دوستاني كه متولد 6ه هستن بفرمايين تو///حتما بياين و يه خاطره اون دوران رو بگيد/

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.
قدمت من فقط چند ماه از دهه60 رو در بر ميگيره بقيه اش ميرسه به دهه 70و...! :biggrin::child::biggrin::w47:
ولي اين بازي هايي كه ميگيد(يا دستمونو بهش محكم ميزديم اگه برميگشت برنده ميشديم و بر ميداشتيم) يادم اومد ما هم بازي ميكرديم خيلي دوست داشتم و با داداش و دختر عموها و پسر عموها دسته جمعي بازي ميكرديم چقد خوش ميگذشت....يادش بخير ولي الان انقدر گرفتاري زياد شده كه ماهي يه بار وقت نميشه همديگه رو ببينيم:( يادش بخير چه روزايي بود.....:cry::w05:

ممنون از تاپيك عاليتون.

با يه برنامه ريزي درست و دقيق ميتونيم ما پيش قدم بشيم براي سر زدن به دوستان و فاميل//
ممنونم دوست عزيز/ هم از تشكرتون و هم از حضور گرمتون/
 

یارادان

عضو جدید
سلام بر بچه های دهه 60یییییییییییی.
علی هستم;) بچه خطه آذربایجان زاده دیار شمس.
متولد 1368/02/00
بچه که بودم بستنیم را گاز میزدند قیامت به پا میکردم حالا که بزرگ شدم روحمو گاز میگیرندو میخندم.
مثل بچه ها دیگه میخواستم عمو پلیس بشم ولی مامانم میگفت باید مهندس بشی. حالا آرزوی مامان جونم برآورده شد.
بچه که بودم با همسایگان راحت بودم طوری که شب خونشون میخوابیدم چیزی نمیگفت مامان بابام. ولی الان مادران بچا هارو نمیزارن کوچه بازی کنند. تو خونه 70 متری حبث شدند. دقت کنیم که به کدم طرف داریم حرکت میکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فاجعه فرهنگی. از بین رفتن صمیمیت و....
ایکاش بچه میموندم. روحمو گازنمیگرفتند. معمار کوچکی هستم ولی مثل بیشتر معماران کوچک آرزوی و رویاهای بیشتری ندارم. ;)

چون هر دوشون دختر هستن هم آرزو وهم رویا. از دخترها گریزانم به جز یک نفر. که اونم از من گریزان است.( مزاح بودها جدی نگیرند دختران باشگاه) :D

اخلاق منحصر به فردی دارم کلا اردیبهشتی هستم دیگه. آرام. اهل عمل. حساس. منم حساسسسسسسسسسسسسس. دیگه.... عاشق راه رفتن زیر باران با عشقت.
بهترین لحظه دنیا چشم به چشم هم دوختن معشوق واز ته دل همدیگر احساس کردن. بماند.
با کمک خدا مطمئنا روزی معماری بین المللی خواهم شد. عاشق زبان انگلیسی.
عاشق ائمه اطهار. عاشق رضاشونم.
عاشق سفر دور دنیا رو بگردم با یار خودم و همتای نازنینم. ببخشین دیگه خیلی احساسی میگم در کل احساساتی هستم.
فک کنم ایناف باشه.
فعلا.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام بر بچه های دهه 60یییییییییییی.
علی هستم;) بچه خطه آذربایجان زاده دیار شمس.
متولد 1368/02/00
بچه که بودم بستنیم را گاز میزدند قیامت به پا میکردم حالا که بزرگ شدم روحمو گاز میگیرندو میخندم.
مثل بچه ها دیگه میخواستم عمو پلیس بشم ولی مامانم میگفت باید مهندس بشی. حالا آرزوی مامان جونم برآورده شد.
بچه که بودم با همسایگان راحت بودم طوری که شب خونشون میخوابیدم چیزی نمیگفت مامان بابام. ولی الان مادران بچا هارو نمیزارن کوچه بازی کنند. تو خونه 70 متری حبث شدند. دقت کنیم که به کدم طرف داریم حرکت میکنیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فاجعه فرهنگی. از بین رفتن صمیمیت و....
ایکاش بچه میموندم. روحمو گازنمیگرفتند. معمار کوچکی هستم ولی مثل بیشتر معماران کوچک آرزوی و رویاهای بیشتری ندارم. ;)

