تمنا میکنم یک شب به خواب من بیایی تو
و با یک حسرت شیرین، به دنبالم بیایی تو
بهارم را خزان کرده غم هجر تو ای یارا
که گر لب وا کنم، بی شک به سوی من بیایی تو
مرا دریاب میمیرم از این دنیای بی مهری
چه سود اخر که بر سنگ مزار من بیای تو؟!
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی ست
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم
خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار...
دوش خواندم غزلی از تو و دلگیر شدم
لیک از بخت بد خویش ز تو سیر شدم!
هر بار که گفتی ب خدا عاشقم هستی
من مست ز عشق تو کمی شیر شدم
بیتی غزلت را به سرم کوفت حسابی
با خواندن ان بیت کنون پیر شدم
هرچند که در اخر شعرت خبری بود
با "گیر کسی بودن تو" تیر شدم
دریاب مرا و لحظه ای خشم مران
با حسرت تو...
توهم از عشق من تب میکنی گاهی،
به خلوت با خدای خود یا رب میکنی گاهی
از آن روزی که من را در میان شعرها جستی
چه زیبا با خیالم روز را شب میکنی گاهی
قلم در دست تو، شعر و غزلهایت چه میخواهند؟
تبسم میکنم اما، چه با لب می کنی گاهی
تو هم از عشق من تب میکنی گاهی
به خلوت با خدای خود یا رب میکنی گاهی