قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

f.mars

عضو جدید
خب پس منم چن تا شعر می زارم. البته به پای شعرای دوستان نمی رسه ولی خب دیگه.......

زندگی زار زدن در کوچه های بی کسی
زندگی نیست شدن در خرمن دلواپسی
زندگی دمخور شدن با سوز و ساز ادمی
زندگی گامی به سوی آرزوهای تهی
زندگی یاداوری از خاطرات بی مثال
یا که نابودی میان شعله های بی زوال


زندگی بخت ازمایی با هوس با تارهاست
زندگی زخمی شدن با خنده های بی وفاست
زندگی چون تا رو پود بی ریای آتش است
زندگی جوشیدن و روییدن فریادهاست


نبودی در فراق خنده هایت ، به هر خاکی رسیدم بوسه کردم

نبودی تک تک آن لحظه ها را ، برای با تو بودن زنده کردم

نبودی تا شوی مرهم به دردم ، کنار قاب خالی گریه کردم

نبودی روز و شب فریاد دادم ، دعا بر جان این دلداده کردم

نبودی یاد تو هر دم درونم ، برای زنده ماندن خنده کردم

نبودی تا ببینی من چه کردم ! ، وجودم را ز غم ویرانه کردم

نبودی تا شوم مست و خرامان ، دهانم یکسره از باده کردم

نبودی سر بر سجاده کردم ، برای دیدن تو، سجده کردم

نبودی بشنوی این های و هویم ، برای عشق خود ، صد ناله کردم

نبودی تا کنی آشفته حالم ، میان شعله ها کاشانه کردم

نبودی آتشی بر جانم افتاد ، من آن آتش به جانم شعله کردم

نبودی باد هم آتش به پا کرد ، همه خاکسترم را هدیه کردم

نبودی بر کنی روز خزانم ، بهار عمر خود را تیره کردم

نبودی در عبور از خاطراتم ، سرودی عاشقانه تازه کردم

نبودی ، تو نبودی ، تو نبودی . . .
 

hosseinassar

مدیر ارشد
نمی دانم چرا دل بی قراره/ بسی تب کرده و طاقت نداره
خداوندا بگو امشــب ستاره/ خبــر از دلبــر و یارم بیــاره
 

Mosafer-1

عضو جدید
ای بابا

ای بابا

بچه ها من همه نوشته ها وشعرها رو خوندم اما همش ناامید وافسرده ومرگ ونابودی بود

به خدا زندگی چیزای دیگه ای هم داره جالبه رفتم شهر کتابم یه کتاب پیدانکردم که یه کم امیدوار از جوونی شادی نشاط فردا حرف بزنه ای بابا
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
بچه ها من همه نوشته ها وشعرها رو خوندم اما همش ناامید وافسرده ومرگ ونابودی بود

به خدا زندگی چیزای دیگه ای هم داره جالبه رفتم شهر کتابم یه کتاب پیدانکردم که یه کم امیدوار از جوونی شادی نشاط فردا حرف بزنه ای بابا

نه اینجوریا هم نیست شعرای امید وار کننده رو مثل اینکه نخوندی...
حالا من چند تا رباعی از خودم تو مایه های طنز میذارم امید وارم بدردت بخوره:gol::D

عمری دل بی قرار در دستش بود
نبضم، نفسم، شمار در دستش بود
با چاقوی عشق از وسط نصفم کرد
انگار که یک خیار در دستش بود
***
باریدم و زیرِ بارشم دوش گرفت
خالی که شدم، نقاب از روش گرفت
نیشم زد و رفت و من دقیقن شده ام
آن گربه که در راه خدا موش گرفت
***
با ساز دلت چقدر کوک شد دل من
زیر قدمت ولی چروک شد دل من
رفتی تو و عشق هم مجازی کردید
ناچار دچار فیسبوک شد دل من

نظر؟!:gol:
 
شعر طنز

شعر طنز

درود:gol:
خداوندا دوباره جمعه گشته
لباس من هنوزم توي طشته
ناهار استامبولي با ماست خوردم
فقط افسوس چاي حاضر نگشته
-----------------------------------------------
خداوندا دوباره وقت شام شد
دوباره نوبت صرف طعام شد
روم زودتر به رستوران مبادا
بگويند دير كردي شام تمام شد
بدرود:gol::gol::gol:
 

نارون آبي

عضو جدید
اين قطعه شعر و من خودم خيلي دوست دارم

آه، ای روشن طلوع بی‌غروب
آفتاب سرزمین‌های جنوب
آه، آه ای از سحر شاداب‌تر
از بهاران تازه تر، سیراب تر
عشق دیگر نیست این، این خیرگی‌ست
چلچراغی در سکوت و تیرگی‌ست
عشق چون در سینه‌ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با "من" زیستم
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اين قطعه شعر و من خودم خيلي دوست دارم

آه، ای روشن طلوع بی‌غروب
آفتاب سرزمین‌های جنوب
آه، آه ای از سحر شاداب‌تر
از بهاران تازه تر، سیراب تر
عشق دیگر نیست این، این خیرگی‌ست
چلچراغی در سکوت و تیرگی‌ست
عشق چون در سینه‌ام بیدار شد
از طلب پا تا سرم ایثار شد
این دگر من نیستم، من نیستم
حیف از آن عمری که با "من" زیستم

سلام!
آفرین بر شما خیلی خیلی زیبا و موزون بود
دستمریزاد
 
درود:gol:

امشب شبي دراز است، بهر من شكسته

هم جسم گشته مجروح،هم روح گشته خسته

غمخوار و مونس من، تنهايي و سكوت است

واندر نماز افكار، خلوت مرا قنوت است

در شاهراه عشقش،گمراه گشتم اي دوست

كه اين را را نبرده است،هر آنكه در پي اوست

طي طريق عشقش، در كار هر كسي نيست

اقبال خوش در اين راه،همكار هر كسي نيست

آنانكه راه بردند، بس خون دل بخوردند

جز نام و ياد و ذكرش، از لوح دل ببردند

يارب تو ياريم كن، من نيز راه يابم

اذن دخول اندر، آن بارگاه يابم

از سروده هاي خودم:redface:

بدرود:gol::gol::gol:
 

شیخ اجل

عضو جدید
آندم که شدی سعدی افتاده به دام دوست / کردی دل ما را خون با هر غزلت کز اوست

آتش عشق تو چون دامن سعدی بگرفت / سر به صحرای نهاد دیده ز هستی بگرفت

نادیدن آن ماه که امید جهان است / سریست که نادیدن آن با دگران است

آنان که خوروخواب جهان پیشه نمودند / بویی نشیدند ز مردان طریقت

تا تو را دیدم و از غیر بریدم هیهات / این چنین است نظر بازی عشاق جهان

آب حیات تشنگان چهره ی جان قزای توست / لطف نما رهای کن از پس پرده چهره را

تا هوای تو بود در همه عالم دانم / که مرا هست اجازت نفسی تازه کنم

درهمه عالم که بود نام تو / هر که تو را خواست برد کام تو

دارمت نکته ای و پند شنو از من پیر / هر که را درد شناسد نشود از او سیر

دیدم همه آفاق جهان را عمری / هیهات نبودی چو تو زیبای رخی

آشنا بودی و من این همه دورت دیدم / تا رسیدم به تو دیدم ز همه دورتری

تا هست مرا نفس اجازت / جانم به فدای جان پاکت

تاب و توان شد ز کف تا که نظر اوفتاد / بر رخ چون ماه او دبده خونبار دل

باید ازتون عذرخواهی کنم .... تا حالا هرچی شعر از خودم گفتم فی البداهه از خودم بوده ....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

شیخ اجل

عضو جدید
هرچند نشد ما را هم صحبتیت یک دم / از شوق وجود تو شادیم به دل هر دم
قانون بقای عشق سریست طرب انگیز / هرکس که ز سر آگه، فارغ ز بلای غم
هر کس که تو را خواهد از غیر رها باشد / زیرا که تو بی مثلی ای پادِشه عالم
 

شیخ اجل

عضو جدید
همه دنیا میدونن عشقه که پایان نداره / عاشقی بلاییه، دردیه درمان نداره
این بلا تا میگیره دامنشونو ای عجب / مدعی میشن که این بلا بده راه نداره
قصه لیلی و مجنون توی این دور و زمون / شدنش مال تو قصست دیگه حاشا نداره .........
 
  • Like
واکنش ها: noom

mahbubehh

عضو جدید
سلام
منم یکی از شعرامو میذارم خوشحال میشم اگه نظراتونو بگین.مرررسی.....
در پیش چشمان مستت،میخواهم امشب بمیرم
دور ازهیاهوی دنیا،دستان سبزت بگیرم
ای آشنا با کسی که از عشق تو گشته لیلا
بی آن رخ پرفروغت،در دام غمها اسیرم
میراث دلتنگی من،لبخندهای تو بوده
ای نازنین نوگل من،پیش غم تو حقیرم
امروز چشم ترم را در زیر پایت نهادم
شاید زخاک ره تو،اکسیرعشقی بگیرم
بی آینه،بی بهانه،عاشق ترازهرزمانی
در پیش آن چشم مستت،میخواهم امشب بمیرم...
در پیش چشمان مستت،میخواهم امشب بمیرم
دور ازهیاهوی دنیا،دستان سبزت بگیرم
ای آشنا با کسی که از عشق تو گشته لیلا
بی آن رخ پرفروغت،در دام غمها اسیرم
میراث دلتنگی من،لبخندهای تو بوده
ای نازنین نوگل من،پیش غم تو حقیرم
امروز چشم ترم را در زیر پایت نهادم
شاید زخاک ره تو،اکسیرعشقی بگیرم
بی آینه،بی بهانه،عاشق ترازهرزمانی
در پیش آن چشم مستت،میخواهم امشب بمیرم...
 

Ekram

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينهم غزلي جديدم تقديم دوستان...

از جام چشمهات برایم غزل بریز
از کندوی لبت به دهانم عسل بریز

بردار غصه های دلم را خراب کن
بردار کوه را به درون کتل بریز

بارنگ بوسه دور مرا خط بکش بیا
یک لشکر آفتاب به گرد زحل بریز

چشمک بزن تغیر بده طالع مرا
آب یخی به جان ابد تا ازل بریز

پیشم بمان و در نفسم زندگی بدم
ورنه میان فاصله ها را اجل بریز
 

donya...

عضو جدید
در آمدنم نداشتم سهم ولی در رفتن باید بدهم تاوان سخت.....
کجاست عدالت؟....
و حالا نه برگشتی میتوان نه ماندنی هست و میتوان...
و هراس وترس از رفتن و به تنهایی رفتن ....
کدامیک را میتوان دوست داشت ؟
نبودن،بودن یا رفتن...؟
 

زهره مسعودی

عضو جدید
سلام...بچه ها خوشحال میشم نظرتون رو در مورد شعرم بدونم..
تقدیم به دختران ایران زمین
کجایی ای دوست,کجایی ای همراز وهمدرد من
بیا تا برایت از غمهایم بگویم
بیا تا بگویم: دختر یعنی جامانده از حق
دختر یعنی جا مانده از سهم آزادی داشتن
دلگیرم, سخت دلگیرم. از این زمانه ای که دستتازیانه اش را
بر سر و جانم می زند.
دلگیرم از روزگار, روزگاری که آشنا را غریب تراز غریب گذشته کرده است
دلتنگم, دلتنگ گذشته, دلتنگ همان عصر جاهلیت
آری جاهلیت...
همان عصر جاهلیتی که لا اقل حق نفس کشیدن را
از تو می ستاند نه هوارا, نه نفس را
درد من از امروز است از همین امروز
که جان می کنی, تا جان ندهی
که نفست در نمی آید, تا نفس بکشی
درد من از خفقان است, از سکوت, از...,از هرچه دراین دنیاست.
درد من این است که سهمم را, حقم را دادند بهدیگری
 
آخرین ویرایش:

شیخ اجل

عضو جدید
عاشقی را هست آغاز و ندارد آخری / در کف این چاه یابی آسمان دیگری
گرچه عاشق در رهش اُفتان و خیزان میرود / نیست عیبش، چون همی دارد هوای دیگری
تا ببیند روی محبوب جملگی خامُش شود / تا که شوق یار باشد خیز گیرد یک دمی
 
آخرین ویرایش:

مرد قبیله

عضو جدید
...آید همی

...آید همی

سلام دوستان من یه کمی طبع شعری دارم و این شعر رو حدود 6 سال پیش سرودهام خواستم نقد و بررسی روی اون داشته باشید البته شعر های دیگری هم دارم منتظر باشید.
تقدیم به پدر شعر فارسی جناب رودکی
......آیدهمی
کلام رودکی بر لسان آید همی/حرارت عشق سلطان به جان آید همی
هری با ناز دل ملک پیر بکرد اما/ ملک سوی بخارا جوان آید همی
هری با ناز دل ملک پیر بکرد اما/ ملک سوی بخارا دوان آید همی
بتازد خنگ را سوی بخارا امیر/ که گویی خنگ پا برکتان آید همی
بخارا خار گشت هری در دیدهام/هری در پیش تو مهرگان آید همی
بخارا در وصالت ز خود بی خود شدم/بدین سان است اشک ز مژگان آید همی
سفیدی گونه هایم ز اشک وصال بود/که چون برف بنمود که دذ خزان آید همی
اما پایان شعرم به شیرینی بیاد/که چون سویم یار مهربان آید همی
 

شیخ اجل

عضو جدید
شب هجر دانی چه سر می کنم ؟ / به امید وصلت سحر می کنم
خیالم که بنشسته ای در کنار / خیالی که با آن شرر می کنم
فروغت مگر گیردم بی کران / فروغی که در آن سفر می کنم
چنان بند مهرت به جانم فتاد / که از غیر کویت حذر می کنم
به امید وصلت چه سر می کنم / شب هجر با خون سحر می کنم
 

کافر مقدس

عضو جدید
خسته ام از خفقان و دروغ ،از بیداد و استبداد / از عافیت طلبان بزدل و میهن فروشان حزب باد ..... فریادی در گلو دارم،جور و جفا را برنمی تابم / به اهورا مزدا سوگند که دیگر خاموش نمی مانم
 
  • Like
واکنش ها: noom

شیخ اجل

عضو جدید
چه کشیدم ز غم بی خبری جان دلم / که رسد از تو پیامی که شود کام دلم
حسرت دیدن روی تو مرا ویران کرد / این عجب حسرت دیدار تو شد کار دلم
عاقبت هر چه که رشتم همه یکسر بگگست / آن زمان وز پی دیدار تو شد حال دلم
در هیاهوی جهان هر چه رود باکی نیست / چون جهانی دگرم هست به غوغای دلم
 

شیخ اجل

عضو جدید
اگرم مهلت دیدار دهی بار دگر / به تمنای شوم خاک رهت بهر نظر
همه جا شد سخن از لذت دیدار چنان / به تمنای وصالت همگی عزم سفر
همچو پروانه بگردیم به گردت ای شمع / تا بسوزیم و نباشد اثری بعد شرر
 
بالا