چون هر دوشون دختر هستن هم آرزو وهم رویا. از دخترها گریزانم به جز یک نفر. که اونم از من گریزان است.( مزاح بودها جدی نگیرند دختران باشگاه) :D

اخلاق منحصر به فردی دارم کلا اردیبهشتی هستم دیگه. آرام. اهل عمل. حساس. منم حساسسسسسسسسسسسسس. دیگه.... عاشق راه رفتن زیر باران با عشقت.
بهترین لحظه دنیا چشم به چشم هم دوختن معشوق واز ته دل همدیگر احساس کردن. بماند.
با کمک خدا مطمئنا روزی معماری بین المللی خواهم شد. عاشق زبان انگلیسی.
عاشق ائمه اطهار. عاشق رضاشونم.
عاشق سفر دور دنیا رو بگردم با یار خودم و همتای نازنینم. ببخشین دیگه خیلی احساسی میگم در کل احساساتی هستم.
فک کنم ایناف باشه.
فعلا.
عالي بود/
اشكالي نداره از دخترا م كه بدت بياد شوخي يا جدي نظرته/ اشكالي هم نداره/ اختيار باشماست.
 

یارادان

عضو جدید
عالي بود/
اشكالي نداره از دخترا م كه بدت بياد شوخي يا جدي نظرته/ اشكالي هم نداره/ اختيار باشماست.
وای یادم رفت بنویسم به خدا جدی میگم به جون خودم. احترام خاصی به جنس مونث دارم بنا به دلایلی کلا صفا میکنم با دختران بیشتر مچ بشم تا پسران. پسزان ببخشین.شوخی بود خداییی.
 

black banner

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من ده 70 هستم

راستش منم خيلي كوچولو هستم / بنابر اين مجرد :دي


شغل : باغبون ( يك باغ كوچولو دارم ، اونجا سرگرم هستم ،‌در آمدي نداره ، اما خب دوستش دارم )

همون طور كه علي رجبي گفت : اون شير شيشه اي ها / بستني توپي ها / بستني كيم دوقلو كه عكس شير روش بود

برنامه كودك : كوه هاي آلپ كه عاشقش بودم ، هنوزم دوستش دارم / آن شرلي با موهاي قرمز ، كه هيچوقت قسمت آخرش رو نديديم ، امسال باز تكرارش رو گذاشت اما من بازم نتونستم قسمت آخر رو ببينم

فعلا دانشجو هستم و شيمي ميخونم

يادم مياد بچه بودم عاشق 2 تا شغل بودم : كشاورزي / يكي هم اينكه بشم مهندس پتروشيمي!!!
آخه هر وقت كه از جلوي پتروشيمي عبور ميكرديم و پتروشيمي و پالايشگاه رو ميديدم دلم غش ميكرد واسش
خب رشته تحصيليم هم مربوط به علاقه كودكيم هست


به نجوم هم علاقه داشتم از كودكي / هنوزم علاقه دارم و گه گاهي پيگيري ميكنم

آها يادم رفت : بچه اراكم / بيمارستان قدس اراك ، اتاق عمل طبقه سوم ، اتاق پانصد و ... بقيش رو يادم رفته :دي


يادمه بچه كه بودم زير تخت خوابم يك آزمايشگاه كوچولو داشتم و همش مواد رو باهم قاطي پاتي ميكردم / ميخواستم يك سوخت سريع بسازم :surprised:
يكبار بنزين و .. چندتا سوخت ديگه باهم قاطي كردم ، ريختم تو ماشين دست ساز خودم ، يك اومدم كربيت رو بكشم كه روشنش كنم بابام رسيد نذاشت / اگه بابام نرسيده بود الان من سوخته بودم :) عجب بچه اي بودم


يادم مياد بچه بودم به نوشتن علاقه داشتم هنوزم به اين موضوع به شدت علاقه دارم / اگه يك روز چيزي ننويسم اون روز واسم روز نيست
داستان هاي كودكيم رو داشتم الان كه خودم ميخونم ميبينم چقدر قلم خوبي داشتم و چقدر آرايه استفاده ميكردم بدون اينكه بفهمم :d

دوران كودكي يادمه هميشه روي يك دفتز خوابم ميبرد كه توش رو خط خطي كره بودم (( خب سواد نداشتم چيزي بنويسم))


خلاصه ....


خيلي حرف زدم



ببخشيد طولاني شد / شايد كسي حوصلش نياد بخونه !!!
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من ده 70 هستم

راستش منم خيلي كوچولو هستم / بنابر اين مجرد :دي


شغل : باغبون ( يك باغ كوچولو دارم ، اونجا سرگرم هستم ،‌در آمدي نداره ، اما خب دوستش دارم )

همون طور كه علي رجبي گفت : اون شير شيشه اي ها / بستني توپي ها / بستني كيم دوقلو كه عكس شير روش بود

برنامه كودك : كوه هاي آلپ كه عاشقش بودم ، هنوزم دوستش دارم / آن شرلي با موهاي قرمز ، كه هيچوقت قسمت آخرش رو نديديم ، امسال باز تكرارش رو گذاشت اما من بازم نتونستم قسمت آخر رو ببينم

فعلا دانشجو هستم و شيمي ميخونم

يادم مياد بچه بودم عاشق 2 تا شغل بودم : كشاورزي / يكي هم اينكه بشم مهندس پتروشيمي!!!
آخه هر وقت كه از جلوي پتروشيمي عبور ميكرديم و پتروشيمي و پالايشگاه رو ميديدم دلم غش ميكرد واسش
خب رشته تحصيليم هم مربوط به علاقه كودكيم هست


به نجوم هم علاقه داشتم از كودكي / هنوزم علاقه دارم و گه گاهي پيگيري ميكنم

آها يادم رفت : بچه اراكم / بيمارستان قدس اراك ، اتاق عمل طبقه سوم ، اتاق پانصد و ... بقيش رو يادم رفته :دي


يادمه بچه كه بودم زير تخت خوابم يك آزمايشگاه كوچولو داشتم و همش مواد رو باهم قاطي پاتي ميكردم / ميخواستم يك سوخت سريع بسازم :surprised:
يكبار بنزين و .. چندتا سوخت ديگه باهم قاطي كردم ، ريختم تو ماشين دست ساز خودم ، يك اومدم كربيت رو بكشم كه روشنش كنم بابام رسيد نذاشت / اگه بابام نرسيده بود الان من سوخته بودم :) عجب بچه اي بودم


يادم مياد بچه بودم به نوشتن علاقه داشتم هنوزم به اين موضوع به شدت علاقه دارم / اگه يك روز چيزي ننويسم اون روز واسم روز نيست
داستان هاي كودكيم رو داشتم الان كه خودم ميخونم ميبينم چقدر قلم خوبي داشتم و چقدر آرايه استفاده ميكردم بدون اينكه بفهمم :d

دوران كودكي يادمه هميشه روي يك دفتز خوابم ميبرد كه توش رو خط خطي كره بودم (( خب سواد نداشتم چيزي بنويسم))


خلاصه ....


