afn741
عضو جدید
در دوره و زمانه امروزی دیگر این مثل قدیمی کاربردی ندارد که میکفتند دختر مال مردمه و پسر عصای پیری است این را یک پدر میگوید .
چند روز پیش اتفاقی برام افتاد که خیلی برام جالب بود . از انجایی که کارم طراحی و ساخت قالبهای صنعتی است و در کارگاه خودم به تنهایی کار میکنم . فشار زیادی از لحلظ فکری و جسمی متحمل میشوم . در یکی از روزها کاری بر اثر فشار کاری دچار کمر درد شدیدی شدم و از انجایی که چند بار این اتفاق در دوران کاری برایم پیش امده دیگر برایم یک امر عادی شده . به هر حال بعد از این اتفاق کار را تعطیل کرده و با سختی به منزل برگشتم و با توجه به این که در روزهای تعطیلی ایام نوروز بود دختر 10 ساله ام نیز در منزل بود وقتی من را با ان حالت دید شوکه و چون تا ان روز مرا این چنین ندیده بود سخت ناراحت بود و درد من به حدی بود که در هنگام بلند شدن به خاطر درد کمر به زمین میافتادم .
صحنه ای که برایم جالب و در عین حال ناراحت کننده بود این بود . دخترم را روز قبل به پارک برده بودم و یک مسیر طولانی را تا رسیدن به منزل روی شانه هایم گذاشته بود و به همین خاطر دخترم خود را مقصر میدانست و دائم دورم میگشت و چند بار در زمانیکه کنارم بود تا به من در حرکت کردن کمک کند ترکم میکرد و به اتاق خود میرفت و بعد از مدت زمان کوتاهی به کنارم باز میگشت . و این برایم مسئله ای شده بود که چرا دائم این کار را میکند وقتی به صورت ناز دخترم دقت کردم چشمان قرمزش همه چیز را برایم روشن کرد . برای این که ناراحت نشوم به اتاق خودش میرفت و به خاطر مریضی من گریه میکرد و سپس به کنارم میامد تا به من کمک کند . وقتی برایش توضیح دادم که این درد به خاطر چه چیزی است کمی ارامتر شد و گفت : من دوست دارم پدرم را همیشه سرپا و سرحال ببیند . ولی تا بهبودی کامل من دورم همچون پروانه میگشت و با ان دستان کوچکش براین غذا و ..... اماده میکرد تا من راحت باشم تا جایی که حتی همسرم به این همه محبت دخترم نسبت به من حساسیت نشان میداد .
واقعا" دخترها فرشتگان روی زمین هستند .
چند روز پیش اتفاقی برام افتاد که خیلی برام جالب بود . از انجایی که کارم طراحی و ساخت قالبهای صنعتی است و در کارگاه خودم به تنهایی کار میکنم . فشار زیادی از لحلظ فکری و جسمی متحمل میشوم . در یکی از روزها کاری بر اثر فشار کاری دچار کمر درد شدیدی شدم و از انجایی که چند بار این اتفاق در دوران کاری برایم پیش امده دیگر برایم یک امر عادی شده . به هر حال بعد از این اتفاق کار را تعطیل کرده و با سختی به منزل برگشتم و با توجه به این که در روزهای تعطیلی ایام نوروز بود دختر 10 ساله ام نیز در منزل بود وقتی من را با ان حالت دید شوکه و چون تا ان روز مرا این چنین ندیده بود سخت ناراحت بود و درد من به حدی بود که در هنگام بلند شدن به خاطر درد کمر به زمین میافتادم .
صحنه ای که برایم جالب و در عین حال ناراحت کننده بود این بود . دخترم را روز قبل به پارک برده بودم و یک مسیر طولانی را تا رسیدن به منزل روی شانه هایم گذاشته بود و به همین خاطر دخترم خود را مقصر میدانست و دائم دورم میگشت و چند بار در زمانیکه کنارم بود تا به من در حرکت کردن کمک کند ترکم میکرد و به اتاق خود میرفت و بعد از مدت زمان کوتاهی به کنارم باز میگشت . و این برایم مسئله ای شده بود که چرا دائم این کار را میکند وقتی به صورت ناز دخترم دقت کردم چشمان قرمزش همه چیز را برایم روشن کرد . برای این که ناراحت نشوم به اتاق خودش میرفت و به خاطر مریضی من گریه میکرد و سپس به کنارم میامد تا به من کمک کند . وقتی برایش توضیح دادم که این درد به خاطر چه چیزی است کمی ارامتر شد و گفت : من دوست دارم پدرم را همیشه سرپا و سرحال ببیند . ولی تا بهبودی کامل من دورم همچون پروانه میگشت و با ان دستان کوچکش براین غذا و ..... اماده میکرد تا من راحت باشم تا جایی که حتی همسرم به این همه محبت دخترم نسبت به من حساسیت نشان میداد .
واقعا" دخترها فرشتگان روی زمین هستند .