Ghazal Mo
عضو جدید
توانا بود هر که دانا بود....................ز دانش دل پیر برنا بود
دل به رقبت می سپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
توانا بود هر که دانا بود....................ز دانش دل پیر برنا بود
دل به رقبت می سپارد جان به چشم مست یار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند/////////////////////////پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
در لب تشنه ی ما بین و مدار آب دریغ
بر سر کشته ی خویش آی و ز خاکش برگیر
روشنی طلعت تو ماه ندارد.......................پیش تو گل رونق گیاره ندارد
درونم خون شد از نادیدن دوست
الا تعساٌ لایام الفراق
قیمت در نه از صدف باشد...................تیر را قیمت از هدف باشد
دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
مـن آزادی نمی خـواهم، کـه بـا یـوسف بـزندانـم
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
می جوش می زند به دل خم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
یوسف از تعبیر خواب مصریان دلسرد شد
هفتصد سال است می بارد فراوانی بس است
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن * سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن * سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم //هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ما در درون سینه هوای نهفته ایم......................بر باد اگر رود دل ما زان هوا رود
دل میرود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
امضا دو چشم خیس و دلی در هوایتان// دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان
امضا دو چشم خیس و دلی در هوایتان// دیوانه ای که لک زده قلبش برایتان
نامم ز کارخانه عشاق کم باد.................گر جز محبت تو بود شغل دیگرم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
در این غوغا که کس کس را نپرسد.....من از پیر مغان منت پذیرم
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم
جرس فرياد مي دارد كه بربنديد محمل ها
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی............دل بی تو به جان آمد وقت است که باز آیی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
راستی آور که شوی رستگار................راستی از تو ظفر از کردگار
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی...............سنگ دل این زودتر میخواستی حالا چرا؟رحمی نکند چشم خوش تو
بر نوحه و این چشم تر من
روي خوش تو دين و دل من
بوي خوش تو پيغمبر من
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی...............سنگ دل این زودتر میخواستی حالا چرا؟
ازان روزی که بر بالای او آغوش وا کردم..........................دگر نامد به هم چون قبله از خمیازه آغوشم
ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین
قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست
تن آدمی شریف است به جان آدمیت.........................نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |