ب
پسندها
53

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • خیلی وقته از انتظارای بیهوده خسته شدم اما تهی از احساسم ....
    کسانی هستند که از خودمان می رنجانیم؛

    مثل ساعت هایی که صبح، دلسوزانه زنگ می زنند؛

    و در میانِ خواب و بیداری، بر سرشان می کوبیم؛

    بعد می فهمیم که خیلی دیر شده ...!
    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/492863-تکیه-کلام-ها-و-دیالوگ-های-به-یاد-ماندنی-تصویر(کلاه-قرمزی-و-)/page2?p=6846751#post6846751
    در ذهن زنانه ی من....

    مرد یعنی تکیه گاهی امن.....

    یعنی بوسه ای از روی دوست داشتن ،بدون اندکی شرم!

    در ذهن زنانه ی من....

    مرد یعنی کوه بودن، پر از سخاوت، پر از حیای مردانه...

    در کنار این ابهت،لوس شدنهای کودکانه!!!

    در ذهن زنانه ی ِمن...

    مرد یعنی دوست میدارمت تو هر لحظه با منی!

    تو مردی...

    من بی تو از تمام آفرینش بیگانه ام
    روزي مرد کوري روي پله‌هاي ساختماني نشسته و کلاه و تابلويي را در کنار پايش قرار داده بود.. روي تابلو خوانده مي شد: «من کور هستم لطفا کمک کنيد.» روزنامه نگار خلاقي از کنار او مي گذشت؛ نگاهي به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اينکه از مرد کور اجازه بگيرد، تابلوي او را برداشت، آن را برگرداند و اعلان ديگري روي آن نوشت و تابلو را کنار پاي او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آن روز، روز نامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است.
    مرد کور از صداي قدمهاي او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسي است که آن تابلو را نوشته بگويد ،که بر روي آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چيز خاص و مهمي نبود، من فقط نوشته شما را به شکل ديگري نوشتم؛ لبخندي زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هيچ وقت ندانست که او چه نوشته است ولي روي تابلوي او خوانده مي شد:
    « امروز بهار است، ولي من نميتوانم آنرا ببينم !!!!!
    انسان مدرن ،متعلق به زمین است و هیچ تقدسی را نمی پذیرد
    هیچ چیز و هیچ کس ، مقدس تر از انسان نیست و نمی باشد
    وقتی نیست زانو هایم رادرآغوش میگیرم
    تاهمه بدانند آغوشم جای هرکسی نیست....


    http://www.www.www.iran-eng.ir/showthread.php/488725-به-دنبال-چيستي-اي-انسان؟?p=6809562#post6809562
    روي صندلي نشسته بودم و غرق افكار خود بودم ....دو مشت خود را زير چانه هايم گذاشته بودم و به جايي خيره شده بودم.... نميدانم كجا ....مهم هم نبود
    ناگهان مردي آمد.....ليواني روبرويم گذاشت....خالي از آب.... و گفت اين ليوان آكنده از آب است ...مگر تو نميداني آب رنگي ندارد .....در غير اين صورت اثبات كن كه در آن آب نيست....من خنده ام گرفت و گفتم من كه حرفي ندارم ....تو مي گويي در آن آب هست پس تو اثبات كن:w08:

    فلسفه اي بزرگ
    آیاااااااااااااا ؟؟؟؟؟؟:d
    اهان اکشال نداره این مشکلات این جا عادی هست:d
    سلام
    مشکل از کجاست که تاپیکهاتون حذف میشه به سرعت:cool:
    کم باش

    اصلا هم نگران کم بودنت نباش

    آنکس که اگر کم باشی گمت می کند همانی است که اگر زیاد باشی حیفت می کند

    سعی نکن متفاوت باشی رفیق .......فقط خوب باش...........

    این روزها خوب بودن به اندازه کافی متفاوت است
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا