هر کی سوتی داده تعریف کنه!

kayvan90

عضو جدید
((داستانهاي منو آقاي سجادي))...من هميشه بچه آرومي بودم اما پيش دانشگاهي هيچ كس از دستم راحت نبود.....يه رو كه رفتم تو كلاس ديدم چترم رو از سقف آويزون كردن گفتن اگه مردي با پا درش بيار((يعني با فنون تكواندو))منم كه ته تكنيك پريدم زدم چتر اوفتاد اما انقدر خوشحال بودم كه يادم رفت پامو جمع كنم صاف اومد رو سر يكي از همكلاسيهام......بيچاره تا2ساعت منگ بود.................
 

kayvan90

عضو جدید
((داستانهاي منو آقاي سجادي))....زنگ تفريح هيچ وقت بيرون نميرفتم تو پيش دانشگاهي ....مگه كه ميخواستم آتيش بسوزونم.....خلاصه يه بار كه خودم تنها بودم تو كلاس داشتم آواز ميخوندم......با صداي بلند.....يه جا گفتم:سجادي دوست دارم ناز نگاتو قربون...سجادي دوست دارم سر كچلتو قربون...يه جا ديدم پس گردنم داغ شد.............:redface:..........پس گردنيه بدي بود..........
 

kayvan90

عضو جدید
((داستانهاي منو آقاي سجادي))....يه بار سر كلاس اينقدر شلوغي كردم........داد و فرياد صندلي پرت ميكردم گرد و خاك....خلاصه با همكاريه بچه هاي با حال كلاسمون.........حسابي شلوغش كرده بودم....كه...........آقاي سجادي وارد ميشود.........:cool:............منو ميگي نيش تا بنا گوش باز نميدونم چرا اينو گفتم ام.........يجا گفتم آقا سجادي دم در بده بيا تو....!!!! نميگي اينجا نامحرم نشسته.....اونو ميگي......بنده خدا سرخ شد .....قيافش اينجوري...:surprised:....بعدشم منو سرخ كرد..........:redface:
 

m.r119

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز بین جمعیتی از فامیلا بودیم که عموی بابام از جلومون رد شد <اینقدر شبیه خدابیامرز بابابزرگم هستن انگار سیبی که از وسط نصف کردن>منم گفتم خدا بیامرز عموجان شبیه آقاجان میمونه.تابعداز ظهر که اونجا بودیم سوژه بودم.
:biggrin::D:gol:
 

Elmira2010

عضو جدید
کاربر ممتاز
((داستانهاي منو آقاي سجادي))...من هميشه بچه آرومي بودم اما پيش دانشگاهي هيچ كس از دستم راحت نبود.....يه رو كه رفتم تو كلاس ديدم چترم رو از سقف آويزون كردن گفتن اگه مردي با پا درش بيار((يعني با فنون تكواندو))منم كه ته تكنيك پريدم زدم چتر اوفتاد اما انقدر خوشحال بودم كه يادم رفت پامو جمع كنم صاف اومد رو سر يكي از همكلاسيهام......بيچاره تا2ساعت منگ بود.................
خودشیفته ببین چیکارکرده:biggrin:
 

ستاره 20

عضو جدید
کاربر ممتاز
((داستانهاي منو آقاي سجادي))....زنگ تفريح هيچ وقت بيرون نميرفتم تو پيش دانشگاهي ....مگه كه ميخواستم آتيش بسوزونم.....خلاصه يه بار كه خودم تنها بودم تو كلاس داشتم آواز ميخوندم......با صداي بلند.....يه جا گفتم:سجادي دوست دارم ناز نگاتو قربون...سجادي دوست دارم سر كچلتو قربون...يه جا ديدم پس گردنم داغ شد.............:redface:..........پس گردنيه بدي بود..........

:biggrin::biggrin:
 

ناز معمار

عضو جدید
یه روز مهمونی بزرگی داشتیم تو خونمون
یه سفره ی سرتا سری پهن کرده بودیم و همه دورش نشسته بودن و پارچ دوغ اون وسط بود و غیر قابل دسترس
یهو غذا تو گلوم پریدو نفسم داشت بند میومد
شوهر عمم اومد نوشابه بده...در حالی که داشتم میمیردم به اشاره گفتم ....نه ! دوغ بریز ..!!
همه ::eek:
من: !
 

navid_sixtysix

عضو جدید
کاربر ممتاز
من همیشه عادت دارم صبح که از خواب بلند میشم اول میرم تو آشپزخونه و سروقت میزغذا خوری( معمولا روشن دیس میوه یا شیرینی یا تنقلات هس!) و یخچال !
و صبحا که بلند میشم دید خوبی ندارم تا 10 دقیقه ,علاوه بر اون چشم هام هم ضعیفه و عینکی هستم!


یک بار صبح که بلند شدم از خواب(بدون عینک) رفتم تو آشپزخونه و دیدم که یک گیلاس خوشگلو درشت رو میز افتاده !

همین که برش داشتم دیدم که هم خیلی سنگینه و هم خیلی سفت!
نگو سر قوریمون بوده که شیشه ای هس و سرش گرد و قرمز بود


مثل سر این قوری اما اون قلمبه ی بالاش کاملا قرمز و درشت تر
و خود سر قوری هم شیشه ی شفاف بود
فقط سر قوری بود روی میز نه همه ی قوری!!!!


مامان و خواهرم هم تو آشپز خونه بودن بهم خندیدن!!!:cry:
 

khalaj_mohsen

عضو جدید
تو دوران لیسانس که دانشگام تو اهواز بود و از تهران با قطار راهی دانشگاه بودم شب تو تخت طبقه بالای قطار خوابیده بودم. صبح که با زحمت می خواستم بیام پایین یه پام رو رو یکی از تخت های پایین و اونیکی رو روی اون یکی تخت گذاشتم و دولا شدم که کفشم رو از زیر تخت بیرون بیارم خشتک شلوارم با صدای مهیبی به اندازه یه وجب جیر خورد:eek: و حال و هوای کسل کوپه رو با بمبی از خنده شاد کرد:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:. شانس آوردم که یه شلوار دیگه داشتم. با هزار بدبختی توی دستشویی قطار شلوارمو عوض کردم. رسیدم به خوابگاه خواستم داستانو برای هم اتاقیام تعریف کنم که کمی بخندیم. خلاصه درحین تعریف کردن برای اینکه بچه ها بهتر بفهمن چی می گم با بدنم هم داشتم نشون می دادم که چی کار کردم که جر خورد. یه کم پاهامو باز کردم و زانو هامو خم کردم که ناگهان شلوار دوم هم که پام بود بدتر از اولیه جر خورد و بچه ها دیگه داشتن از خنده روده بر می شدن:w15::w15::w15::w15::w15:
 

Z.Mehran

عضو جدید
تو دوران لیسانس که دانشگام تو اهواز بود و از تهران با قطار راهی دانشگاه بودم شب تو تخت طبقه بالای قطار خوابیده بودم. صبح که با زحمت می خواستم بیام پایین یه پام رو رو یکی از تخت های پایین و اونیکی رو روی اون یکی تخت گذاشتم و دولا شدم که کفشم رو از زیر تخت بیرون بیارم خشتک شلوارم با صدای مهیبی به اندازه یه وجب جیر خورد:eek: و حال و هوای کسل کوپه رو با بمبی از خنده شاد کرد:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:. شانس آوردم که یه شلوار دیگه داشتم. با هزار بدبختی توی دستشویی قطار شلوارمو عوض کردم. رسیدم به خوابگاه خواستم داستانو برای هم اتاقیام تعریف کنم که کمی بخندیم. خلاصه درحین تعریف کردن برای اینکه بچه ها بهتر بفهمن چی می گم با بدنم هم داشتم نشون می دادم که چی کار کردم که جر خورد. یه کم پاهامو باز کردم و زانو هامو خم کردم که ناگهان شلوار دوم هم که پام بود بدتر از اولیه جر خورد و بچه ها دیگه داشتن از خنده روده بر می شدن:w15::w15::w15::w15::w15:

