آورده اند که........

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکایت شیخ و مریدان:D










روزی شیخ به گشت و گذار در نت همی پرداخت و لکن سرعت اینترنت ایران به سرعت الاغ پیر لنگ لوکی می مانست که کُره ای در شکم دارد و باری بر کول !
پس هیچ سایتی نبود مگر آن که تا لود شدنش شیخ چهار رکعت نماز همی گذاردی.
نوبت به لغت نامه دهخدا برسید . شیخ به انگشت تدبیر اینتر بزد و …
بالا آمد آن صفحه ی نحس شوم *** دق دهنده ی مردم مرز و بوم
پس شگفتی مریدان را درگرفت. شیخ را پرسیدند : یا شیخ این لغت نامه ای بود. این دیگر چرا ؟
شیخ بگریست …
که چنینش کرد پیلتر و مسدود *** گناه دهخدای ادیب دیگر چه بود ؟
و مریدان آنقدر بگریستند و نعره کشیدند تا تسمه موتورشان بسوخت.


= = = = = = = = = = = = = = = = =


روزی شیخ در حال بازی pes2012 بودی که ناگهان مریدی از در دخول کردندی! شیخ با حالتی آشفته از جا پریدی و نزدیک بودی که آسمان شلوارش را همی نمناک نماید!
شیخ نعره زنان رو به مرید فرمود: "ای ابله مگر در زدن نیاموختی؟!!"
مرید گفت: "یا شیخ من در زدن آموخته بودمی، ولی ترسانیدن شیخ را خیر! که به فضل خدا آن را هم اکنون آموختمی!"
شیخ چون پاسخ را اینگونه یافت نعره زنان لپ‌تاپ را هایبرنت کردی و سر به بیابان گذاردی!

= = = = = = = = = = = = = = = = =


شیخ را پرسیدند : اینترنت ایران به چه ماند ؟فرمود : به زنبور بی عسل.عرض کردند : یا شیخ ، اینکه قافیه نداشت.

فرمود : واقعیت که داشت .و مریدان رم کردندی و به صحرا برفتندی.


= = = = = = = = = = = = = = = = =

روزي مريدان نزد شيخ برفتند و گفتندي كه:يا شيخ چنديست حاكم به مردم آب انگور مي دهندي.مي خواهد فشار بياورندي؟شيخ فرمودندي پـَـــ نــه پـَـــ مي خواهد به مردم حال دهد خودش هم بيايد به ما كولي دهد...و آن زمان بود كه مريدان ريش كندندي و لباس پاره كردندي و سر بر بيابان گذاشتندي.


= = = = = = = = = = = = = = = = =

شیخ را گفتند : شنیده ایم آشپرخانه اوپن ممنوع کرده اند .
فرمود : اینها آخر ، زن و شوهر را نیز زوج و فرد کنند.
و مریدان نعره کشیدند و همی گریستند.
= = = = = = = = = = = = = = = = = = =




روزی یکی از مریدان پریشان حال ، به نزد شیخ آمد و عرض کرد : یا شیخ خوابی دیدم بس ناگوار!
فرمود: بنال ببینم تعبیرش چه بُود ؟
گفت : خواب مردمانی دیدم که از تنشان گوشت همی کندند و گوشت را به دهانشان همی گذاردند.
رنگ از رخسار شیخ پرید ، فرمود : به گمانم زمان پرداخت یارانه ها رسیده !
پس مریدان رم کردند و چهارنعل به صحرا همی گریختند.


= = = = = = = = = = = = = = = = = = =





قبض برق یکی از مریدان آمده بود و مرید بر سر زنان نزد شیخ برفت ، شیخ علت سوال کرد. گفت : یا شیخ مرا دریاب که پول قبضم ز اندازه برون شد.
شیخ فرمود : تو در عهد یارانه چنین گریه و زاری همی کنی ، اگر یارانه ها برداشته بودند چه همی کردی ؟
مرید با شنیدنش نعره ای کشید و جان به جان آفرین تسلیم همی کرد.

