چرا دنیا نمی فهمد
که انجا پای دیوار دختری ارام و غمگین میدهد جان
مردکی با صورتی ارام و مهتابی امان میخواهد از طوفان
نسیمی سرد و بی پروا میزند سیلی به گوش کودکی تنها
چرا دنیا نمی فهمد
که در خانه ای در انتهای کوچه ای تاریک و تنگ
عده ای هستند که می خواهند مرگ خود را از خدا
یا کلاغی روی بام میکند راز و نیاز
یا که انجا اسب تنها می دود شیهه کشان
چرا دنیا نمی فهمد
که انها با دلی غمگین و درد الود به او دل بسته اند