حال من خوب است، شبیه گلی تنها که روی صخره های دلتنگی روییده است و همنشین امواج خروشان فراق است.
این نامه را در پارچه ای مخملی از عطر شورانگیز نگاهت پیچیده ام و به رودی زلال که از گل های محمدی معطر شده است سپرده ام، باشد که به دستت برسد
نه مجال گرفتن فال حافظ را دارم، نه خیال شانه کردن گیسوان ماه، باید بروم
.
.
.
باقی بقای تو
این نامه را در پارچه ای مخملی از عطر شورانگیز نگاهت پیچیده ام و به رودی زلال که از گل های محمدی معطر شده است سپرده ام، باشد که به دستت برسد
نه مجال گرفتن فال حافظ را دارم، نه خیال شانه کردن گیسوان ماه، باید بروم
.
.
.
باقی بقای تو