وقتی این داستانو واسه مادرم خوندم گفت از این اتفاقا اطراف خودمونم زیاد می افته.فقط باید چشمات باز باشه و فقط خودتو نبینی!
مادرم گفت یه بار از طرف مدرسه برادرم صداشون کردن و گفتن میخوان برای بچه های فقیر مدرسه کمک جمع آوری کنند
مدیرشون گفته بود توی این مدرسه بچه هایی هستن که توی فقر واقعی زندگی میکنن.
اون گفته بود یه مدتی بوده بچه های مدرسه از بوی بد پیاز دهان یکی از دانش اموزا شدیدا شکایت میکردن.جوری که هیچ کس حتی حاضر نبوده نزدیکش بشه.
واسه همین مدیرشون پیگیری میکنه.متوجه میشه پدر اون دانش آموز بیماره.واسه همین اون چون هیچ غذایی نداشته واسه خوردن پیازایی که مغازه دارا دور میریختن
مخفیانه با نون میخورده.واسه همین مدیر مدرسه میخواسته کمک مردمی جمع کنه.
البته این اتفاق مال قبل از گرونیا بوده اون موقه نون5تومن بوده و پیاز خوابشم نمیدیده
کیلویی1800تومن بشه