Recent content by ariana2008

  1. ariana2008

    khoshhalam az doost bahatoon

    khoshhalam az doost bahatoon
  2. ariana2008

    tavalodet mobaraaaaaaak

    tavalodet mobaraaaaaaak
  3. ariana2008

    گپ ويژه همه مهندسان مكانيك باشگاه-همه بيان

    مدرک دانشگاه آزاد معتبر تره چون غیرانتفاعی یه موسسه آموزشیه
  4. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    پایان
  5. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    جوابی نداشتم بدهم من دوستش داشتم پس چرا تعلل میکردم چرا شک داشتم در عوض به جای من مهراب گفت: آره دوستش داره لحن محکم داریوش همه ی ما را شوکه کرد -مهراب دوست دارم از زبون خودش بشنوم که دوستم داره و منتظر مرا نگاه کرد وقتی به خود آمدم کسی به جز من و داریوش در سالن حضور نداشت روبرویم ایستاده دستانش...
  6. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    سر درد را بهانه کردم و به خانه باز گشتم وقتی وارد باغ شدم مهراب ناگهانی روبرویم ظاهر شد -ترسیدم دیونه این وقت شب اینجا چیکار میکنی؟ -خنده ای کرد و گفت: دوست داشتم با دختر عموم اختلاط کنم ایرادی داره؟ -با من!درباره ی چی؟ -بیا قدم بزنیم -خنده ام گرفته بود مهراب اصلا اهل این جور کارها نبود -باشه و...
  7. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    آهی کشیدیم و گفتم: برای کمک به ما خیلی دیر شده اون ازدواج کرده دکتر با تعجب گفت: مطمئنی؟! -بله برادرش میگفت یکی از دوستام هم یکبار او را با همسرش دیده -عجب!! به هر حال خیلی ممنون من دیگه باید برم -دخترم قول میدی فردا سر کارت حاضر بشی -نمیدونم خیلی خسته ام از همه چیز بریدم -چند روزی مرخصی برات...
  8. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    آنروز شیفت شب بودم وقتی برای گرفتم شیفت رفتم خانوم سهیلی با لبخندی گفت: -هما تو همیشه سر وقت میایی بر عکس مهسا لبخندی تحویلش دادم و گفتم: اون که مثل من تو خونه بیکار نیست در همین لحضه یکی دیگر از پرستارها آمد و رو به من و خانوم سهیلی گفت: -خدا شفاش بدهنمیدونم دکتر رحیمی این دکترهای عجیب و غریب...
  9. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    وقتی به بیمارستان رسیدیم مستقیم به دفتر دکتر رحیمی رفتم اطلاعی دربارهی تخصص او نداشتم قبلا با پدر در همین بیمارستان او را ملاقت کرده بودم ,گویی منتظرم بود با دیدینم لبخند عمیقی زد و گفت: بفرما بشین دخترم روی یکی از صندلی ها نشستم و گفتم: من آماده ام از کجا باید مارم را شروع کنم -انقدر باری کار...
  10. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    وقتي از موسسه بيرون آمدم نگاهي به اطراف انداختم خوشبختانه دانيال نبود نفس راحتي کشيديم و جلوي اولين تاکسي دست تکان دادم حس ناخوشايندي داشتم از اينکه دانيال همرهيم کند حسي مانند خيانت..خيانت به داريوش بعد از آن دانيال ديگر نميامد اما حضور دورادورش را حس ميکردم مطمئن بودم هميشه مراقب من است اما...
  11. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    زمزمه وار گفت: -دلم برای این غربتی گفتنهات خیلی تنگ میشه,دلم برای بچه بازیهات خیلی تنگ میشه ,برای داد و فریادهای بیخودیت ,یرای دست و پا چلفت بازیهات برای بحثهای بیخودی که میکردی بغضش را فرو خورد و ادامه داد: میگه میشه در دوهفته انقدر به تو عادت کنم ,با اینکه هفته ی آخر خودتو حبس کردی ولی ته دلم...
  12. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    فصل دهم فردای آنروز دانیال پیداش شد خوشحالی از سر رویش میبارید از من وکالت گرفت و خودش افتاد گویی پدر با صحبت کرده بودچقدر من بد شانس بودم زمانی که با موبایلش تماس گرفتم خاموش بود اما پدر میگفت با اولین بوق خود دانیال پاسخ داده به شدت دنبال کارهای طلاق بود در آن مدت من تقریبا خودم را حبس کرده...
  13. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    نگاهش را تا صورتم بالا آورد در چشمانش حسی ناشناخته نهفته بود نمیتوانستم تشخیص دهم رگه ای از علاقه و التماس دستپاچه نگاهش را از صورتم بر گرفت و با صدایی گرفته گفت: برای بعد از طلاق چه برنامه ای داری؟ عصبی شدم چقدر مشتاق جدایی از من بود آن هم با وجود اتفاق دیشب ,با لحنی خشمگین گفتم: فکر نمیکنم به...
  14. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    مدتي نگذشته بود که دانيال با سيني غذا وارد اتاق شد ,سيني را روي زمين گذاشت کنارم زانو زد و در سکوت نگاهم کرد با هق هق گفتم: -چي ميخواهي برو با صدايي گرفته جواب داد: -غذا آوردم از وقتي که از ويلا برگشتيم چيزي نخوردي -نميخواهم از تو از برادرت از همه ي شما متنفرم -هما من صداي داد و فرياد داريوش...
  15. ariana2008

    رمان به رنگ عشق

    شما حالتون خوبه؟ به داریوش نگاه کردم تا جوابی بدهد اما همچنان ساکت بود -آره ما خوبیم -عالیه تا چند دقیقه دیگه کل الوارها میره کنار نگران نباشید دانیال درست میگفت بعد از پنچ دقیقه الوارها کنار رفت آتش نشانی که از همه جلوتر بود رو به ما به زبان آلمانی صحبتی کرد ,داریوش هم سرش را برای او تکان داد...
بالا