اعتراف میکنم که ...

انیشتن

عضو جدید
سسسسسسسسسسسسسسلام با اجازه بابام بللللللللللللللللللللللللللله
 

samaneh91

عضو جدید
منم مثل تو هستم مهربونم اما گاهی تو خلوت لازمه خدای مهربونیا بی منته نمیذاره غرورت بشکنه...

تو خلوت که اره ....
یواشکی...
شبا
هیشکی نیس
خودش و من...
تنهای تنها ...
بعد دس رو سرم میکشه ...
اشکامو پاک میکنه ...
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو خلوت که اره ....
یواشکی...
شبا
هیشکی نیس
خودش و من...
تنهای تنها ...
بعد دس رو سرم میکشه ...
اشکامو پاک میکنه ...

آره مهربونم
آره بهترینم
چرا که نه نازنین بیقرار
خودتون دو تاییه دوتایی
تنهای تنها
هیشکی نبینه و نشنوه
ارومو بیصدا
مرواریدای قشنگتو فقط اونه که قدر میدونه خانوم گلم
 

samaneh91

عضو جدید
آره مهربونم
آره بهترینم
چرا که نه نازنین بیقرار
خودتون دو تاییه دوتایی
تنهای تنها
هیشکی نبینه و نشنوه
ارومو بیصدا
مرواریدای قشنگتو فقط اونه که قدر میدونه خانوم گلم

اره شبیه
شبیه همیم ...
رویای تنها بودن در شب با اون ...
برای هم دوس داشتنیه...
من تشکرام تموم شده
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم که چه زندگیه یکنواخت و تکراری دارم .یک چرخه ی تکراریه روزانه

خوش بحاله اونیکه تو زندگی تنوع حس میکنه من که حس نکردم.
 

ALI _44

عضو جدید
اعتراف میکنم خسته ام حوصله خودمم ندارم بریده ام نمیتونم هوار خدا
 

natanaeal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم انگار خدا دلش یه بار دیگه واسه اشک ذوق من تنگ شده بود

اعتراف میکنم خداجونم خدای مهربونیا خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارمو عاشقتم شاید نه به اندازه ای که تو دوستم داری ولی میخوام بدونی من معشوقه خوبی برات میمونم
 

*تندیس*

عضو جدید
اعتراف می کنم زبونه موس رو من شکوندم. ولی همه فکر کردن کار خواهرمه
 

love eternal

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف ميكنم كه ازيكي حالم بهم ميخوره
حالااسمش بماند
 

SH.Aghighi

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم انگار خدا دلش یه بار دیگه واسه اشک ذوق من تنگ شده بود

اعتراف میکنم خداجونم خدای مهربونیا خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارمو عاشقتم شاید نه به اندازه ای که تو دوستم داری ولی میخوام بدونی من معشوقه خوبی برات میمونم
دوستت دارم:gol:

اعتراف میکنم که تاپیک جالبیه .... ولی . حیف؟؟
ولی چی دوست عزیز؟!!!:redface:
 

negar62

عضو جدید
اعتراف میکنم که این شعر مصداق کامل زندگی من تا امروز بود:
نمونده از جوونیام نشونی
پیر شدم پیر تو ای جوونی
 

dina arian

عضو جدید
کاربر ممتاز
اعتراف می کنم وقتی از خیابون رد میشم اسم تابلو مغازه هارو می خونم اگه تو ماشینم باشم

سعی میکنم همرو بخونم اگه نشه یه جورایی وجدان درد میگیرم اَصَن یه وضعی!!!
این عادتو از بچگی دارم چون معلم کلاس اول دبستانمون گفته بود تابلوی مغازه هارو تیتر روزنامه هارو بخونین تا روخونیتون قوی بشه دیگه این مونده تو سرم!!




اعتراف میکنم تو نصب بازی یا نرم افزار همش موس رو میگیرم جولویه اون نوار سبزه تا به اون برسه
بعد که یکم میره جلو خر کیف میشم میگم ایول بودو بودو برس به اون سبزه دیگه چیزی نمونده !!
اعتراف میکنم وقتی بچه بودم با داداشم توپ پلاستیکی رو که به زور واسم خریده بودن پاره کردیم ببینیم توش چه شکلیه !!!اعتراف می کنم تا راهنمایی به سبقت میگفتم سرقت
اول راهنمایی که رفتم تازه فهمیدم این دوتا باهم فرق دارن
اعتراف می کنم با دوستم رفته بودیم رستوران که یه پسری که تازه غذاشو سفارش داده بود یک گاز از ساندویچش خورد رفت
من دوستم یه نگاهی به هم کردیم وحمله کردیم به غذای طرف در حال بلعیدن بودیم که آقا برگشت
نگو رفته موبایلشو بیرون جواب بده
دوباره یک نگاهی به هم کردیم و الفرار


اعتراف می کنم بچه که بودم وقتی می شنیدم یکی میگه موهامو بلند کردم
فکر می کردم یعنی یه دارویی چیزی میزنه به موهاش تا بلند بشه!