:w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15::w15:
 

nafas_e_khoda

عضو جدید
تو دوران لیسانس که دانشگام تو اهواز بود و از تهران با قطار راهی دانشگاه بودم شب تو تخت طبقه بالای قطار خوابیده بودم. صبح که با زحمت می خواستم بیام پایین یه پام رو رو یکی از تخت های پایین و اونیکی رو روی اون یکی تخت گذاشتم و دولا شدم که کفشم رو از زیر تخت بیرون بیارم خشتک شلوارم با صدای مهیبی به اندازه یه وجب جیر خورد:eek: و حال و هوای کسل کوپه رو با بمبی از خنده شاد کرد:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:. شانس آوردم که یه شلوار دیگه داشتم. با هزار بدبختی توی دستشویی قطار شلوارمو عوض کردم. رسیدم به خوابگاه خواستم داستانو برای هم اتاقیام تعریف کنم که کمی بخندیم. خلاصه درحین تعریف کردن برای اینکه بچه ها بهتر بفهمن چی می گم با بدنم هم داشتم نشون می دادم که چی کار کردم که جر خورد. یه کم پاهامو باز کردم و زانو هامو خم کردم که ناگهان شلوار دوم هم که پام بود بدتر از اولیه جر خورد و بچه ها دیگه داشتن از خنده روده بر می شدن:w15::w15::w15::w15::w15:


عالییییییییییییییییییییییییی بود،خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم
 

(✿◠‿◠) Darya

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو دوران لیسانس که دانشگام تو اهواز بود و از تهران با قطار راهی دانشگاه بودم شب تو تخت طبقه بالای قطار خوابیده بودم. صبح که با زحمت می خواستم بیام پایین یه پام رو رو یکی از تخت های پایین و اونیکی رو روی اون یکی تخت گذاشتم و دولا شدم که کفشم رو از زیر تخت بیرون بیارم خشتک شلوارم با صدای مهیبی به اندازه یه وجب جیر خورد:eek: و حال و هوای کسل کوپه رو با بمبی از خنده شاد کرد:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:. شانس آوردم که یه شلوار دیگه داشتم. با هزار بدبختی توی دستشویی قطار شلوارمو عوض کردم. رسیدم به خوابگاه خواستم داستانو برای هم اتاقیام تعریف کنم که کمی بخندیم. خلاصه درحین تعریف کردن برای اینکه بچه ها بهتر بفهمن چی می گم با بدنم هم داشتم نشون می دادم که چی کار کردم که جر خورد. یه کم پاهامو باز کردم و زانو هامو خم کردم که ناگهان شلوار دوم هم که پام بود بدتر از اولیه جر خورد و بچه ها دیگه داشتن از خنده روده بر می شدن:w15::w15::w15::w15:

:w15::w15::w15:
وای باحالترین سوتی بود ک خوندم
خ باحال بود
 

itorict

عضو جدید
اينو هموني كه خودش ميدونه معرفت به خرج بده نخونه:cry:
از شيراز با شلوار نو راهي تهران شدم برم پادگانمون
ميدان رسالت كه سوار تاكسي شدم منتظر بوديم كه 2 نفر ديگه بيان و تكميل بشيم بريم يه دفعه يه خانوم اومد سوار بشه من خودمو كشونمدم اونورتر كه خانمه بشينه چشتون روز بد نبينه شلوارم از جناح خشتك به دو قسمت مساوي تقسيم شد ژررررررررررررررررررررررررررررررررر:confused:
بدتر از اون اينكه با اون شلوار پياده شدم و رفتم تو پادگان كه منو تفتيش كنن يه ميتينگي بود اونجا يه دفعه بووووووووووووووووق(سانسور شد) چه كشيدم من جلو اون دژبانا:Ph34r::w45:
حتي توي خيال هم خودتونو جاي من نزاريد
 

AH1365

عضو
اینو یکی از همکلاسیهام تعریف میکرد که:
اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو "مستضعف" سیو کرده ..!
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینو یکی از همکلاسیهام تعریف میکرد که:
اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو "مستضعف" سیو کرده ..!
ای آدم زرنگ.خیلی باحال بود .:w11:
 

kayvan90

عضو جدید
اینو یکی از همکلاسیهام تعریف میکرد که:
اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو "مستضعف" سیو کرده ..!