= = = = = = = = = = = = = = = = = = =



روزی شیخ با مریدان اخبار نگاه همی کرد و در خبرها هیچ ندید مگر خبرهایی که از فرط شیرینی به باقلوا ماننده بودند !
هر خبر چون برمی آمد مسبب شادی بود و چون برون می رفت ممد شگفتی . پس بر هر خبر دو چیز واجب می شد : یکی خنده مریدان و دگر گریه ی شیخ.
برنامه بدانجا رسید که مجری زن تنها با اسم فامیل ، زیرنویس همی گردید.
مریدان شیخ را گفتند یا شیخ : دلیل ممنوعیت نام کوچک مجریان زن چه باشد ؟
شیخ فرمود : از آنجا که مردم با رؤیت اسم کوچکشان فاسد شوند !
پس مریدان غش غش بخندیدند و باهم بخواندند :
یا شیخ چشم تو جام شراب منه
یا شیخ اخم تو رنج و عذاب منه
شیخ فرمود : کوفت ! حالا دور برتان ندارد.
پس مریدان بیهوش گشتندی.

= = = = = = = = = = = = = = = = = = =

شیخ و یاران در بیابان عربی را سوار بر شتر بدیدند ، شیخ عرب را
پرسید: آیا این شتر است؟؟؟
مرد عرب کمی سرخ و کبود شد و در جا در گذشت!!!

جمله همه مریدان واله و حیران گشتندی و از شیخ علت را جویا شدندی. شیخ فرمود:
همانا جهت تلفظ " پ نه پ" بر خود فشار آورد و هلاک شد

= = = = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی شیخ را گفتند: یا شیخ با "ماتیز" برای ما جمله ای بساز شیخ چپ نگاهی به مریدان انداخت و فرمود : ایا می توانم جمله را به زبان بلاد کفر بسازم ؟ مریدان همه موافقت نموده و از این فضل شیخ خشتک ها را در دست گرفتند و اماده دریدن شدند. شیخ ناگهان بفرمود :"ماتیز یور نیم؟" مریدانی که نزدیک شیخ بودند در حال خشتک به خشتک افرین تسلیم نمودندی و درگذشتند. یکی از مریدان که تافل ای بی تی را با نمره 110 اخذ نموده بود چنان خشتک خود را درید که زمین زیره پایش از هم شکافت

= = = = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی مریدی نزد شیخ برفتندی و پرسیدندی: یا شیخ! مگر نه این است که استفاده تبلیغاتی از زن حرام است؟!
شیخ کمی خشتک جنباندی و پاسخ گفتندی: آری!
مرید ادامه داد: پس چرا خداوند برای تبلیغ بهشت خود از "حوری" استفاده نموده؟!!
شیخ ما که از پاسخ عاجز مانده بودندی این بار خود از فرط استیصال بقچه اش را جمع و جور کردندی و شبانه به سوی کویر لوت رهسپار شدندی...

= = = = = = = = = = = = = = = = = = =


شیخ روزی با مریدان از بازار میوه فروشان گذر کرد و گیلاسی دید که کرمی در آن لولیده و به ولع تمام گیلاس همی خورد.






شیخ گریست و فرمود : خوشا به آن کرم و توانگریش . عمری زیستم و نتوانستم چارکی گیلاس بخرم.
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
آسمان و زمین بر ما شده بخیل






و مریدان رم کردند و سر به بیابان گذاشتند.


= = = = = = = = = = = = = = = = = = =



روزی شیخ چک میل همی کردی و به انگشت تدبیر اینترها همی زدی و لکن صفحات یکی زپس دیگری رمیدندی و به چنگ نامدندی!!!! شیخ را گفتند یا شیخ : فلسفه ی سرعت قلیل اینترنت را چه باشد ؟!!!
فرمود : اینترنت سگی است هار!!!وگر سرعتش از حد برون شدی بدود و پاچه مردم همی گیرد!!!!!!!






و مریدان نعره زدندی و بر هوش شیخ احسنت همی گفتند!!!!!


= = = = = = = = = = = = = = = = = = =



مریدی ابر شیخ وارد شد و پرسيد: چگونه است كه شیوخ اسبق آب انگور را حرام مي‌دانستند و مي‌گفتند نجس است، اما شما آن را پاك و حلال مي‌دانيد؟
شیخ تانكر آب انگور قرمزشان را به او نشان دادندی و فرمودندی: آيا نمي‌بيني كه به كُر وصل است؟

مرید با شنيدن اين سخن خود را دو نيم كردندی،
نيمي به بيابانهاي عربستان و نيمي ديگر به جنگلهاي آمازون!


