نگذار باز از سفرت بیخبر مرا
یک بار هم اگر شده با خود ببر مرا
شکر خدا که گریهی سیری نصیب شد
هربار تشنه کرد غمات بیشتر مرا
سر را به دامنت بگذارم اگر، سر است
دامن چو میکشی، به چه کار است سر مرا
یک بار جای این همه زخمزبان زدن
راحت بگو که دوست نداری دگر مرا
آه ای خیال دور که آوارهات شدهام
یک شب بیا به خانهی خوابت، ببر مرا