خدا شانس بده من اينهمه دختر رو حساب كردم يكيشونم نگفت بريم ناهار..............:biggrin:...............خيلي باحال بود
 

shokoufeh94

عضو جدید
مال من خیلی داغ چند ساعت پیش اتفاق افتاد
تو کلاس زبان استادمون گفت در مورد تعطیلات صحبت کنیم منم خیلی باوقار شروع کردم در مورد نوروز
یک جشن باستانی در ایران و یونیسف اون رو ثبت کرده ....
دیدم دارن میخندند
استادمون اشکش دراومده بود همون طور بهم گفت

ti ti، UNICEF for children
:w15::w15::w15: :w15:
اون یونسکو
ولی در عوض بهم یاد داد این دو تا رو باهم اشتباه نکنم
بجای یونیسف بگم نی نی سف:D:D:D
 

sevda66

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یادش بخیر کلاس فارسی عمومی بود. اون جلسه استاد طرز نوشتن نامه های اداری رو میخواست یاد بده . از بچه ها میخواست بیان پای تخته مدل های مختلف نامه ها رو میگفت اونا مینوشتن. خلاصه یکی از پسرهای شیطون کلاس رو هم صدا کرد و همه منتظر یه حرکتی بودیم.نامه رو نوشت و استاد گفت آخرش هم اسمتو بنویس و امضا کن. پسره گفت باشه استاد بعد نوشت Francesco Totti امضا. کلی خندیدیم :w15: تازه کلاس آروم شده بود که استاد گفت شما به آقا که خیلی خوشحاله کاری نداشته باشین و هیچ وقت تو این جور نامه ها اسم و فامیلتون رو به لاتین ننویسین که دوباره کلاس ترکید
.استادم که آخرش نفهمید چی شد
 

آمیتیس19

عضو جدید
کاربر ممتاز
پسر خالم تعریف می کرد دیشب داشتن با بابام و داداشم از تهران بر می گشتن.
تازه هوا تاریک شده بود.بابام رانندگی می کرد و داداشمم کنارش بود.
داداشم می گه کجا غذایی که خریدیمو بخوریم؟
بابام می گه همین جاها یه سایه خنک پیدا کنید بشینیم
داداشم یه نگاه به بیرون می کنه،یه نگاه به پسر خالم،باز یه نگاه به بیرون
داداشم :surprised::w20:
پسر خالم :w19:
بابام یه نگاه به بیرون می ندازه و میگه:اِاِاِ کی شب شد؟؟؟:question::lol:
هر سه تاشون تا رسیدن می خندیدن:w15:
 

آمیتیس19

عضو جدید
کاربر ممتاز
همون دیشب بابام داشته یه نیم ساعتی این داداشه رو نصیحت می کرده که فحش نده.زشته.بده.از تو بعیده.تو تحصیل کرده ای.با شخصیتی. از همه مهم تر بچه داری و بچه ات یاد میگیره
خلاصه داشته تاکید می کرده به هیچ عنوان جلو بچه هات فحش نده
بین حرفهاش یهو یه ماشین میاد لایی می کشه و با سرعت می ره.کارش هم خیلی خطر ناک بوده.
همون موقع بابام شروع می کنه به بد و بیراه گفتن و فحش دادن
بابام :mad::w00:
داداشم :eek:
پسر خالم :eek:
یعنی واقعا بابام الگوییه واسه اینا!:w15:
 

gzaarch01

عضو جدید
پسر خالم تعریف می کرد دیشب داشتن با بابام و داداشم از تهران بر می گشتن.
تازه هوا تاریک شده بود.بابام رانندگی می کرد و داداشمم کنارش بود.
داداشم می گه کجا غذایی که خریدیمو بخوریم؟
بابام می گه همین جاها یه سایه خنک پیدا کنید بشینیم
داداشم یه نگاه به بیرون می کنه،یه نگاه به پسر خالم،باز یه نگاه به بیرون
داداشم :surprised::w20:
پسر خالم :w19:
بابام یه نگاه به بیرون می ندازه و میگه:اِاِاِ کی شب شد؟؟؟:question::lol:
هر سه تاشون تا رسیدن می خندیدن:w15:

