Recent content by FA-HA

  1. FA-HA

    ** خود و رشته خود رو معرفی کن **

    فائزه مهندسی صنایع غدایی
  2. FA-HA

    سلام عزیزم نمی دونم هستی یا نه یا منو یادت میاد یا نه اما بعد از چند وقت امروز دوباره اومدم و...

    سلام عزیزم نمی دونم هستی یا نه یا منو یادت میاد یا نه اما بعد از چند وقت امروز دوباره اومدم و با دیدم پیامت گفتم اول به تو پیام بدم
  3. FA-HA

    رمان آرام عشق

    پرسید: پس چرا اینقدر فکرت را مشغول کرده؟ گفتم: از خودم ناراحت نیستم که چطور این اتفاق افتاد.، که من باعثش بودم یا نه، که چطور جرات پیدا کنم و دلش را بشکنم، چطور کاري کنم که از فکرم بیرون بیاید. همه چیز را برایش تعریف کردم. از امید گفتم، از احساساتم، از دوران کودکی، از خانواده هایمان، از فاصله...
  4. FA-HA

    رمان آرام عشق

    -خنده ام گرفت.گفت:مسخره ام می کنی؟ گفتم:نه،پسرعموي احساساتی من. گفت:من دارم جدي صحبت می کنم. گفتم:مگرمن چی کارکردم؟خانواده ام که هستند،ازقبل هم بیشتردوستشان دارم چون عمیق ترمی شناسمشان.مثلاًهمین بنفشه،حالامی دانم چه حسیدروجودش است،یابهاره که عاشق بوي باران وفصل بهاره،چرابعضی اوقات حتی یک لبخندهم...
  5. FA-HA

    رمان آرام عشق

    و جعبه ي کادو را جلویش گرفتم.وقتی روي نیمکت سبز رنگ داخل محوطه ي پر درخت دانشگاه نشستیم ، گفت:حالا این چیه به این بزرگی؟داخلش چی هست؟ببینم ارزشش را داشت یا نه؟ جعبه را به دستش دادم؟میخندیدم.گفت:چقدر سبکه!عیب ندارد هر چه از دوست رسد نیکوست. با عجله کائو را باز کرد.وقتی یک قورباغه بزرگ سبز رنگ از...
  6. FA-HA

    رمان آرام عشق

    خیلی که از نظر فکري به هم نزدیک شدیم دل هایمان هم نزدیک شد.چرایش را نمیدانم. مگر دست ما بود کهبدانیم؟مگر دل بخواهی بود؟من اما هنوز نمی دانستم.همه را میدیدم به جز درون خودم.شاید هم نمی خواستم که ببینم ؛ سریع اتفاق نیفتاده بود که بشود فهمید ، آنقدر کند و به مرور بود که من نفهمیدم چطور اتفاق افتاد...
  7. FA-HA

    رمان آرام عشق

    به خانه که رسیدم سر و صداي بنفشه خواهر کووچکترم و غرولندهاي بهاره خواهر بزرگترم فرصت رویا دیدن را از من گرفت.مادر که براي شام صدایم کرد فکر کردم واقعیت چندان هم بد نیست ؛ یکی این که شاکم ادم را سیر میکند به خصوص که دست پخت خوشمره ي مادرم که زیادي آدم را چاق هم میکند و دیگر اینکه محبت واقعی و...
  8. FA-HA

    رمان آرام عشق

    فکر کردم فاصله ها چقدر میتواند کوتاه شود اگر همیشه حرفهاي قشنگ به همدیگر بزنیم. اگر با یک نگاه مهربان به تفاهم برسیم. آن روز هم گذشت . بهاره و کیارش آنقدر به هم می آمدن که فکر کردم انگار از اول خلقت آن دو براي هم ساخته شده بودند. صمیمیت بین دو خانواده بیشتر شده بود و رفت و آمدها زیادتر. و لی من...
  9. FA-HA

    رمان آرام عشق

    با عصبانیت گفتم: آره، اینطوري خیلی بهتره، هر جور دوست داري. گفت: فقط بهت گفته باشم این تویی که ضرر میکنی. با تمسخر گفتم: فعلا که دیدم چطور از این که این جایم ذوق زده شدي. بدترین حرفی که ممکن بود بگویم همین بود. نباید به روي خودم می آوردم که حرفهایش را شنیده ام ولی متاسفانه آنقدر از خونسردي اش...
  10. FA-HA

    رمان آرام عشق

    ممنون مليسا جون امروز منم يه مقدار ميزارم و سعي مي كنم هر روز ادامه بدم يه مدت حسابي سرم شلوغ بود
  11. FA-HA

    رمان آرام عشق

    روزهاي متوالی گذشت.من سرگرم کلاسهاي دانشگاه و تهیه کتاب و وسایل عکاسی بودم و خودم را غرف درس کنم تا فکر امید و حرف هایش از سرم بیرون برود. او هم دیگر خودش را پنهان نمی کرد ولی بی توجهی اش بدتربود. گاهی جلوي در او را می دیدم ولی بدون نگاه کردن به من سوار ماشینش می شد و از کنارم می گذشت.گاهی که به...
  12. FA-HA

    رمان آرام عشق

    وقتی کلاس هاي دانشگاه شروع شد. دیگر فراموش کردم پسر عمویی به اسم امید دارم. گذشت زمان باعث شد دیگر خودم را مقصر ندانم و فکر آشتی را از سر بیرون کنم.کلاس هاي دانشگاه انقدر تازگی داشت که تمام فکرم را مشغول کرده بود. دیگر شده بودم دانشجو و وظایفم تغییرکرده بود. اولین روز را هیچ وقت فراموش نمیکنم...
  13. FA-HA

    رمان آرام عشق

    سعی کردم منطقی باشم، حرفهایش را فقط محبت فراوان یک پسر عمو به دختر عمویش نسبت بدهم و باور کنم که راهمان از هم جداست. اي کاش میگذاشت باور کنم. روز جواب و اعلام نتایج رسید، من با اطمینان کامل از قبولی در خانه نشستم و قرار شد امید از اینترنت جواب بگیرد و تلفنی به من خبر بدهد. چند ساعتی که از اعلام...
  14. FA-HA

    رمان آرام عشق

    و فرصت نداد بگویم شوخی میکنم. گفت: بیا سوار شو.امتحان را خراب کردي؟ میدانستم با آن بیخیالی بالاخره کار دست خودت میدهی.فکر کردم پس به من اطمینان نداشت. حالا که اینطوره حسابی سر به سرش میگذارم تا باورم کند. فکر میکردم حداقل امید به من اطمینان دارد.تا رسیدن به خانه گریه کردم و او که دید وضع خرابتر...
  15. FA-HA

    رمان آرام عشق

    آرزو هم درست مثل من سري پر از آرزوهاي عجیب و غریب داشت ،به همین دلیل وقتی میگفت اسم آدم ها روي شخصیت و آینده شان اثر میگذارد باور میکردم. اسم او که با فکرهاي دورودرازش و آرزوهاي بی پایانش همخوانی داشت، یا مثلا بهاره درست مثل بهار، شاد و سرحال و پرهیجان بود و هیچ وقت لبخند از روي لبش پاك نمیشد...
بالا