= = = = = = = = = = = = = = = = = = =

روزی شیخ ز آسمان صدایی شنید بس هولناک.

مریدی را ندا در داد که این چه صدا بود ؟

مرید گفت : یا شیخ طیاره روسی است که در آسمان ذکر خدا همی گوید.

شیخ فرمود : نیک است ، لکن ترسم که این ذکر به سجود افتد.

و مریدان نعره ها زدند و همی گریستند.

= = = = = = = = = = = = = = = = = = =







 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:w15::w15: .............. خییییییییییییییییییییییییییییییلی عالی بود سعید آقا .... با تشکر از شیخ و مریداش ...:biggrin:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی شيخ به انیشتین فرمودندی: یا انیشتین.
انیشتین رویش را برگرداندی و گفت بلی.
شيخ فرمودندی اول صدایم را شنیدندی یا مرا دیدندی؟ انیشتین گفت اول صدایتان را شنیدم.
شيخ فرمود پس چرا می‌گویی سرعت نور از صوت بیشتر است. انیشتین از تئوری خود پشیمان شدندی و گریبان چاک کردندی و از مریدان شیخ همی شدندی!
 
آخرین ویرایش:

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ را گفتند یارانه از قبض ها برداشته اند.

فرمود : از یارانه نقدی چه به حسابتان ریخته اند ؟ گفتند هیچ

فرمود : اینان چگونه مردمانند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته !

و مریدان بساط نعره و گریه را همی گستردند.
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ را گفتند یارانه از قبض ها برداشته اند.

فرمود : از یارانه نقدی چه به حسابتان ریخته اند ؟ گفتند هیچ

فرمود : اینان چگونه مردمانند. سگ را گشاده اند و سنگ را بسته !

و مریدان بساط نعره و گریه را همی گستردند.

شما مطمئنی رشته ت کامپیوتره ؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! این همه شیخ و مرید رو از کجا اوردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!:biggrin:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی،
مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟
شیخ فرمود: آری. یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران!مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی...
 
  • Like
واکنش ها: Mute

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی،
مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟
شیخ فرمود: آری. یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران!مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی...




این مال چه زمانی یه ؟؟؟؟ چقدر به روز بودن .......................

به شیخ بگو تقصیر کشتی هاست که لنگرشونو می ندازن روی کابلا و تقصیر کوسه هاست که کابلا را گاز می زنن ...........:biggrin:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی شیخ مریدان را بر مرکب(خودرو) خود سوار کردندی تا مگر تفریحی کنندی گرد لواسون .

لکن در راه به ناگه عنان خودرو از کف بداد ، خودرو رم بکرد و یورتمه کنان به دیوار بزد ، پا بر ترمز کوبید لکن ترمز در وی اعراض نکرد .!!!
در یک آن از آن ماشین هیچ نماند ، گازش برفت و .......

شیخ با مریدان پیاده گشتندی. شیخ نیک در خودرو نگریست که روی آن نگاشته : Made in China
فرمودندی : به گمانم پیاده برویم بهتر باشد اگر پاهایمان نیز چینی نباشد.


و مریدان بیهوش گشتندی .

 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی شیخ سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت به بازار تهران سفر همی کرد. آن گه که از این معاملت باز آمد مریدان عرض کردند یا شیخ از این بازار که بودی مارا چه تحفه کرامت کردی ؟
فرمود : به خاطر داشتم چارکی گوشت بیاورم ، قیمت گوشت چنان زهره ترکم کرد که تنبانم از دست برفت.
پس مریدان نعره ها زدند و سکته ها همی کردند.
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند شیخ لسانش نمی چرخید و کلمه ” فی ل ت ..ر” را “شیلتر ” تلفظ همی کرد.
پرسیدند یا شیخ چرا “شیلتر” تلفظ صحیحش را نگویی ؟
فرمود : ترسم وجودم را نیز شیلتر همی کنند !
پس مریدان نعره ها زدندی و بیهوش گشتندی.!!!
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند شیخ لسانش نمی چرخید و کلمه ” فی ل ت ..ر” را “شیلتر ” تلفظ همی کرد.
پرسیدند یا شیخ چرا “شیلتر” تلفظ صحیحش را نگویی ؟
فرمود : ترسم وجودم را نیز شیلتر همی کنند !
پس مریدان نعره ها زدندی و بیهوش گشتندی.!!!

شما کارتو بکن ................ راحت باش ....یه وقت جواب ندی ها ..... :razz:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی مریدان در نزد شیخ همی بودند و از عصاره ی شیرین جملات نغزش به عالم معنا سفرها همی کردند و لکن چون مرکبشان در این سفرها طیاره توپولوف بود یکی زپس دیگری سقوطها همی کردند. سخن بدانجا کشید که شهر هرت کدامین جا بود.
فرمود : شهر هرت آنجا بود که سایت شیلتر همی کنند و این صاحب سایت باشد که برای رفع شیلتر توضیحات همی دهد !
پس مریدان عربده ها کشیدند و بر سر ها زدند و گریه ها کردند.
 

ESPEranza

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند شیخ لسانش نمی چرخید و کلمه ” فی ل ت ..ر” را “شیلتر ” تلفظ همی کرد.
پرسیدند یا شیخ چرا “شیلتر” تلفظ صحیحش را نگویی ؟
فرمود : ترسم وجودم را نیز شیلتر همی کنند !
پس مریدان نعره ها زدندی و بیهوش گشتندی.!!!

شما کارتو بکن ............... یه وقت جواب ندین آ ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!1:razz:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی مریدان در نزد شیخ همی بودند و از عصاره ی شیرین جملات نغزش به عالم معنا سفرها همی کردند و لکن چون مرکبشان در این سفرها طیاره توپولوف بود یکی زپس دیگری سقوطها همی کردند. سخن بدانجا کشید که شهر هرت کدامین جا بود.
فرمود : شهر هرت آنجا بود که سایت شیلتر همی کنند و این صاحب سایت باشد که برای رفع شیلتر توضیحات همی دهد !
پس مریدان عربده ها کشیدند و بر سر ها زدند و گریه ها کردند.
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی شیخ با مریدان خویش در مجلسی نشست کردندی و شیخ برای آنها از کارهای خارق العاده صحبت نمودندی!
ناگاه مریدی برخواست و به نزد شیخ رفت و عرضه داشت یا شیخ !!!من میتوانم از فاصله 7 قدمی در لیوانی که روبروی شماست بول نمایم !!
شیخ فرمودندی از محالات است حاضرم با تو 500 سکه شرط ببندم نتوانی!
مرید قبول بکردندی و 7 قدم فاصله گرفتندی و شروع به بول نمودندی!!!
ناگهان کنترل از کف بداد و همه جا بول نمود به جز داخل لیوان!! کنار لیوان، روی مریدان و حتی شیخ نیز بی نصیب نماندی!!!
ولی شیخ شادمان از اینکه شرط را برده گفت باختی سکه ها را رد کن بیاید!
مرید ابتدا با مرید دیگری پچ پچی کرد و برگشت و شادمان پانصد سکه را به شیخ داد!
شیخ فرمودندی:تو الساعه 500 سکه باختی چرا شادمانی؟
مرید گفت:با آن مرید هزار سکه شرط بسته بودم دراین مجلس روی همگان بول نمایم حتی شما شیخ و نه تنها ناراحت نشوید بلکه خوشحال نیز بگردید!!
شیخ و مریدان چون این را بشنیدند جامه دریدند و به بیایان رفتندی و از خشتک خود را به دار آویختندی!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
در ضیافتی ، طَبقی از گردو نزد شیخ برآوردند.

یکی از مریدان پنهان از چشم شیخ یکی از گردوها برداشت و بشکست ، لکن درونش تهی بود.
مرید خجل بگشت.

این کار از منظر شیخ دور نماند . مرید را همی گفت : دانی چرا درون این گردو همچون کله ات پوک است ؟ از آنجا که گردوها نیز چینی گشته اند !

بعد از آن هیچ مریدی دست به گردو همی نزد!! و گریبان چاک کردندی و.........
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که مریدی برسر زنان نزد شیخ برفت و گفت یا شیخ حالم دریاب که بغایت رسید.
شیخ فرمود: مریدا تو را چه شده؟
عرضه داشت: مرادا ! چشمانم ز حدقه درآمده، خون در کله ام جمع بشده، جهان در پیش چشمانم تیره گشته و شاخی بر سرم سبز شده.
شیخ فرمود: چیزی نیست، یحتمل بعد از اخبار BBC، اخبار بیست و سی بدیده ای.
و مریدان نعره ها و فغان ها زدند. و جامه ها بدریدند......
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مريدي بر سر زنان نزد شيخ برفت رقعه اي به شيخ داد و عرض كرد يا شيخ قبض گازتان آمد!!

فغان و ناله از مريدان برخاست

شيخ گريان فرمود : كاش قبض روح مي شديم و قبض گاز نمي شديم ، حال آن كلنگ بده ببينم

مريد عرض كرد : يا شيخ اين كلنگ نيست قبض است

فرمود : هرچه كه هست خانه مان را ويران بكرده

پس نيك در قبض نگريست كه صفرهايش از قبض برون زده بود

فرمود : به گمانم هيزم نيز گران گشته. بگرديد و تپاله جمع كنيد كه گر آن هم گران شود بي گمان بيچاره ايم

خوشا تپاله و وفور بي مثالش *** نه به اين گاز و بهاي بي زوالش

و مريدان خون بگريستند و از پی هم سوی بیابان رهسپارشدندی!!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از مریدان شیخ نقل کرده است که : روزی شیخ را بدیدم سخت در بحر مکاشفات مستغرق شده و مریدان همه دست به تنبان به اوی مینگرند . ناگاه شیخ جامه به سر کشیده و گفت: لیدیز اند جنتلمن به یکی از رموز هستی آگاه شدندی!!!
مریدان گفتند: هولی شت! یا شیخ ما را نیز از این رموز هستی منفعتی رسان!!
شیخ فرمود: بدانید و اگاه باشید که شما به راه راست هدایت نمیشوید زیرا اگر خدا رو به روی شما هم باشد و شما را به راه راست هدایت کند باز هم گمراه میشوید زیرا سمت راست خدا میشود سمت چپ ما!!!!
مریدان پس از شیندین این سخن جامه ها پرپر کرده و نعره زنان به سوی بیابان گریختند!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی شیخ و مریدان در جایگاه ویژه استادیوم آزادی بازی آبی‌ و قرمز را به نظاره بنشسته بودند که ناگاه بادی عظیم وزیدن گرفت و جمله مریدان حامی تیم آبی را با خود ببُرد.
مریدان قرمزدوست را دیدن این صحنه بسیار خوش آمد.
پس شیخ را پرسیدند: یا شیخ، حکمت چیست که این باد، آبیان با خود بِبُرد و ما بر جای خویشتن استوار مانده ایم؟ آیا جز این است که ما حقیم و آنان باطل؟
فرمود: ‌ای غافلان، شاد مشوید و دل‌ خوش مدارید که شما خود سوراخید و باد از میان سوراخ‌هایتان عبور همی‌ کند و این گونه است که بر جای ماندید...
و مریدان نعره ها بزدندی و گریبان ها دریدندی و به سوی بیابان رهسپارشدندی!!
 

behnaz J

عضو جدید
آورده اند که روزی شیخ و مریدان در جایگاه ویژه استادیوم آزادی بازی آبی‌ و قرمز را به نظاره بنشسته بودند که ناگاه بادی عظیم وزیدن گرفت و جمله مریدان حامی تیم آبی را با خود ببُرد.
مریدان قرمزدوست را دیدن این صحنه بسیار خوش آمد.
پس شیخ را پرسیدند: یا شیخ، حکمت چیست که این باد، آبیان با خود بِبُرد و ما بر جای خویشتن استوار مانده ایم؟ آیا جز این است که ما حقیم و آنان باطل؟
فرمود: ‌ای غافلان، شاد مشوید و دل‌ خوش مدارید که شما خود سوراخید و باد از میان سوراخ‌هایتان عبور همی‌ کند و این گونه است که بر جای ماندید...
و مریدان نعره ها بزدندی و گریبان ها دریدندی و به سوی بیابان رهسپارشدندی!!
:D... خیلی باحاله.. هر چی ازینا داری بذار بخونیم ... من عاشق این حکایتای شیخ و مریداشم:biggrin:
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
:D... خیلی باحاله.. هر چی ازینا داری بذار بخونیم ... من عاشق این حکایتای شیخ و مریداشم:biggrin:

شما دست در حلق خود فشان و سخن به گزاف هیچ مگویی که اگر شیخ و مریدانش بفهمند مضحکه شده اند الساعه باشگاه را بر سر ما همی خراب نمایند!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که روزی مریدی از مریدان شیخ را بپرسید: یا شیخ مراد به چه معناست؟شیخ فرمود: به معنای هستی!
مرید بپرسید : پس مرید به چه معناست؟
شیخ فرمود : نیستی!
مرید که هنگ همی نموده بود ناخن انگشت سبابه دست راست را شروع به جویدن و ساییدن نمود چنانکه سنباده 80 می زدی!
شیخ که از احوال مرید با خبر گردید سخن ادامه همی داد که:
این نیستی نه آن نیستی است، مرید تا نیست نباشد مرید نباشد و تا مرید نگردد هست نباشد و این نیستی نه در مقابل هستی وجود بلکه در برابر هستی مراد است و هستی مراد در طول هستی الله است! پس تا نیست نگردی هست نشوی و هستی مرید جز از هستی مراد است!
مرید که به خود تلقین همی نمود که متوجه سخنان شیخ شده است بی اختیار از جای برخاست تا از در به در شود که شیخ نقیب زد که کجا روی مریدا!
مرید در حالت هنگ پاسخ همی بداد که: ترک یار می نماییم تا در مقابل مراد نیست باشیم!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزی یکی از مریدان از شیخ سوال بپرسیدی که یا شیخ شما طرفدار کدام تیم فوتبال هستی؟ ناگه بغض گلوی شیخ را بگرفتندی و اشک در چشمان مبارکش جمع بشدندی و فرمودندی: قربان جدش بروم ''آ سید میلان'
و مریدان همی بگریستند!!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اندکه :
شیخ پس از دیدار با شیمی‌دان بلادشان، مریدان را جمع کرد و بگفتا بر شما باد ذکر سه صلوات هنگام نوشیدن آب!
مریدان علت بپرسیدند.
شیخ فرمود: بدان جهت که در آب سه جن وجود دارد دو هیدروجن یکی هم اُکسی جن !!
مریدان آب دهان غورت ندادندی و نعره ها کشیدندی و سر به بیابان گذاشتندی...
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
یکی از مریدان شیخ را پرسید: یا شیخ! شما چگونه طی الارض می نمایید؟
شیخ فرمود: "میگ میگ …!" و در دور دست ها ناپدید گردید.
مریدان تا این صحنه را بدیدند جامه ها پاره کردندی و گریه سر دادستنی!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
آورده اند که:
مریدی شیخ را بپرسید: یا شیخ دریاچه ارومیه چیست که بر سر آن چنان بلواست؟
فرمود: دیگرهیچ!! مطلبی بود در درس جغرافی که به کتاب تاریخ انتقال یافت!
و مریدان فغان ها کردندی و به بیابان گسیل شدندی!!!
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکایت همچنان باقیست !!!
و مریدان که هر بار گریبان دریده سر به بیابان می گزارند، همانا به سرعت بازگشته تا از محضر شیخ فیض برده محظوظ شده همچنان باز جامه دران به بیابانها سر گزارند! آری،
 

tracer

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

آورده اند روزی مریدان بی خود و بی جهت نعره سر کشیدندی و فغان از سینه برون کردندی...
شیخ چون این احوال بدید فریاد برآورد که ای روان پریشان شما را چه مرگ است؟
مریدان گفتند از روی تخلیه احساسات می باشد یا شیخ!
شیخ نگاهی شیخ اندر مرید بیانداخت و سری تکان داد و فرمود زین پس احساساتتان را در محضر من تخلیه نکنید... بروید و فکر جای دگر کنید!
مریدان جملگی جامه دریدند و به مفراق روانه گشتند و ناله ها سر بدادند!







 

Similar threads

بالا