معماری با مصالحی از جنس دل

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای غریبه چرا اینگونه مینگری؟تنها ندیده ا ای؟به کسی آزاری نمیرسانم
فقط تنهای تنهام ....
چشمم رو میبندم توباخیال راحت عشقت راببوس........:cry::cry:
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز




هیچ تنها وغریبی طاقت غربت چشماتو نداره
هرچی دریا رو زمینه قد چشمات نمی تونه ابر بارونی بیاره
وقتی دلگیری وتنها غربت تمام دنیا از دریچه قشنگ چشم روشنت میباره
نمی تونم غریبه باشم توی آیینه ی چشمات
تو بزار که من بسوزم مثل شمعی توی شبهات





 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فردا روز ديگري است
كه بي تو
بر عمر تلف شده افزوده مي شود

همين روزها
روز رفتن از راه مي رسد
و من طوري از خيال تو گم مي شوم

كه انگار هرگز نبوده ام ... !





 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
خدایاااا دلم برایش تنگ است
آرزویی بالاتر ازاین ندارم
که روزی چشمانم به جمالش روشن شود.....
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
[h=2] [/h]
درمیان خلوتِ مهتابِ دل
آمدی دیشب به آرامی درون خوابِ دل
سر به روی شانه ام ،برساحل زیبای عشق
پای موج خاطرات نابِ دل
زیرِپای لحظه هامان ماسه ها
سینه هاشان غرقه درخونابِ دل
درخَمِ پسکوچه ها ی ذهن من
گشته پنهان گوهرِ نایابِ دل
یادگاری مانده برجا از هزاران خاطره
تارِعشقی کُهنه بامضرابِ دل
کِی خدایا می رسد روزی که من
زنـدگانی راببینـم باب دل ؟






 

aramesh"

عضو جدید
یک روز برخواهی گشت و لی ان روز دیگر دیر است زیرا من ان روز رفته ام .....من مدت ها قبل ...از رفتنت مرده ام ...
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز

میگویند ضعیف شده ام
میگویم سنگینی درسهایم است
اما نمیدانند سنگینی درسهایی است که از دنیا وآدمهایش گرفته ام
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی نویسم...

چون می دانم هیچگاه نوشته هایم را نمی خوانی

حرف نمیزنم...

چون می دانم هیچگاه حرفهایم را نمی فهمی

نگاهت نمی کنم...

چون تو اصلا نگاهم را نمیبینی

صدایت نمی زنم...

زیرا اشک های من برای تو بی فایده هست

فقط می خندم...

چون تو در هر صورت می گویی من دیوونه ام.
 

nazanin jamshidi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
باز هم قلمم در مقابل حس لطیف عاشقانه ام سر تعظیم فرو می آورد..


تک تک واژه را به اسارت می گیرد, تا ترانه اي صادقانه در وصف چشمانت بسراید...


اما مجنون نازنین خودت بگو!


قلم من، چطور می تواند در حالی که دریا در مقابل سخاوت چشمانت...



ساحل در مقابل مهربانی نگاهت کم می آورد...


از تو بنویسد؟


کلک خیال انگیز من


چطور می تواندبراي وصف تکیه گاه من از کوه مدد گیرد؟


آخر مگر کوه به اندازه تو پر غرور و پابر جاست؟


از اینها هم که بگذریم تو بگو عزیزترینم!


قلم من، چطور می تواند رنگین کمان احساست را توصیف کند؟


در حالی که احساس تو هر روز پر رنگ تر و دلرباتر می شود...


آخراین قلم گستاخ!


از مروارید عشق من، که در صدف قلب تو، به یاد گار مانده چه سخنی به میان آورد؟


در حالی که تو به هیچ کس غیر از نازنین، اجازه حضور در قلبت رانمی دهی!


تو بگو همنفسم کلک خیال انگیز من, می تواند میعادگاه آغوش تورا به بهار تشبیه کند؟


آخر مگر بهار با تمامی زیبایی اش می تواند حس آرامشی که تو با عطر احساست به من می دهی


را به گلهایش ارزانی کند؟


آخر قلم من, چطور می تواند اندام تو را به سرو ...متانت و حس عاشقانه ات را به بید مجنون بسپارد...


مگر سرو با آن قامت بلند و کشیده اش...بید مجنون با آن وقار و متانت همیشگی اش...


می توانند تمثیل خوبی براي اندام زیباي تو وخلق وخوي بی نظیرت باشند؟


پس کلک خیال انگیزم را از مقابل دیدگانم بر می دارم...


از حس عاشقانه ام جدا می سازم و به آغوش دفترم می سپارم...


بسان همیشه دستانم را روي قلبم می گذارم...چشمانم را می بندم


در گوش قاصدك زمان نجوا سر می دهم:


بی نهایت دوستت دارم نگارمهربانم




نازنین فاطمه جمشیدی







 

pakmojtaba

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از وقتی که تــو رفتی ، آینده هیچ وقت نیامد که هیچ
گذشته هم هیچ وقت نگذشت .
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
جاده ها خشکیدند

و من از بی راهه های غریب گذشتم

افق روشنایی را بردند

و من در تاریکی شب

در انتظار خلوت دل

در غبار تنهایی

گم شدم

میان آهنگ های زمان ...
 

ایلین1366

عضو جدید
کاربر ممتاز
تورفتی به پشت سرت نگاهی کن.......
معشوقه ات به دنبال ردپایت .....
جانش رااز دست داد......
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در شام بی کسی
در ازدحام کوچه ی دلواپسی منم
آنکس رد پای تو پوئیده می رود
از دست زندگی
دست نیاز خویش بشوئیده می رود
چشمش بسان ابر، اشکش بسان سیل، عمرش بسان باد
یک دست می روند
اما تو بی نگاه
بر روی زخم های دلش راه می روی
چیزی دگر نه هیچ
لختی به روی زخم دلش منزلی بکن...........
 

mohammad azizi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
قطار میرود
تو می روی
تمام ایستگاه میرود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام

 
بالا