اول از همه از مدیر عزیز تالار میخوام که این تاپیک رو تو صفحه مطلوب خودش قرار بده یکم گشتم آخر نفهمیدم همچین عنوانی مطلوب کدوم قسمته. منم که زندانی تحصیلات تکمیلیم گفتم همینجا ایجاد کنم دیگه
هدفم از ایجاد این تاپیک تبادل نظر و برسی دیدگاه دوستان در مورد مثلث معماری، موسیقی،نقاشی ه که میتونست عناوین دیگه ای هم به این مثلث اظافه شه . مثل ادبیات و ...
چند هفته است بطور جدی خواستم که به نتایج مطلوبی تو این ضمینه ها برسم،
شروع مطالبم رو از تاثیرات روحی هر کدام عنوان میکنم، بدون شک همه ما تابحال تو فضاهایی قرار گرفتیم که توش حس غم،شادی،ترس... داشتیم و همینطور بطور ناخودآگاه همه ما موسیقی شاد و غمگین،رومانتیک و ترسناک رو از هم تشخیص میدیم.
و همینطور نقاشی هایی که حس شادی دارند حس غم دارند یا نقاشی هایی که حس معنویت دارند.
بنظر من تو طول تاریخ هرکدام از اینها بتنهایی به اوج خودشون رسیدند نقاشی های دانته دورر داوینچی و .. موسیقی های باخ و موزارد بتهون ، معماری هم که هممون میدونیم و براش 10000تا شاهکار سراغ داریم.
اما همه اینها خوب بود تا جایی که هنرمندهایی امدند و سعی به ایجاد تنوع کردند معماری ما بجای خونه های دلنشین الان شده آپارتمانهای سر به فلک کشیده با قیمتهای میلیاردی ، الان همه ما فقط واسه اینکه یه هوایی عوض کنیم میریم کاشان و خانه بروجردی هارو میبینیمو به به و چه چه میکنیم و تنها خاطره ما هم از این معماری خونه پدربزرگمونه که شاید الان چوب حراج بهش خرده و خرابش کردند. موسیقی دلنشین دهه های پیش الان شده ریتم و ضرب نه نت داره نه شعراش معنی داره نه حسی توش هست بهترینهاش 4ماه بیشتر دووم نداره. نقاشی هم که هر روز با یه تکنیک جدید خودشو معرفی میکنه نه اثر جدید البته از حق نگذریم بین معماری و موسیقی و ادبیات و نقاشی ، این نقاشیه که از همه بیشتر اصالت خودش رو حفظ کرده. خب ادبیات رو هم که گفتم یه اشاره ای به فقر ادبی تو عصر حتضر کنم، و البته 2تا نکته برای این مهم بس که اگه ما ادبیات مناسبی داشتیم اشار و ترانه های مناسبی برای موسیقی هم داشتیم ، و البته همین نکته بس که یه زمونی حافظ و سعدی و مولاناو...(حیفه آدم اسم خیامو فردوسی و ابوالخیر و ..نگه) ولی الان بزرگترین ادبیاتیمون شفیعی کدکنیه که کلاسای درسش جای بیشتر از 30 نفر نیست.
خب حالا اصل مطلب اینکه بدون شک معماریو موسیقی و نقاشی دچار یه آشفتگی شده که متاثر از بی ثباتی تو این ضمینه هاست، اساتید دانشگاهی هم که سردرگم تر از دانشجوهان و بنظر نمیاد این گره عصر هنر به این زودی ها و به سادگی باز شه.
من مطلب رو تا همینجا نگه میدارم تا دوستان هم نظرات خودشون رو بگند. البته بازهم لازمه اعلام کنم که این موضوعات نظر شخصی منه و هر ایراد منطقی بهش وارده و البته شاید خام که امیدوارم با مشارکت دوستان باهم به نتایج مطلوبی برسیم.
در انتها اثراتی از cameron gray رو پیوست موضوع میکنم که بنظر من هم هندسه دارند هم نقاشی هم ادبیات هم معماری و البته هم موسیقی...
هدفم از ایجاد این تاپیک تبادل نظر و برسی دیدگاه دوستان در مورد مثلث معماری، موسیقی،نقاشی ه که میتونست عناوین دیگه ای هم به این مثلث اظافه شه . مثل ادبیات و ...
چند هفته است بطور جدی خواستم که به نتایج مطلوبی تو این ضمینه ها برسم،
شروع مطالبم رو از تاثیرات روحی هر کدام عنوان میکنم، بدون شک همه ما تابحال تو فضاهایی قرار گرفتیم که توش حس غم،شادی،ترس... داشتیم و همینطور بطور ناخودآگاه همه ما موسیقی شاد و غمگین،رومانتیک و ترسناک رو از هم تشخیص میدیم.
و همینطور نقاشی هایی که حس شادی دارند حس غم دارند یا نقاشی هایی که حس معنویت دارند.
بنظر من تو طول تاریخ هرکدام از اینها بتنهایی به اوج خودشون رسیدند نقاشی های دانته دورر داوینچی و .. موسیقی های باخ و موزارد بتهون ، معماری هم که هممون میدونیم و براش 10000تا شاهکار سراغ داریم.
اما همه اینها خوب بود تا جایی که هنرمندهایی امدند و سعی به ایجاد تنوع کردند معماری ما بجای خونه های دلنشین الان شده آپارتمانهای سر به فلک کشیده با قیمتهای میلیاردی ، الان همه ما فقط واسه اینکه یه هوایی عوض کنیم میریم کاشان و خانه بروجردی هارو میبینیمو به به و چه چه میکنیم و تنها خاطره ما هم از این معماری خونه پدربزرگمونه که شاید الان چوب حراج بهش خرده و خرابش کردند. موسیقی دلنشین دهه های پیش الان شده ریتم و ضرب نه نت داره نه شعراش معنی داره نه حسی توش هست بهترینهاش 4ماه بیشتر دووم نداره. نقاشی هم که هر روز با یه تکنیک جدید خودشو معرفی میکنه نه اثر جدید البته از حق نگذریم بین معماری و موسیقی و ادبیات و نقاشی ، این نقاشیه که از همه بیشتر اصالت خودش رو حفظ کرده. خب ادبیات رو هم که گفتم یه اشاره ای به فقر ادبی تو عصر حتضر کنم، و البته 2تا نکته برای این مهم بس که اگه ما ادبیات مناسبی داشتیم اشار و ترانه های مناسبی برای موسیقی هم داشتیم ، و البته همین نکته بس که یه زمونی حافظ و سعدی و مولاناو...(حیفه آدم اسم خیامو فردوسی و ابوالخیر و ..نگه) ولی الان بزرگترین ادبیاتیمون شفیعی کدکنیه که کلاسای درسش جای بیشتر از 30 نفر نیست.
خب حالا اصل مطلب اینکه بدون شک معماریو موسیقی و نقاشی دچار یه آشفتگی شده که متاثر از بی ثباتی تو این ضمینه هاست، اساتید دانشگاهی هم که سردرگم تر از دانشجوهان و بنظر نمیاد این گره عصر هنر به این زودی ها و به سادگی باز شه.
من مطلب رو تا همینجا نگه میدارم تا دوستان هم نظرات خودشون رو بگند. البته بازهم لازمه اعلام کنم که این موضوعات نظر شخصی منه و هر ایراد منطقی بهش وارده و البته شاید خام که امیدوارم با مشارکت دوستان باهم به نتایج مطلوبی برسیم.
در انتها اثراتی از cameron gray رو پیوست موضوع میکنم که بنظر من هم هندسه دارند هم نقاشی هم ادبیات هم معماری و البته هم موسیقی...