خيلي حرف زدم



ببخشيد طولاني شد / شايد كسي حوصلش نياد بخونه !!!
ممنونم دوست عزيز/ كامل و دقيق//
ممنونم از حضور گرمتون
 

نعنا پونه

عضو جدید
سلام دوست عزیزم. فکر کنم من سالمند سایت باشم. البته تمام مطالب این پست شما رو نخونم که ببینیم دیگر دوستان چند سال دارند. من 36 سالمه. خانه دار و دوتا دختر هم دارم.
خیاطی می کنم و کارهای هنری و آشپزی رو دوست دارم.
عاشق گل و گیاه و حیوانات به خصوص گربه هستم.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیزم. فکر کنم من سالمند سایت باشم. البته تمام مطالب این پست شما رو نخونم که ببینیم دیگر دوستان چند سال دارند. من 36 سالمه. خانه دار و دوتا دختر هم دارم.
خیاطی می کنم و کارهای هنری و آشپزی رو دوست دارم.
عاشق گل و گیاه و حیوانات به خصوص گربه هستم.
سلام عزيزم اين چه حرفيه /
مايه افتخار منو ديگر دوستانه كه شما در اين تاپيك و باشگاه حضورداريد/ نه چرا سالمند من دوستاني دارم كه سنشون بالاتر از شماس منتهي به خاطر مشغله زندگيشون اينجا حضور پيدا نكردن يه جورايي گرفتار بودن/
خوشحالم خدا فرزندان عزيزتونو براتون حفظ كنه و خانواده در كنار هم سالم و سر زنده باشن/
عاليه كه شما عاشق گياهان هستيد/ سوالي كه پرسيد از دوستان باغباني بپرسيد زودتر به جواب ميرسيد چون در تخصص من نيست / عزيزم/
واقعا خوشحالم از حضور شما در اينجا/ و واقعا كمال تشكر رو از شما و ديگر دوستان دارم/ متشكرم:gol:
 

* ziba *

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام من ده 70 هستم راستش منم خيلي كوچولو هستم / بنابر اين مجرد :دي شغل : باغبون ( يك باغ كوچولو دارم ، اونجا سرگرم هستم ،‌در آمدي نداره ، اما خب دوستش دارم ) همون طور كه علي رجبي گفت : اون شير شيشه اي ها / بستني توپي ها / بستني كيم دوقلو كه عكس شير روش بود برنامه كودك : كوه هاي آلپ كه عاشقش بودم ، هنوزم دوستش دارم / آن شرلي با موهاي قرمز ، كه هيچوقت قسمت آخرش رو نديديم ، امسال باز تكرارش رو گذاشت اما من بازم نتونستم قسمت آخر رو ببينم فعلا دانشجو هستم و شيمي ميخونم يادم مياد بچه بودم عاشق 2 تا شغل بودم : كشاورزي / يكي هم اينكه بشم مهندس پتروشيمي!!! آخه هر وقت كه از جلوي پتروشيمي عبور ميكرديم و پتروشيمي و پالايشگاه رو ميديدم دلم غش ميكرد واسش خب رشته تحصيليم هم مربوط به علاقه كودكيم هست به نجوم هم علاقه داشتم از كودكي / هنوزم علاقه دارم و گه گاهي پيگيري ميكنم آها يادم رفت : بچه اراكم / بيمارستان قدس اراك ، اتاق عمل طبقه سوم ، اتاق پانصد و ... بقيش رو يادم رفته :دييادمه بچه كه بودم زير تخت خوابم يك آزمايشگاه كوچولو داشتم و همش مواد رو باهم قاطي پاتي ميكردم / ميخواستم يك سوخت سريع بسازم :surprised:يكبار بنزين و .. چندتا سوخت ديگه باهم قاطي كردم ، ريختم تو ماشين دست ساز خودم ، يك اومدم كربيت رو بكشم كه روشنش كنم بابام رسيد نذاشت / اگه بابام نرسيده بود الان من سوخته بودم :) عجب بچه اي بودم يادم مياد بچه بودم به نوشتن علاقه داشتم هنوزم به اين موضوع به شدت علاقه دارم / اگه يك روز چيزي ننويسم اون روز واسم روز نيست داستان هاي كودكيم رو داشتم الان كه خودم ميخونم ميبينم چقدر قلم خوبي داشتم و چقدر آرايه استفاده ميكردم بدون اينكه بفهمم :dدوران كودكي يادمه هميشه روي يك دفتز خوابم ميبرد كه توش رو خط خطي كره بودم (( خب سواد نداشتم چيزي بنويسم)) خلاصه .... خيلي حرف زدم ببخشيد طولاني شد / شايد كسي حوصلش نياد بخونه !!!

خاطرات شما خیلی جالب بود

مشخصه که فرد باهوشی هستین و شخصیت جالبی دارین

شاید در آینده نزدیک دانشمند بشین :)

انشالله موفق باشی دوست عزیز ;)
 
آخرین ویرایش:

East Power

عضو جدید
کاربر ممتاز
با دستکش از اینا درس میکردیم(ما بهش میگفتیم :پلخمون:D)


 

نرگسیا

عضو جدید
:biggrin:

باید حرفه ای باشی...مگه شما دختر نیستی...با اینا بازی میکردی:D

اره مشهدیه.....


اره دخملم . ولی از اونجایی که هم بازیم داداشم بود گاهی اونو مجبور میکردم خاله بازی کنه گاهی هم اون منو مجبور میکرد گنجشک بزنم:redface:
 

East Power

عضو جدید
کاربر ممتاز
جالبه....

جالبه....

آقای س ک سکه عمل کرده، می‌ره سر کار و میاد و زندگی‌شو می‌کنه!

الفی دیگه از هیچی نمی‌‌ترسه!

آلیس شوهر کرده، الان دو تا بچه داره ......

آن‌شرلی آرایش‌گر معروفی شده و توی جردن و چند تا محله‌ی بالای شهر شعبه زده و حسابی جیب مردم رو خالی می‌کنه به اسم گریم و رنگ موهای عالی …

ای‌کیوسان کراکی شده و مخش تعطیل تعطیله!

بامزی یه خرس بزرگ شد و شکارش کردن!… شلمان هنوز هم خوابه!
پت پست‌چی بازنشسته شده و الان تو خونه‌ی سال‌مندان منتظر مرگشه!

بنر رو یادته؟ پوستشو توی خیابون منوچهری ۳۰۰۰۰ تومن ‌فروختن!
بالتازار و زبل‌خان آلزایمر گرفتن.

دامبو، پلنگ صورتی، پسر شجاع، خانوم کوچولو، گوریل انگوری، شیپورچی، یوگی و دوستاش همه توی یه سیرک بزرگن!

تام سایر حسابی باکلاس شده و موهاشو مدل جوجه‌تیغی درست می‌کنه!

تام و جری دو تا دوست صمیمی شدن!

تن‌تن توی یه روزنامه خبرنگار بود، الان تو یه شرکت تبلیغاتی داره فعالیت میکنه!

جیمبو رو از رده خارج کردن و بعد اجاره دادندش به ایران ایر !!
چوبین خیلی وقته که مادرش رو پیدا کرده و دنبال یه وامه تا ازدواج کنه!

حنا خانوم دکتر شده، مادرش هم از آلمان برگشته کنارش!
خپل رو از باغ گل‌ها انداختنش بیرون, اون‌جا یه برج ١٠٠٠ طبقه ساختن! (چند روز پیش کنار یه سطل آشغال دیدمش – خیلی لاغر شده!)

خانواده‌ی دکتر ارنست همسایه مونن، هر سه تا بچه‌اش رفتن خارج، همسر دکترخیلی مریضه!

سوباسو و کاکرو قهرمان جهان شدن، خب که چی؟!

کایوت، بالاخره ردرانر رو گرفت ولی از شانس بدش آنفولانزای مرغی گرفت و مرد!

هیچ‌کی نفهمید گالیور عاشق فلرتیشیاست!

لوک خوش‌شانس طی یه بدشانسی، اشتباهی تو یه صحنه قتل دستگیر شد و نتونست خودشو تبرئه کنه و الان هم سلولی دالتون ها شده!

مارکو پولو تو میدون راه‌آهن یه باقالی پلویی زده ، می‌گن کارش خیلی گرفته!

گربه‌سگ عمل کردن و جدا شدن!

ملوان زبل الان دیگه یه دزد دریایی معرف شده در خلیج عدن!
آقای پتی‌بل تو میدون شوش یه بنک‌دار کله‌گنده‌س!

آقاي نجار هم الان به جرم قطع غیرمجاز درختان تحت تعقیبه و وروجک هم قایم شده!

پت و مت دکترای مهندسی عمران گرفتند و الان جزو هیئت علمی دانشگاهند!

...........
 

moma700

عضو جدید
سلام
تاپیک اینقدر جالب بود که همه ی پیج ها رو خوندم
آرشم متولد 70
بر عکس خیلیاتون که از دیوار راس ببالا میرفتین خیلی شیطون نبودم و بچگیم هم چیز بخصوصی نداشته که ارزش گفتن داشته باشه بچه ی آروم و مظلومی بودم
غیر از وقتایی که یکی پا رو دمم میزاشته:D
فقط این که تو آمادگی عاشق همکلاسیم شدم :surprised: :cry:
بعد از اون شهر رفتم و 3 ساله که دوباره برگشتم
تازه فهمیدم طرف کی بوده و الان کیه که زد و ازدواج کرد:eek:
بیخیال
شیرهای شیشه ای رو یاذمه درش یه برچسب آلمینیومی مانند داشت
دوس نداشتم درپوش رو کامل بکنم و تلپی با انگشت سوراخش میکردم:biggrin:
الیته سفت بود و به این راحتیا سوراخ نمیشد
عاشق بستنی توپی زیزیگولو بودم خیلی خوش طمع بود
بیسکوییت مادر یا پتی پور میگرفتم تو یه کاسه شیر خورد میکردم و با قاشق میخوردم:biggrin:
از همون وقتا یکم افسرده بودم:(
هوش و استعدادم و درسم خوب بود بماند که الان دیگه تمرکز و حواس درس درمونی ندارم
افسردگی کار خودش رو کرد:razz:
تا دوم دبیرستان نمیدونستم میخام چیکاره شم ولی از مهندسی و مدیریت و اینجور چیزا خوشم میومد
ذاتا آدم اقتصادی بودم میدونستم پول رو چجوری باید جمع کرد و چجوری خرج!
مدیریت هم تو خونم بود به بهترین نحو
از بچگی تو خونه به عنوان مغز متفکر قبولم داشتن:biggrin:
پیش دانشگاهی رو رفتم غیر انتفاعی بالای شهر. هم سنامو میدیدم که خیلی قوی تر از من بودن و میدونستن چی میخان! منم که گهی زین به پشت و گهی پشت به زین
اون سال نتونستم باهاشون رقابت کنم چون از نظر روحی خیلی تنها و داغون بودم:(
دیگه علاقه ای به قبولی تو کنکور نداشتم ولی به خاطر سرافکنده نشدن مادرم تو یه جمع خاله زنک و ... تصمیم گرفتم دوباره بلندشم!
:cool:از یک سال با خوندن فقط دو تا سه ماه اولش کنکور دادم و یه رشته ی خاله زنک کش قبول شدم البته خودم هم علاقه دارم:D
الانم که به فکر گرفتم مدرکم و بیشتر از همیشه در انتظار آینده ! شاید یه اتفاقات امیدوار کننده ای هم برای ما افتاد:redface:
البته ربطی به خاطرات دهه 60 نداشت ولی امیدوارم سرگرم شده باشین
 
آخرین ویرایش:

s.zahra1371

عضو جدید
سلام
زهرا
متولد71
از بوشهر
از بچگی هام فقط اینو بگم اینقدر شیطون بودم که همه رو کلافه میکردم
کسی جرات نداشت چیزی بهم بگه
چون دختر کوچیکه بابا بودم
هروقت هم میرفتم پارک یا از بالای سرسره میپریدم پاییم که آخر و عاقبتش سر شکستن بود یا کندوی زنبورا رو نشونه میگرفتم که عاقبتش تحمل نیش شیرینشون بود
عاشق نون و خرما بودم ولی الآن دیگه دوست ندارم ؟!
عاشق پزشکی بودم ولی تو دبیرستان رفتم ریاضی و الآن هم مهندسی آب میخونم.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
تاپیک اینقدر جالب بود که همه ی پیج ها رو خوندم
آرشم متولد 70
بر عکس خیلیاتون که از دیوار راس ببالا میرفتین خیلی شیطون نبودم و بچگیم هم چیز بخصوصی نداشته که ارزش گفتن داشته باشه بچه ی آروم و مظلومی بودم
غیر از وقتایی که یکی پا رو دمم میزاشته:D
فقط این که تو آمادگی عاشق همکلاسیم شدم :surprised: :cry:
بعد از اون شهر رفتم و 3 ساله که دوباره برگشتم
تازه فهمیدم طرف کی بوده و الان کیه که زد و ازدواج کرد:eek:
بیخیال
شیرهای شیشه ای رو یاذمه درش یه برچسب آلمینیومی مانند داشت
دوس نداشتم درپوش رو کامل بکنم و تلپی با انگشت سوراخش میکردم:biggrin:
الیته سفت بود و به این راحتیا سوراخ نمیشد
عاشق بستنی توپی زیزیگولو بودم خیلی خوش طمع بود
بیسکوییت مادر یا پتی پور میگرفتم تو یه کاسه شیر خورد میکردم و با قاشق میخوردم:biggrin:
از همون وقتا یکم افسرده بودم:(
هوش و استعدادم و درسم خوب بود بماند که الان دیگه تمرکز و حواس درس درمونی ندارم
افسردگی کار خودش رو کرد:razz:
تا دوم دبیرستان نمیدونستم میخام چیکاره شم ولی از مهندسی و مدیریت و اینجور چیزا خوشم میومد
ذاتا آدم اقتصادی بودم میدونستم پول رو چجوری باید جمع کرد و چجوری خرج!
مدیریت هم تو خونم بود به بهترین نحو
از بچگی تو خونه به عنوان مغز متفکر قبولم داشتن:biggrin:
پیش دانشگاهی رو رفتم غیر انتفاعی بالای شهر. هم سنامو میدیدم که خیلی قوی تر از من بودن و میدونستن چی میخان! منم که گهی زین به پشت و گهی پشت به زین
اون سال نتونستم باهاشون رقابت کنم چون از نظر روحی خیلی تنها و داغون بودم:(
دیگه علاقه ای به قبولی تو کنکور نداشتم ولی به خاطر سرافکنده نشدن مادرم تو یه جمع خاله زنک و ... تصمیم گرفتم دوباره بلندشم!
:cool:از یک سال با خوندن فقط دو تا سه ماه اولش کنکور دادم و یه رشته ی خاله زنک کش قبول شدم البته خودم هم علاقه دارم:D
الانم که به فکر گرفتم مدرکم و بیشتر از همیشه در انتظار آینده ! شاید یه اتفاقات امیدوار کننده ای هم برای ما افتاد:redface:
البته ربطی به خاطرات دهه 60 نداشت ولی امیدوارم سرگرم شده باشین
خواهش ميكنم دوست عزيز خوشحالم كه از ايت تاپيك خوشتون اومده/
خاطراتتونو خيلي شيرين بيان كردين/ جدي ميگم نويسنده هم بشي خيلي خوبه/ دمت گرم/
نه ارتباط داره / دهه 60 و غيره هم گفتم كه ميتونن در جمع ما باشن//
ممنونم از حضور گرمتون
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام
زهرا
متولد71
از بوشهر
از بچگی هام فقط اینو بگم اینقدر شیطون بودم که همه رو کلافه میکردم
کسی جرات نداشت چیزی بهم بگه
چون دختر کوچیکه بابا بودم
هروقت هم میرفتم پارک یا از بالای سرسره میپریدم پاییم که آخر و عاقبتش سر شکستن بود یا کندوی زنبورا رو نشونه میگرفتم که عاقبتش تحمل نیش شیرینشون بود
عاشق نون و خرما بودم ولی الآن دیگه دوست ندارم ؟!
عاشق پزشکی بودم ولی تو دبیرستان رفتم ریاضی و الآن هم مهندسی آب میخونم.
سلام عزيزم خوش اومدي/ مهندسي اب خيلي عاليه والا از رشته ما بهتره///دكتر علفي:D
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
واقعا از همه دوستان متشكرم /مخصوصا دوستان تازه وارد به ايتن تاپيك / با حضور گرمتون و خاطرات دلنشينتون خوشحالم كرديد/
راستي بابا يه شير شيشه اي خاطره گفتيم همه گير دادن به اين خاطره / از خودتون در وكنيد ديگه(شوخي كردم)ممنونم از همتون...
 

یارادان

عضو جدید
سلامی دوباره. خداییش تاپیک خوبیه همون که باعث زنده شدن یاد و خاطرات کودکیمون میشه ارزشش خیلی بیش از اینهاست. واسه ایجاد کننده این تاپیک آفرین باید گفت.
بچه که بودم در حسرت بزرگ شدن بودم حالا که بزرگیدم افسوس دوران کودکیمو میخورم.
کودکی دوران آرزوهاست دوران تصورهاست. بزرگی دوران باورهاست. حالا که بزرگ شدیم باید باور کنیم که دیگر بچه گی دوران طلایی یک انسان هست چه طلایی از دستش گرفت زمان.
فعلا همین یادم بیاد باز بر میگردم.
 

آیورودا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلامی دوباره. خداییش تاپیک خوبیه همون که باعث زنده شدن یاد و خاطرات کودکیمون میشه ارزشش خیلی بیش از اینهاست. واسه ایجاد کننده این تاپیک آفرین باید گفت.
بچه که بودم در حسرت بزرگ شدن بودم حالا که بزرگیدم افسوس دوران کودکیمو میخورم.
کودکی دوران آرزوهاست دوران تصورهاست. بزرگی دوران باورهاست. حالا که بزرگ شدیم باید باور کنیم که دیگر بچه گی دوران طلایی یک انسان هست چه طلایی از دستش گرفت زمان.
فعلا همین یادم بیاد باز بر میگردم.
سلام دوست عزيز/ ممنونم از توجهتون و تشويق تون/ مارو خجالت ميديد/ مرسي/ خوشحالم كه محيط دلنشيني شده براي دوستان / واقعيتش منم خودم اينجا رو مخصوصا با خاطرات دوستان كه گفته ميشه انتخاب كردم و هر روز براي اينجا دلم تنگ ميشه/ دوستان لطف كردن و از خاطراتي كه شايد از گوشه فكرمون مخفي شده باز به ياد بياريم/واقعا ممنونم از همتون/ نميدونم با چه زبوني ازتون تشكر كنم/ فقط ميگم موفق باشيد. بهترين ارزو تون براورده بشه
 

moma700

عضو جدید
خواهش ميكنم دوست عزيز خوشحالم كه از ايت تاپيك خوشتون اومده/
خاطراتتونو خيلي شيرين بيان كردين/ جدي ميگم نويسنده هم بشي خيلي خوبه/ دمت گرم/
نه ارتباط داره / دهه 60 و غيره هم گفتم كه ميتونن در جمع ما باشن//
ممنونم از حضور گرمتون

ممنون لطف دارین
روزگاره دیگه! آدمو نویسنده و حتی شاعر میکنه!:w19:
:w19::w19:
 

Similar threads

بالا