بود

    باغ ما جاي گره خوردن احساس و گياه
    باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و ايينه بود
    باغ ما شايد قوسي از دايره سبز سعادت بود
    ميوه کال خدا را آن روز مي جويدم در خواب
    آب بي فلسفه مي خوردم
    توت بي دانش مي چيدم
    تا اناري ترکي بر مي داشت دست فواره خواهش مي شد
    تا چلويي مي خواند سينه از ذوق شنيدن مي سوخت
    گاه تنهايي صورتش را به پس پنجره مي چسبانيد
    شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداخت
    فکر بازي مي کرد
    زندگي چيزي بود مثل يک بارش عيد يک چنار پر سار
    زندگي در آن وقت صفي از نور و عروسک بود
    يک بغل آزادي بود
    شب سردی است و من افسرده
    راه دوری است و پایی خسته
    تیرگی هست و چراغی مرده
    می کنم تنها از جاده عبور

    دور ماندند ز من آدمها
    سایه ای از سر دیوار گذشت
    غمی افزود مرا بر غم ها
    فکر تاریکی و این ویرانی
    بی خبر آمد تا به دل من
    قصه ها ساز کند پنهانی
    نیست رنگی که بگوید با من
    اندکی صبر سحر نزدیک است
    هر دم این بانگ برآرم از دل
    وای این شب چه قدر تاریک است
    خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
    قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
    صخره ای کو که بدان آویزم ؟
    مثل این است که شب نمناک است
    دیگران را هم غم هست به دل
    غم من لیک غمی غمناک است
    قایقی خواهم ساخت
    خواهم انداخت به آب.
    دور خواهم شد از این خاک غریب
    که در آن هیچ کسی نیست که در بیشه عشق
    قهرمانان را بیدار کند.

    قایق از تور تهی
    و دل از آروزی مروارید،
    همچنان خواهم راند
    نه به آبیها دل خواهم بست
    نه به دریا ـ پریانی که سر از آب بدر می آرند
    و در آن تابش تنهایی ماهی گیران
    می فشانند فسون از سر گیسوهاشان
    در آخر
    روزی خواهد آمد
    که بالهایم را دوباره نقاشی میکنم
    و پرواز خواهم کرد
    تا دیگر نگوییند پروازی در کار نیست
    راستی این 3 تا تاپیکی ک تو صفحت من و دوستم اسپم کردیم یکیش واس منه

    دوس دارم ببینیشون
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/358381-گلت-قدر-عمری-رو-که-واسش-صرف-کردی-میدونه؟؟

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/358112-چقدر-با-خودمون-صادقیم؟

    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/358536-رشتتون-چقدر-واستون-مهمه؟
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا