آنقدر خوب و عزیزی که بهنگام وداع
حیفم آید که تو را دست خدا بسپارم
اگربیایی ! به نمازت خواهم نشست ...سجده ات
خواهم کرد...برقامتت رکوع خواهم کرد...و در فنوتم
چشمانت را خواهم سرود...چندان که خدایان رشک برند
بر این بندگی ...پریشان کن سر زلف سیاهت شانه اش
با من ...سیه زنجیر گیسو بازکن ، دیوانه اش با من ...که
می گوید که مِی نتوان زدن بی جام و پیمانه ؟
شراب از لعل گلگونت بده پیمانه اش با من ... ز سوز
عشق لیلی در جهان مجنون شد افسانه ...تو مجنونم بکن از
عشق خود ، دیوانه اش با من...بگفتم صید کردی مرغ دل ،
نیکو نگه دارش...سر زلفش نشانم داد و گفتا لانه اش با
من ... ز ترک مِی اگر رنجید از من پیر میخانه ...نمودم توبه ،
زین پس رونق میخانه اش با من