فکر نکنم به اعتراف نیاز داشته باشم چون هر چی میشد مینداختن گردن من چه اعتراف می کردیم چه نمی کردیم تقصیر من بود ا

اعتراف میکنم بعد از سه سال برای اولین بار به آبی و قرمزه روی شیر دستشویی دانشگاه اعتماد کردم
با اینکه ۳ ساعت گذشته اما هنوز خیلی پشیمونم !


اعتراف می کنم سال دوم دانشگاه بودم یه بار خیلی کلاسم دیر شده بود کرایه رو زودتر دادم به راننده بقیه ی پولی که بهم داد پاره بود
همزمان می خواستم بگم این پوله پاره ست عوضش کنید هم می خواستم بگم سر ورزنده پیاده میشم گفتم :
آقا ببخشید لطفن سر ورزنده منو پاره کنید!!!


اعتراف می کنم اول دبستان که بودم زنگ تفریح که میشد از ترس اینکه آخر زنگ تفریح نتونم صفو پیدا کنم یکی از هم کلاسیامو نشون می کردم تا آخر زنگ تعقیبش می کردم که صفو پیدا کنم!

اون زمونا که از این نوشابه شیشه ای ها بود یه روز خواستم یه شیشه که اضافه اومده بود رو بذارم تو در یخچال دیدم بلنده و جا نمیشه.
درش آوردم یکمش رو خوردم دوباره گذاشتم، در کمال تعجب دیدم نه، بازم جا نمیشه!:|


اعتراف میکنم موقعی که بچه بودم ، کارتون فوتبالیستها رو نشون میداد،منم که بدون استثنا عاشق تک تک پسرای تو کارتون بودم ، میرفتم لباسمو عوض میکردم ،یه لباس خوشگل و شیک میپوشیدم، که وقتی تو دوربین نگاه میکنن،منو ببینن عاشقم بشن!

اعتراف میکنم چند ماه پیش تو شرکت بودم سر کارام یوهو مدیر عامل از تو اتاق خودش گفت: امیــــــــــــــــــر جووون…بلند گفتم جانم؟ گفت خیلی میخوامـــت….گفتم منم همینطور….گفت پیش ما نمیای؟؟؟؟ گفتم چرا..حمتاً..از پشت میزم بلند شدم برم تو اتاقش..به در اتاقش که رسیدم دیدم داره تلفن حرف میزنه با امیر دوستش و من از شدت ضایگی دیوارو گاز گرفتم
 

EYES

عضو جدید
اعتراف میکنم دلم برای خیلی چیزا تنگ شده....مخصوصا کودکیم...:(
 

امیررضا24

عضو جدید
اعتراف می کنم دوم دبیرستان که بودم بعد از پیدا کردن کارت واکسیناسیون پسر همسایمون که برای روز قبل بود زنگ زدم خونشون گفتم آقای احسان…؟۱۷ ساله؟نام پدر….؟هستید؟
دیروز واکسن سرخک،سرخجه زدید؟
با تعجب گفت : بله!
آقا منم گفتم : “اشتباه شده واکسنی که دیروز زدید تا ۴۸ ساعت دیگه باعث بروز علائمی می شه که باید تحت مراقبت باشید مثل حمله های قلبی یا تنفسی”!
طرف از ترس از حال رفت و نیم ساعت بعدش با آمبولانس بردنش بیمارستان…
هنوزم عذاب وجدان دارم!!!


اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!


اعتراف میکنم نصفه شبی وسط کویر چادر زدیم بهم گفت به آسمون نگاه کن ببین چی می بینی؟ گفتم یه آسمون ستاره گفت خوب یعنی چی؟ من که نمیخواستم کم بیارم گفتم از چه جهتی؟ فلسفی، نجوم یا علمی؟ گفت احمق جان چادرمون و دزدیدن!!!!


اعتراف یكی از دوستان : مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد




اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت!!


 

"ALIREZA & M"

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اعتراف میکنم دارم خشن و بی خیال تعهد به باشگاه و مربی میشم... و یه نفر که بدجوری رفته رو اعصابم را میخوام لهش کنم... پای همه چیزشم ایستادم...اخه میگن مردانگی به اینه یا بزنی یا بخوری..
 

tala1988

عضو جدید
اعتراف می کنم حالم به شدت از سکوت های پر معنا که خودت باید رمز گشایی اشون کنی بهم می خوره :mad:
 
آخرین ویرایش:

Similar threads

بالا