سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد........ من هم استوار بودم و تنومند دستی به تنه و شاخه هایم کشید، زد و زد.......محکم و محکم تر... به خودم می بالیدم، دیگر نمی خواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود می توانستم یک قایق باشم، شاید هم یک چیز بهتری... درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید...
اینجا سرزمین واژه های وارونه است:
جایی که گنج, " جنگ " می شود
درمان, " نامرد " می شود
قهقه , " هق هق " می شود
اما دزد همان " دزد " است
... درد همان " درد "
و گرگ همان گرگ...
ولی میشه از اونورم خوند تا به این دنیا امیدوار شیم،خلاصه باید مثبت نگر باشیم!!!!
پروردگارا! خود را تقدیم تو می دارم. با من کن و از من ساز
آنچه خود اراده کنی. از اسارت نفس رهایم کن تا انجام
اراده ات را بهتر توانم. مشکلاتم را بگیر تا پیروزی بر آنها
شاهدی باشد برای کسانی که با قدرت تو، عشق تو و در راه
تو یاریشان خواهم داد. باشد که همیشه بر اراده ات گردن نهم.