Recent content by آناهیتا.م

  1. آناهیتا.م

    خدایا من میگذرم اماتونگذر.....از کسانی که این بغض های شبانه رابه من هدیه دادند.....................

    خدایا من میگذرم اماتونگذر.....از کسانی که این بغض های شبانه رابه من هدیه دادند.....................
  2. آناهیتا.م

    هرکس به طریقی دل ما می شکند اما تو خیلی خلاقیت به خرج دادی . . .

    هرکس به طریقی دل ما می شکند اما تو خیلی خلاقیت به خرج دادی . . .
  3. آناهیتا.م

    زیر چشم آرزوهایم بدجور کبود شده. عجب دست سنگینی دارد این سرنوشت...!!!

    زیر چشم آرزوهایم بدجور کبود شده. عجب دست سنگینی دارد این سرنوشت...!!!
  4. آناهیتا.م

    میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه...

    میخواهم برگردم به روزهای کودکی آن زمان ها که: پدر تنها قهرمان بود عشق ، تنها در آغوش مادر خلاصه می شد بالاترین نقطه زمین شانه های پدر بود بدترین دشمنانم خواهر و برادرهایم بودند. تنها چیزی که میشکست اسباب بازی هایم بود و معنای خداحافظ تا فردا بود.
  5. آناهیتا.م

    آهان پس همینجوری گفتیدکه اطلاعات عمومیمون بالابره

    آهان پس همینجوری گفتیدکه اطلاعات عمومیمون بالابره
  6. آناهیتا.م

    خب مگه الان کسی داره دروغ میگه

    خب مگه الان کسی داره دروغ میگه
  7. آناهیتا.م

    خدايـــا ؛ ايـن روزهــا حرفهـــايم بويـــِ نـ ـاشـــکري مي دهنــد ... امـــا...

    خدايـــا ؛ ايـن روزهــا حرفهـــايم بويـــِ نـ ـاشـــکري مي دهنــد ... امـــا تـــو... بـه حســـاب تنهــ ــ ـايي و درد دلــ بگـــذار...!
  8. آناهیتا.م

    من زنــ ـم... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو میبرد! دردآور است که من آزاد...

    من زنــ ـم... و به همان اندازه از هوا سهم میبرم که ریه های تو میبرد! دردآور است که من آزاد نباشم تا تو به گناه نیفتی. قوس های بدنم بیشتر از افکارم به چشم هایت می آیند . تاسف بار است که باید لباس هایم را به میزان ایمان تو تنظیم کنم. ( سیمین دانشور )
  9. آناهیتا.م

    آقـای ِ شهـردار! بـگوییـد ایـن قـدرعـوض نکـننـد رنـگ و روی ِ ایـن شـهرِ لـعنتـی را ...

    آقـای ِ شهـردار! بـگوییـد ایـن قـدرعـوض نکـننـد رنـگ و روی ِ ایـن شـهرِ لـعنتـی را ... ایـن پیـاده رو هـا ... میـدان هـا ... رنـگ و روی ِ دیـوار هـا ... *خـاطراتـم* دارنـد از بیـن می رونـد!
  10. آناهیتا.م

    نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی ... به حباب نگران لب یک رود قسم،...

    نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی ... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز. سهراب سپهری...
  11. آناهیتا.م

    روزی از روزها ، شبی از شب ها ، خواهم افتاد و خواهم مرد ، اما می خواهم هر چه بیشتر...

    روزی از روزها ، شبی از شب ها ، خواهم افتاد و خواهم مرد ، اما می خواهم هر چه بیشتر بروم تا هرچه دورتر بیفتم ، تا هرچه دیرتر بیفتم ، هرچه دیرتر و دورتر بمیرم . نمی خواهم حتی یک گام یا یک لحظه ، پیش از آن که می توانسته ام بروم و بمانم ، افتاده باشم و جان داده...
  12. آناهیتا.م

    ناراحت نشدم.فقط خواستم دقتت روبیشترکنی

    ناراحت نشدم.فقط خواستم دقتت روبیشترکنی
  13. آناهیتا.م

    شمابهتره کمی بادقت ترجملات روبخونی.البته هرکس باتوجه به طرزتفکری که داره هربرداشتی ممکنه بکنه

    شمابهتره کمی بادقت ترجملات روبخونی.البته هرکس باتوجه به طرزتفکری که داره هربرداشتی ممکنه بکنه
  14. آناهیتا.م

    ماهیان از از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد یافتند در...

    ماهیان از از تلاطم دریا به خدا شکایت کردند و چون دریا آرام شد خود را اسیر صیاد یافتند در تلاطمهای زندگی حکمتی نهفته است از خدا بخواهیم دلـمان آرام باشد نه اطرافمان
  15. آناهیتا.م

    سلام چه ربطی داره؟

    سلام چه ربطی داره؟
بالا