یه روز بهم گفت: «می خوام باهات دوست باشم؛آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام» بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام» یه روز دیگه بهم گفت: «می خوام تا ابدباهات بمونم؛ آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام» بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می دونم فكر خوبیه. من هم خیلی تنهام» یه روز دیگه گفت: «می خوام برم یه جای دور، جایی كه هیچ مزاحمی نباشه بعد كه همه چیز روبراه شد تو هم بیا آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام» بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام» یه روز تو نامه ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا كردم آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام» براش یه لبخند كشیدم وزیرش نوشتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام» یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی كنم آخه می دونی؟ من اینجا خیلی تنهام» براش یه لبخند كشیدم و زیرش نوشتم: «آره می دونم فكر خوبیه من هم خیلی تنهام» حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام
زندگي چرخش ثانيه هاست
زندگي پر زدن شاپركي ست
زندگي از من و توست
زندگي آينه پندار است
زندگي سخت تر از سنگ كه نيست
زندگي وحشي نيست
زندگي اينجاست
زندگي نرم چو برف است كه برآن پا بنهي
زندگي در همه جا جوشان است
زندگي خالي نيست ، خدا هست ، عشق هست ، اميد هست
زندگي در دل تو زندانيست
زندگي چون جهش يك نور است
زندگي پيچش نور در نور است
زندگي همهمه ي پر شور است
زندگي خالي نيست ، آب هست ، نور هست ، سنگ هست
زندگي در كف توست كه بدان لبخند زني كه بدنبالش ندوي
زندگي در كف توست، زندگي زيباست.
مــن، از تمام آسمـــان يک بــــاران را ميخواهم ...
و از تمــــام زميــــن، يک خيابان را ...
و از تمــــام تـــــو، يک دست
که قفــــل شده در دست مـــــن ...
چه می شد دستانم به دستانت گره می شد
چه می شد آغوشم در آغوش خوش تو جا می شد
چه می شد اشک هایم با لبخندت یکی می شد
چه می شد بوسه هایم بر گونه های سرخت جاری می شد
چه می شد گل هایی را که هدیه دادم
در قلب تو سبد سبد عشق می شد
.
تاریکی اتاقم شکسته می شود با نوری ضعیف …
لرزشی روی میز کنار تختم میفتد ..
از این صدا متنفر بودم اما …
چشم هایم را میمالم ..
new message
تا لود شود آرزو می کنم … کاش تو باشی …
…
سکوت می کنم ، آرزوی بی جایی بود !!
.