Recent content by جعفر طاهری

  1. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    بازار ماشین را نزدیک بازار روز پارک کردم،‌ با خروج از آن در حین اینکه کلید را در کیف می‌گذاشتم ، دم و گرمای شرجی را بر صورت و مجاری بینی ام احساس کردم ، و شیشه عینکم که سرد بود بخار گرفت ، در بازار اصطلاحا جنگزده ها ، صدای فروشندگانی که بساط روی زمین پهن کرده بودند بلند بود ؛ آهای بچه دار، آهای...
  2. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    مهاجر قسمت اول باید به شما بگویم که دیگر در این دنیا وجود ندارم ،اما با زبان نوه ام از زندگی قدیمم که برای او تعریف کردم شما را از داستانم بی نصیب نمیگذارم . اواخر سال ۱۳۲۸ بود ، ما جنوبی بودیم و فرهنگ خاصی داشتیم، من با دو برادر و مادر و پدرم در زمانی که در جنوب شرقی کشور قحطی عظیمی شروع شده...
  3. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    ​​زندگی سوخته اول دبیرستان بودم، مختار سال آخر دبیرستان بود. یکی از خاله هایم با اقوام مختار ازدواج کرده بود، منزل خاله که میرفتم ، گاهی مختار را که آنجا می آمد می‌دیدم ، آرام آرام این و رفت و آمد و دیدن و حرف زدن، تبدیل به دوستی بین ما و پدیدار شدن عشق شد. منزل خانواده آنها ، انتهای کوچه ، کوچک...
  4. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    مترو از پله های ورود به ایستگاه پایین آمدم و کارت استفاده از مترو را از کیفم در آوردم،به دستگاه کارت خوان که زدم ،در گیت شیشه ای آن باز شد، بطرف صندلیهای انتظار رفتم، کنار پسری نشستم، سالن خلوت بود، لوازمی را که خریده بودم روی صندلی خالی بغلی گذاشتم، صدای بلند گو شنیده میشد که می‌گفت ،برای پرهیز...
  5. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    تراس آخر خرداد و ماه رمضان بود ، در جنوب زندگی میکردیم، دمای هوا آن روز به ۴۶ درجه سانتیگراد رسید، شب که شد ۴۲درجه همراه با رطوبت و شرجی شدید بود، ساعت دو شب ، شخص ناشناسی آیفون خانه ما را بصدا در آورد. همسرم که جواب داد درست متوجه حرفهای او نشد پا شدم و گوشی را از دستش گرفتم ، آن آقا گفت ...
  6. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    داستان قوطی ( همانطور که قبلا خدمت دوستان گرامی عرض شد کلیه خاطرات و داستانهای سرکار خانم فاطمه امیری کهنوج واقعی و حقیقی هستند و برای رعایت شناسایی نشدن پرسوناژها نام واقعی آنها و نام شهر محل زندگیشان تغییر داده میشود و گاهی اسم شهر طوری انتخاب شده که اگر چه آنرا بر روی نقشه پیدا نمیکنیم اما...
  7. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    گلناز نیمه های شب بود که مادر با درد شدیدی بیدار شد و پدر به دنبال دایه زینت از خانه بیرون رفت. دایه زینت، قابله طایفه مان بود و در بدنیا آمدن فرزند قبلی کمک کرده بود. از چند هفته قبل،مادر، پدرم برای کمک، به منزل ما آمده ، و اینک زائو را دلداری و همراهی میکرد ، دم دم‌های صبح بود که پا به دنیا...
  8. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    سرانجام - قسمت اول مدرک فوق دیپلم خود را گرفته بودم ، دنبال کار که می گشتم بصورت حق التدریس در مدرسه ای غیر انتفاعی مشغول بکار شدم بعد از گذشت دوسال ، بیکار شدم. تصمیم گرفتم ،برای گرفتن مدرک لیسانس در رشته حسابداری به مرکز استان بروم . در آنجا با یکی از دوستان دانشگاهیم ، هم خانه شدم، برای امرار...
  9. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    داستان کوتاه دستمالهای ابریشمی داستان کوتاه دستمالهای ابریشمی داستان کوتاه دستمالهای ابریشمی داخل حیاط ایستاده بود و درختان و گلهای باغچه را آب میداد کسی به در میزد ، در را که باز کرد با دیدن رضا خوشحال شد با هم حال و احوال کردند ، رضا زیر سایه درخت نارنج ایستاد و گفت سارا من دفترچه خدمت...
  10. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    عزت الله عزت الله عزت الله محترم وپروین دو دوست و همسایه بودند،از کودکی در کوچه با سایر دختران بازی میکردند محترم بزرگتر بود و یک سال مردود شده بود ، و با پروین در کلاس یازدهم همکلاس شده بود، آنها در تمام روز با هم بودند و فقط زمان خواب از هم جدا می شدند، محترم ناف بران پسر عمویش بود، خانواده...
  11. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    داستان کوتاه -تیغ و خط داستان کوتاه -تیغ و خط تیغ و خط پدرم در گچساران در تعمیرگاه خودروهای شرکت نفت کار میکرد و چون شرکتی نبودیم در یک اتاق منازل شرکتی بصورت کرایه نشینی زندگی میکردیم ،در کوچه ما چند کارمند ارمنی وجود داشت ، بچه های ارمنی ها ، خیلی تمیز ومرتب لباس می پوشیدند، من وبرادرهایم...
  12. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    داستان کوتاه -مونا داستان کوتاه -مونا مونا مونا و شروین مدتی عاشق هم بودند و بعد ازدواج کردند، یکسال اول را با خوشی و کمی بگو مگو سپری کردند. سال بعد مونا باردار شد و با سختی مشکلات بارداری را پشت سر ‌گذاشت و عاقبت دختری زیبا که نامش را ملیکا گذاشتند بدنیا آورد ، شروین کج رفتاری هایش را هنوز...
  13. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    داستان کوتاه - داماد حسود داستان کوتاه - داماد حسود داماد حسود منیر ومنور که سالها پدرشان فوت کرده بود،به همراه مادرشان زندگی میکردند. منیر دو سال از منور بزرگتر و در امور مشترکین اداره برق بصورت قراردادی کار میکرد. هر دو خواهر مهربان و دلسوز هم بودند،باهم بگردش وتفریح می‌رفتند شبها کنار هم...
  14. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    داستان کوتاه - نورجان داستان کوتاه - نورجان نورجان نورجان با پیر پسرش زندگی میکرد ، دارائی او شامل خانه ایی بزرگ اعیانی بود در شهر، مانده از شوهر و باغی پر ثمر از ارث پدر که در روستا بود و با اجاره دادن آن، از حاصل درآمدش همراه با گاهی خیاطی خانگی زندگیشان را چرخانده و بچه هایش را بزرگ کرده...
  15. جعفر طاهری

    داستان ها و خاطرات فاطمه امیری کهنوج

    داستان کوتاه - آجیل داستان کوتاه - آجیل آجیل یکماه به عید نوروز مانده بود. همراه با پلاستیک های آجیل و شیرینی وارد خانه شدم ، مادر که هشتاد سال داشت و با ما زندگی میکرد، رو به من گفت: دخترم چه خریدی؟ گفتم آجیل وشیرینی عید، بلافاصله آجیل ها را در یک کیسه نخی ریختم که خراب نشوند و آنها را در...
بالا