سلام
من قبلا تاپیک شما را ندیده بودم اما با خودم عهد کرده بودم که پنج شنبه ها نماز شب بخونم.... که الان دیدم اینجا اینکار جزء قوانین هست...
طبق راه و رسم شهدا هر شب یه صفحه قرآن رو هم می خونم ... خوبه این جا همه اش نوشته شده .
البته این پنج شنبه توفیق نداشتم ... بنا به گفته ی حضرت آقا امام خامنه...
احمد پسر خالهام است که اواخر سال 58 با هم ازدواج کردیم. مراسم ازدواجمان در مسجد صاحب الزمان(عج) بیرجند برگزار شد. محفلی صمیمی و بی تکلف. درست همان ساده زیستی که احمد طالبش بود. وقتی در کنارم مینشست تا خطبه عقد جاری شود، کت دامادی به تن نداشت. علت را جویا شدم. آهسته گفت: توضیحش مفصل است باشد...
در ضمن اگر ماها ادعای مذهبی بودن داریم می تونیم بیایم در جامعه ی مجازی و با عملکردی که داریم نشان بدهیم که می شود در جامعه ی مجازی مثل جامعه حقیقی رفتار شود... با همان حریم ها و حدود ها.
التماس دعای خیر
بنظرم سوال تون رو باید بهتر می پرسیدید !! چند تا برداشت می شه از سوال کرد.
اول از همه جامعه ی مجازی مثل جامعه حقیقی هست... هر مفسده ای که جامعه ی حقیقی داره عینا جامعه ی مجازی هم داره.
دوما بنظرم تالار گفتمان هایی مثل باشگاه مهندسان و .... برای تبادل اطلاعات و بحث و گفتگو روی موضوعات تخصصی و یا...
ازدواج ساده ی یوسف و زهرا
تولد : اول دی 1325
ازدواج با زهرا دوزانی : 29 تیر 1352
شهادت : 8 مهر 1360
عقدمان سال 52 بود. ترم شش را تمام کرده بودم. شب ولادت حضرت زهرا مراسم عقدمان بود. خیلی ساده و مختصر، سی چهل نفر از فامیل ها بودند و خانواده خودش سر عقد، یوسف، یک دستبند نقره به من...
اصلا نگذاشتم طلا بخرد. مي دانستم چطور زندگي کرده و چقدر پول دارد.تا الآن با عزت نفس زندگي کرده بود ودلم نمي خواست از همين اول زندگي به کسي رو بيندازد.فقط يک حلقه ي طلا خريديم که هزار و صد تومان شد،يک کيف کوچک،يک چادر مشکي،يک چمدان و يک آينه و شمعدان؛ همين.
فرداي همان روز عقد کرديم ساعت 11صبح،...
بدون هیچ وجهی !
بنای ازدواجم با مصطفی عشق او به ولایت بود، دوست داشتم دستم را بگیرد و از این ظلمات و روزمرگی بیرون بیاورد.
همین مبانی بود که مهریه ام را با بقیه مهرها متفاوت کرده بود.
مهریه ام قرآن کریم بود و تعهد از داماد که مرا در راه تکامل و اهل بیت و اسلام هدایت کند.
اولین عقد در شهر صور...
با همان لباس سبز روی صندلی دامادی نشست
((ولی )) با همه تقیدش به مسائل مذهبی نسبت به امور دنیوی و ظاهری بی توجه بود
شب عروسی اش هرچه اصرار کردیم پسر جان میهمان داریم بیا لباسهایت را عوض کن
به خرجش ننرفت.با همان لباسهای سبز جبهه آمد و روی صندلی نشست
قبل از آن خواهر بزرگش که خیلی با او صمیمی بود...
خدا وقتی بخواهد کاری انجام شود. کسی دیگر نمیتواند کاری کند. خرداد سال شصت و یک، یک هفته بعد از آن خواستگار اولی، خانوادۀ زین الدین، مادر و یکی از اقوامشان، به خانۀ ما آمدند. از یکی از معلمهای سابقم در حزب خواسته بودند که دختر خوب بهشان معرفی کند. او هم مرا گفته بود. آمدند شرایط پسرشان را...