مرسی خیلی خوب بود
کلی خندیدم:w25:
 

dordoone

عضو جدید
کاربر ممتاز
اینو یکی از همکلاسیهام تعریف میکرد که:
اوایل ترم بود.صبح زود بیدار شدم که برم دانشگاه.
چون عجله داشتم بجای 5000 تومنی یه پونصدی از کشوم برداشتمو زدم بیرون.
سوار تاکسی که شدم دیدم اووووف یکی از پسرای آس و خوشتیپ کلاس جلو نشسته!
یه کم که گذشت گفتم بزار کرایه شو حساب کنم نمک گیر شه بلکه یه فرجی شد!
با صدایی که دو رگه شده بود پونصدی رو دادم به راننده و گفتم:
کرایه ی آقارو هم حساب کنید!
پسره برگشت عقب تا منو دید کلی سلام و احوالپرسی و تعارف که نه ...
اجازه بدین خودم حساب میکنم و این حرفا!
منم که عمرا این موقعیتو از دست نمیدادمو کوتاه نمی اومدم!
می گفتم به خدا اگه بزارم!تمام این مدتم دستم دراز جلوی راننده!
همه شم میدیدم نیشِ راننده بازه! خلاصه گذاشت حسابی گلوی خودمو پاره کنم،
بعدش گفت : چطوره با این پونصدی کرایه ی بقیه رو هم تو حساب کنی؟!
یهو انگار فلج شدم.آخه پول دیگه ای نداشتم!
الکی سرمو کردم تو کیفمو وقت کشی تابلوُ که دیدم آقای خوشتیپ
کرایه ی جفتمونو حساب کرد!ولی از خنده داشت میترکید! :|
داشت گریه ام می گرفت که اس.ام.اس داد و گفت:
پیش میاد عزیزم ناراحت نباش! موافقی ناهارو با هم بخوریم؟!
حالا من بیچاره شارژ هم نداشتم جواب بدم! :(
خلاصه عین اسکلا انقد بهش زل زدم تا نگام کنه و گفتم : باشه !!
این شد که ما چند ماهه باهم دوستیم
ولی یه بار که گوشیشو نگاه کردم دیدم اسمِ منو "مستضعف" سیو کرده ..!
یعنی خط به خطش منو ترکوند از خنده ولی چه شانسیا...باز خودش اس داد...ولی قضیه مستضعف خیلی بده ها...
 

niki kiyani

عضو جدید
تو دوران لیسانس که دانشگام تو اهواز بود و از تهران با قطار راهی دانشگاه بودم شب تو تخت طبقه بالای قطار خوابیده بودم. صبح که با زحمت می خواستم بیام پایین یه پام رو رو یکی از تخت های پایین و اونیکی رو روی اون یکی تخت گذاشتم و دولا شدم که کفشم رو از زیر تخت بیرون بیارم خشتک شلوارم با صدای مهیبی به اندازه یه وجب جیر خورد:eek: و حال و هوای کسل کوپه رو با بمبی از خنده شاد کرد:biggrin::biggrin::biggrin::biggrin::biggrin:. شانس آوردم که یه شلوار دیگه داشتم. با هزار بدبختی توی دستشویی قطار شلوارمو عوض کردم. رسیدم به خوابگاه خواستم داستانو برای هم اتاقیام تعریف کنم که کمی بخندیم. خلاصه درحین تعریف کردن برای اینکه بچه ها بهتر بفهمن چی می گم با بدنم هم داشتم نشون می دادم که چی کار کردم که جر خورد. یه کم پاهامو باز کردم و زانو هامو خم کردم که ناگهان شلوار دوم هم که پام بود بدتر از اولیه جر خورد و بچه ها دیگه داشتن از خنده روده بر می شدن:w15::w15::w15::w15::w15:
دم شلوارای شما گرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!رو سفیدتون کردناااااااااااااااا!:D
 

آمیتیس19

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه روز خونه خالم بودم.دوست دختر خالمم بود
دختر خالم رفت یه خودی نشون بده.چند تا بارفیکس رفت که دوستش گفت:
-ماشالا مثل میمون میری بالا
دختر خالمم سریع گفت:
-تازه بابامو ندیدی!
وای ما منفجر شده بودیم از خنده
 

آمیتیس19

عضو جدید
کاربر ممتاز
همین دختر خالم تعریف می کرد باباش داشته از سگ حرف میزده.بعد که خوبی هاشو نام برده گفته
-اصلا در کل سگ آدم خیلی خوبیه!!!
:biggrin::biggrin:
 

Similar threads

بالا