anahita1370
پسندها
2,340

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • کاش می شد در ورای خاطرات کودکی
    چرخ گردون فلک
    ساعتی زین گردش بی حاصلش
    مکث می کرد و مرا
    در میان خاطرات کودکی
    جا می گذاشت
    کاش می شد فاصله معنی نداشت
    در دل ما غصه ها جایی نداشت
    بی کسی ، چون قصه ها افسانه بود
    عاشقی ، سهم دل دیوانه بود
    کاش میشد:بچگی را زنده کرد کودکی شد،کودکانه گریه کرد شعر ” قهر قهر تا قیامت” را سرود آن قیامت، که دمی بیش نبود فاصله با کودکی هامان چه کرد ؟ کاش میشد ، بچگانه خنده کرد . . . :gol:
    خورشید که باشی
    هر روز می آیی و هر روز میروی ، منظم و دقیق
    کسی قَدرت را نمی داند
    در حضورت سایه بانی جستجو می کنند
    سایه را می پسندند و بر تو ترجیح می دهند
    با آنکه تمام وجود و هستِ آن سایه از توست
    تمام زندگی شان را از تو دارند، اما از تو روی بر می تابند
    ولی ماه که باشی یک شب هستی و یک شب نیستی
    یک روز کاملی و یک روز ناقص
    همه شیفته ات می شوند، برایت می سرایند، عزیز می شوی
    حال آنکه ماه هم نور و زیباییش را از تو دارد
    خورشید باش، حتی اگر همه تو را نخواهند
    باز هم خورشید باش
    معدنِ نور معدنِ بخشش
    اجازه بده تا همگان فکر کنند
    تکراری بودن وظیفه توست
    اما باز هم خورشید باش
    تک و منحصر به فرد.
    اینک از فراز روزهای که گذشت


    اینگونه مینویسم


    برای خودم


    برای تو


    من بیمارم ، تنها درمان تنهایی ست ! روزهای ، ساعت ها ، به دنبال خود میگردم ،


    من دست خودم رو در یکی از همین کوچه پس کوچه های دلواپسی رها کردم

    و الان هرچقدر که دنبالش میگردم ، انگار نه انگار ، اص خبری ازش نیس ...


    چشمانم کم سو شده اند ، همه چیز را تیره و تار میبینم ، حتی خاطرات چشماهایت را...


    برمیگردم ...! با خودم ...!


    قرارمان باشد فصل انگور ها....


    چشمانم را می بندم و دست در دست تو راهی رویا می شوم .


    با هم قدم می گذاریم در دشتی پر از شقایق و تو از عاشقانه هایت برایم می گویی.


    صدایت را که می شنوم لبریز می شوم از زندگی


    نگاهم را به نگاهت می دوزم و این می شود نهایت آرزویم


    آرام و آهسته چشمهایم را می گشایم ،

    خیالت پر می کشد و چیزی جز بوی خوش خاطراتت برایم باقی نمی ماند.


    من می مانم و یک دنیا دلتنگی و دیگر هیچ ...

    سرعتم را کند کردم

    چشمام رو به چشماش گره زدم

    همه توان و فکرم رو گذاشتم رو قدمهام

    آروم اولین گام رو برداشتم

    یه صدای تو قلبم بهم گفت :

    « تا قله راهی نیست »

    خدا رو در کنارم حس کردم

    مثل همیشه ای که بود


    [نظرسنجی انتخاب کتاب] اولین دور هم خوانی تالار کتابخانه | بهار 94
    آن شب ...

    که مـــاه عاشـــقــانه هـــایمـان را ...
    تماشا می کرد ...


    آن شب که شب پره ها ..
    عاشــقـــانه تر ..


    نــــور را می جســـتند ...!

    و اتاقم ..

    سرشار از عطر بوسه و ترانه بود... !
    دانستم..

    تـــــو پـــژواک تمــــام عـــاشــقـانه های تاریخی...!
    رد پاهایم را پاک می کنم به کسی نگویید

    من روزی در این دنیا بودم.

    خدایا

    می شود استعـــــفا دهم؟!

    کم آورده ام ...!


    فرقـے نمـے کند !!
    بگویم و بدانـے ...!

    یا ...

    نگویم و بدانـے..!

    فاصله دورت نمی کند ...!!!

    در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

    جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

    دلــــــــــــــم.....!!!
    من تو را نمی سرایم !..

    تو ...


    خودت در واژه ها می نشینی ..!

    خودت قلم را وسوسه می کنی !!


    و شعر را بیدار می کنی !!


    فدای توگلم
    برو عزیزم
    خوشحال شدم دیدمت
    مراقب خودتم باش
    بوس بوس
    بخاطر همین میگم بیا بزنیم تواین کار
    ماکه کار نمیکنیم
    فقط الکی ی دستی میکشیمومیایم
    اوهوم
    دیگه انقده مجبورمیشی بگی به جای اینکه اون از رو بره بهتر کار کنه
    تواز رو میریو خودت کار میکنی:D
    ماکه ی بار آوردیم
    آخرش دیدیم نه بابا خودمون بیشتر از اونکارمیکنیم
    دیگه همش خودمون تمیزه میکنیم
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا