dplar
پسندها
15

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • غمگینی؟
    - نه.
    - مطمئنی؟
    - نه.
    - چرا گریه می کنی؟
    - دوستام منو دوست ندارن.
    - چرا؟
    - چون قشنگ نیستم
    - قبلا اینو به تو گفتن؟
    - نه.
    - ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
    - راست می گی؟
    - از ته قلبم آره


    دخترک بلند شد پیرمرد رو بوسید و به طرف دوستاش دوید، شاد شاد.


    چند دقیقه بعد پیرمرد اشک هاشو پاک کرد، کیفش رو باز کرد، عصای سفیدش رو بیرون آورد و رفت...


    به راحتی میشه دل دیگران رو شاد کرد حتی با یک حرف ساده.
    دل داده ام بر باد ، بر هر چه باداباد
    مجنون تر از لیلی ، شیرین تر از فرهاد
    ای عشق از آتش اصل و نسب داری
    از تیره ی دودی ، از دودمان باد
    آب از تو توفان شد ، خاک از تو خاکستر
    از بوی تو آتش ، در جان باد افتاد
    هر قصر بی شیرین ، چون بیستون ویران
    هر کوه بی فرهاد ، کاهی به دست باد
    هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
    ارث پدر ما را ، اندوه مادرزاد
    از خاک ما در باد ، بوی تو می آید
    تنها تو می مانی ، ما می رویم از یاد
    ناودانها شر شر باران بی صبری است
    آسمان بی حوصله ، حجم هوا ابری است
    کفشهایی منتظر در چارچوب در
    کوله باری مختصر لبریز بی صبری است
    پشت شیشه می تپد پیشانی یک مرد
    در تب دردی که مثل زندگی جبری است
    و سرانگشتی به روی شیشه های مات
    بار دیگر می نویسد : " خانه ام ابری است
    غروب بود.
    صدای هوش گیاهان به گوش می آمد.
    مسافر آمده بود
    و روی صندلی راحتی کنار چمن
    نشسته بود :
    « دلم گرفته،
    دلم عجیب گرفته است.
    تمام راه به یک چیز فکر می کردم
    و رنگ دامنه ها هوش از سرم می برد.
    خطوط جاده در اندوه دشت ها گم بود.
    چه دره های عجیبی !
    و اسب ، یادت هست ،
    سپید بود
    و مثل واژه ی پاکی ، سکوت سبز چمن زار را چرا می کرد.
    و بعد ، غربت رنگین قریه های سر راه.
    و بعد ، تونل ها
    دلم گرفته ،
    دلم عجیب گرفته است.
    و هیچ چیز،
    نه این دقایق خوشبو ، که روی شاخه ی نارنج می شود خاموش،
    نه این صداقت حرفی ، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،
    نه ، هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف
    نمی رهاند.
    و فکر می کنم
    که این ترنم موزون حزن تا به ابد
    شنیده خواهد شد»
    خواب تلخ

    مرغ مهتاب
    می خواند.
    ابری در اتاقم می گرید.
    گل های چشم پشیمانی می شکفد.
    در تابوت پنجره ام پیکر مشرق می لولد.
    مغرب جان می کند،
    می میرد.
    گیاه نارنجی خورشید
    در مرداب اتاقم می روید کم کم
    بیدارم
    نپنداریدم در خواب
    سایه ی شاخه ای بشکسته
    آهسته خوابم کرد.
    اکنون دارم می شنوم
    آهنگ مرغ مهتاب
    و گل های چشم پشیمانی را پرپر می کنم.
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا