آبجی و دادا اصفهانیا بیین تووووووووووووووووو

ghazaliii

عضو جدید
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است. حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است ! اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید. من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه وشیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود. دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. می گفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید . ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست.آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان! البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است! این بود انشای من
 

86412740152

کاربر فعال

با سلام به همه دوستان و آرزوي سلامتي فکر می‌کنم همه شما در جریان بحران آب در حوضه و رودخانه زاینده‌رود و همچنين مشكل اخير ترك برداشتن مجدد بدنه سی‌و‌سه پل قرار گرفته باشید. اين پل يكي از شاهكارهاى بى‏نظير دوره سلطنت شاه‏ عباس اول مي‌باشد كه به هزينه و نظارت سردار معروف او، الله ‏وردى‏خان، بنا شده است. اين پل حدود 300 متر طول و 14 متر عرض دارد و طويل‏‌ترين پل زاينده‌رود است كه در سال 1005 هجرى ساخته شده است. همان طور كه مي‌دانيد اين پل از ساروج ساخته شده و نياز دارد كه پايه‌هاي آن درون آب قرار داشته باشند در غير اين صورت در مقابل تنش‌ها (از جمله عبور متروي اصفهان از زير پل كه متاسفانه خود يكي از عوامل تخريب آن است) مقاومت خود را از دست داده و تخريب خواهد شد. اتفاقي كه متاسفانه هم اكنون دو بار براي آن افتاده است. در اين راستا چند نفر از وکلا و دلسوزان آثار تاريخي دادخواستی را به دادسرای عمومی اصفهان علیه مقامات و متولیان توزیع آب در استان اصفهان ارائه کردند که متن آن را به پیوست این نامه برای شما گذاشته‌ام. طبق قانون شهروندی، ماده 560 مجازات اسلامی، در زمره تکالیف امر به معروف و نهی از منکر هر یک از شهروندان است که در مقابل تخریب زیست محیطی شهر خود در برابر عامل تخریب ساکت نبوده و آن را به مراجع قضایی اعلام نمایند. بر طبق این قانون هر یک از شهروندان می‌توانند به وکلای ياد شده وکالت داده تا در خصوص احقاق حق شهروندی ایشان جهت وجود آب در زاینده‌رود و عدم تخریب پل‌های تاریخی و همچنین حیات وحش وابسته به رودخانه از جمله باتلاق گاوخونی اقدام نمایند. در این راستا برخی گروه‌های زیست محیطی اقدام به جمع‌آوری امضا از کلیه دوستداران محیط زیست نموده است. علاقمندان می‌توانند در صورت حضور در اصفهان و امکان دسترسی به این گروه‌ها برگه‌های مذکور را امضا کنند در غیر این صورت می‌توانند ایمیلی به نشانی zayandehroud1390@gmail.com فرستاده و اطلاعات خود را شامل نام، نام خانوادگی، نشانی، تلفن در آن ذكر نمايند تا نام و مشخصاتشان در ليست موكلين قرار گيرد. از آنجایی که این وکالت کاملا از طریق قانونی انجام می‌گیرد لذا با استناد به قانون فوق الذکر هیچ مسئولیتی متوجه فرد وکالت دهنده نیست. خواهشمندم این نامه را برای کلیه دوستان و آشنايان خود که به فکر آثار تاریخی، طبیعی و فرهنگی کشورمان هستند و مي‌خواهند اقدامي قانوني و مدني در اين راستا انجام دهند ارسال نمایید. طرفداران و علاقمندان به امضاي اين وكالت نامه مي‌توانند از كليه شهرهاي ايران و حتي خارج از كشور نيز اسامي خود را به ايميل داده شده ارسال و در اين اقدام اجتماعي شركت نمايند. همچنین لازم به ذکر است که عکس‌هايي از سی و سه پل و محل ترك‌هايي كه در دست تعمير مي‌باشند در تاريخ 28/06/1390 به همراه عكسي قديمي از همان نما به پیوست اين نامه ارسال نموده‌ام. اميدوارم با توجه به روند تخريبي آثار تاريخي كشور و خصوصاً اصفهان به نقطه‌اي نرسيم كه به نسل آينده بگوييم: «اصفهان شهري كه بود!»













 

MEHDISH12

عضو جدید
قلم قاضی

قلم قاضی

قلمی از قلمدان قاضی افتاد.شخصی که آنجا حضور داشت گفت: جناب قاضی کلنگ خود را بردارید.
قاضی خشمگین پاسخ داد: مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کلنگ و قلم را از هم باز نشناسی؟

مرد گفت: هر چه هست باشد، تو خانه مرا با آن ویران کردی
 

MEHDISH12

عضو جدید
مرد زاهدی که در کوهستان زندگی می کرد. کنار چشمه ای نشست تا آبی بنوشد و خستگی در کند. سنگ زیبای درون چشمه دید، آن را برداشت و در خورجینش گذاشت و به راهش ادامه داد.

در راه به مسافری برخورد که از شدت گرسنگی به حالت ضعف افتاده بود. کنار او نشست و از داخل خورجینش نان بیرون آورد و به اوداد. مرد گرسنه هنگام خوردن نان چشمش به سنگ گرانبهای درون خورجین افتاد. نگاهی به زاهد کرد و گفت:

آیا آن سنگ را به من می دهی؟

زاهد بی درنگ سنگ را درآورد و به او داد. مسافر از خوشحالی در پوست خود نمی نگجید. او می دانست که این سنگ آن قدر قیمتی است که با فروش آن می تواند تا آخر عمر در رفاه زندگی کند. بنابراین سنگ را برداشت و با عجله به طرف شهر حرکت کرد.

چند روز بعد همان مسافر نزد زاهد در کوهستان برگشت و تا او را دید به او گفت:

من خیلی فکر کردم تو با این که می دانستی این سنگ چقدر ارزش دارد خیلی راحت آن را به من هدیه کردی. بعد دست در جیبش برد و سنگ را در آورد و گفت:

من این سنگ را به تو بر می گردانم ولی در عو ض چیز گرانبهای دیگری از تو می خواهم.

به من یاد بده که چگونه می توانم مثل تو باشم!
 

Eng_hamed

عضو جدید
بیمارستان روانی

بیمارستان روانی

به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟ روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند. من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است. روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد. شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد
 

Eng_hamed

عضو جدید
برترین اعترافات احمقانه مردم

برترین اعترافات احمقانه مردم

اعتراف میکنم بچه ک بودم همیشه دلم میخواس ی جوری داداش کوچیکمو سر ب نیس کنم!رفتم بقالی مرگ موش بگیرم آقاهه ک میدونس چ فسقل مشنگیم بجاش آرد بهم داد منم ریختم تو قابلمه نهار! سر سفره وقتی همه شروع کردن ب خوردن یهو گریه م گرف! با چشای خیس تا ته غذامو خوردم ک همه با هم بمیریم!!!!!!!


اعتراف میکنم تا سنه 13-12 سالگی تحت تاثیر حرفای مادربزرگم که خیلی تو قید وبند حجاب بود با روسری میشستم جلو تلویزیون مخصوصا از ایرج طهماسب خیلی خجالت میکشیدم زیاد میخندید فکر میکردم بهم نظر داره

اعتراف يكي از دوستان:مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد

یه شب مادرم مریض بود داشتم ازش پرستاری میکردم بعد گفت برو برام آب بیار رفتم آب آوردم دیدم خوابش برده اومدم تریپ بایزید بسطامی بردارم صبر کنم بیدار شه یه دفعه یه لحظه خوابم برد آبو ریختم رو مامانم !!!!!!!!

وقتی پدرم روزنامه میخونه روزنامه رو وسط آسمون و زمین تو هوا جلوی صورتش نگه میداره، اعتراف میکنم بچه که بودم یواشکی میرفتم پشت روزنامه طوری که پدرم منو نبینه و با مشت چنان میکوبیدم وسط روزنامه ،پاره که میشد هیچ، عینکش می افتاد ، و بابا کل مطلب رو گم میکرد. کلاً پدرم 30ثانیه هنگ میکرد. بعد یک نگاه عاقل اندر صفیحی به من میکرد و حرص میخورد. اما هیچی بهم نمیگفت و من مانند خر کیف میکردم. تا اینکه یه روز پدرم پیش دستی کرد و قبل از من روزنامه رو کشید و با داد گفت: نکن بچـه. منم هول شدم مشت رو کوبیدم تو عینکه بابام. عینک شکست. من 5 روز تو شوک بودم

اعترافِ عموم: روز تولد 19سالگيم خودم يادم نبود، اومدم خونه ديدم در قفله چراغ ها هم خاموشه، يه باد گنده اي ول دادم وسط خونه كه انقد صداش بلند بود خودم جا خوردم، بعد چراغ ها رو كه روشن كردم ديدم دوستام وسط سالن با كلاه بوقي و برف شادي افتادن كف سالن هي ميخندن بعد يكسري هم سرخ شدن ميگن تولد تولدِت مبارك... كيكم از دست يكي از دوستام افتاد وسط سالن، خلاصه شب به ياد ماندني شد...

اعتراف می‌کنم بچه که بودم شبا پیش خواهرم میخوابیدم وسطای شب که مطمئن میشدم که خوابش سنگین شده دستشو می‌کردم تو دماغم

سوار اتوبوس شدم، رفتن تو قسمت آقایون پیش یه آقایی نشستم و از خستگی خوابم برد، نزدیک مقصد دیدم زانوم درد میکنه فهمیدم آقایه کناری 3-2 بار با کیفش کوبیده تو پام تا بیدارم کنه چون میخواست پیاده بشه و من جلوش رو گرفته بودم، خیلی شاکی نگاش کردم، راننده هم بالا سرم بود. آقاء گفت : ببخشید خانم 5 بار صداتون کردم نشنیدین، ترسیدیم. اعتراف میکنم برای اینکه ضایع نشم که مثل خرس خواب بودم وانمود کردم که کَر هستم و با زبون کر و لالی و طلبکارانه عصبانیتم رو نشون دادم ، مرد بیچاره اینقدررررر ناراحت شده بود 10 دفعه با دست و ایما و اشاره از من معذرت خواهی میکرد

اعتراف ميکنم راهنمايي که بودم به شدت جو گير بودم، همسايگيمون يه خانومه بود که تازه از شوهرش طلاق گرفته بود، شوهره هم هر روز ميومد و جلو در خونش سر و صدا راه مينداخت، خيلي دلم واسه خانومه ميسوخت، يه روز که طرف اومده بود عربده کشي تصميم گرفتم که برم و جلوش در بيام، رفتم تو کوچه و گفتم آهاي چيکارش داري؟ يارو نه نگاه بم انداخت و يه پوزخندي زد و به کارش ادمه داد ، منم سه پيچش شدم ، وقتي ديد من بيخيالش نميشم گفت اصلا تو چيکارشي؟ منم جوگير، گفتم لعنتي زنمه

چهار سال پیش باید آندوسکوپی میکردم. از یه لوله باد میفرستن تو باسن مبارک که راحت دیده شه. دکتره نمیدونم چی بود داستان که باد خالی نکرد. یه تاکسی گرفتم برم خونه. وسطا راه دیگه داغون فشار آورده بود از دستم در رفت گوزیدم.منم دیگه دیدم آبروم رفته دلدرد شدیدم دارم از فشار باد, هر چی بود دادم. انقدم فشارش زیاد بود کل ماشین رفته بود رو ویبره. راننده لامصب جاده رو ول کرده بود نعره میزد یا امام هشتم...یا حسین. یه پیرمرده هم داد میزد حواست به جلو باشه. راننده فهمید من گوزیدم زد بقل گفت یابوو گم شو پایین فک کردم آمریکا حمله کرده

احمقانه ترین کار زندگیم این بود که سعی کردم مفهوم ای دی اس ال رو برا مادربزرگم توضیح بدم

تو عروسي نشسته بودم يه بچه 3 ، 4 ساله اومد يک هسته هلو داد بهم، منم نازش کردم هسته رو گرفتم انداختم زير ميز، چند ثانيه بعد ديدم دوباره آوردش، اين دفعه پرتش کردم يه جاي دور ديدم دوباره آورد!! مي خواستم اين بار خيلي دور بندازمش که بغل دستيم بهم گفت آقا اين بچس سگ نيست! طرف باباي بچه بود!!

اعتراف میکنم دوره دبستان امتحان جغرافی داشتیم یه سوالش این بود: تنها قمر کره زمین؟ من هم با اطمینان کامل نوشتم قمر بنی هاشم!!!

اعتراف ميكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه ميپوشيديم ميرفتيم گدايي با درامدش بستني ميگرفتيم كه همسايمون مارو لو داد و كتك خورديم

سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.

اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت !!

اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده....:دی
 

MEHDISH12

عضو جدید
ونه مشغول کار بودم که دخترم بدو بدو اومد پرسید :
دخترم: مامان، تو زنی یا مردی؟
من: زنم دیگه، پس چی ام؟
دخترم: بابا، چی؟ اونم زنه؟
من: نه مامانی، بابا مرده.
دخترم: مامان تو زنی یا مردی؟
من: زنم دیگه پس چی ام؟
دخترم: راست میگی مامان؟
من: آره چطور مگه؟
دخترم: هیچی مامان! دیگه کی زنه؟
من: خاله مریم، خاله آرزو، مامان بزرگ
دخترم: دایی سعید هم زنه؟
من: نه اون مرده!
دخترم: از کجا فهمیدی زنی؟
من: فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام.
دخترم: یعنی از چی؟ از قیافه ات؟
من: از اینکه خوشگلم.
دخترم: یعنی هر کی خوشگل بود زنه؟
من: آره دخترم.
دخترم: بابا از کجا فهمید مرده؟
من: اونم از قیافش فهمید. یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده!
دخترم: یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن؟
من: آره تقریبا.
دخترم: ولی بابایی که از تو خوشگل تره.
من: اولا تو نه، شما، بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره؟
دخترم: چشاش.
من: یعنی من زشتم مامان؟
دخترم: آره.
من: مرسی.
دخترم: ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره!!
من: خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست.
دخترم: چی؟ اون حرفه که الان گفتی چی بود؟
من: استثنا، یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه.
دخترم: مامان من مردم؟
من: نه تو زنی.
دخترم: یعنی منم زشتم
من: نه مامان، کی گفت تو زشتی؟ تو ماهی، ولی تو الان کودکی.
دخترم: یعنی من زن نیستم؟
من: چرا جنسیتت زنه ولی الان کودکی.
دخترم: یعنی چی؟
من: ببین مامان، همه ی آدما شناسنامه دارن که توی شناسنامه شون جنسیتشون مشخص
میشه. جنسیت تو هم توی شناسنامه ات زنه.

دخترم: یعنی منم مامانم؟
من: آره دیگه تو هم مامان عروسکهاتی.
دخترم: نه، مامان واقعی ام؟
من: خوب تو هم یه مامان واقعی کوچولو برای عروسکهات هستی دیگه.
دخترم: مامان مسخره نباش دیگه من چی ام؟
من: تو کودکی.
دخترم: کی زن میشم؟
من: بزرگ شدی.
دخترم: مامان من نفهمیدم کیا زنن؟
من: ببین یه جور دیگه میگم. کی بتو شیر داده تا خوردی بزرگ شدی؟
دخترم: بابا!
من: بابات کی به تو شیر داد؟!!!!!!!!!!
دخترم: بابا هر شب تو لیوان سبزه بهم شیر میده دیگه!
من: نه الان رو نمی گم، کوچولو بودی؟
دخترم: نمی دونم.
من: نمی دونم چیه؟ من دادم دیگه.
دخترم: کی؟
من: ای بابا ولش کن، بین مامان، زنها سینه دارن که باهاش به بچه ها شیر میدن، ولی مردا ندارن
دخترم: خب بابا هم سینه داره.
من: آره داره ولی باهاش شیر نمی ده!! فهمیدی؟
دخترم: خوب منم سینه دارم، ولی شیر نمی دم پس مردم.
من: ای بابا، ببین مامان جون، خودت که بزرگ بشی کم کم می فهمی.
دخترم: الان می خوام بفهمم.
من: خوب هر کی روسری سرش کنه، زنه هر کی نکنه مرده.
دخترم: یعنی تو الان مردی، میریم پارک زن میشی؟
من: نه ببین، من چیه تو میشم؟
دخترم: مامانم.
من: خوب مامانا همشون زنن و باباها همشون مردن.
دخترم: آهان فهمیدم.
من: خدا خیرت بده که فهمیدی، برو با عروسکهات بازی کن
****
نیم ساعت بعد...
دخترم: مامان یه سوال بپرسم؟
من: بپرس ولی در مورد زن و مرد نباشه ها.
دخترم: در مورد ماهی قرمزه است.
من: خوب بپرس.
دخترم: مامان، ماهی قرمزه زنه یا مرده ؟!!!!!!
 

mohamad-hk68

عضو جدید
استاد: وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: عروسی
استاد: نخیر منظورم اینست که چكاره میشوی ؟
شاگرد: داماد
استاد: منظورم اینست وقتی بزرگ شوی چه میکنی ؟
شاگرد: زن ميگيرم
استاد: احمق ، وقتی بزرگ شوی برای پدر و مادرت چه میکنی ؟
شاگرد: عروس ميارم
استاد: لعنتی ، پدر و مادرت در آینده از تو چی میخواهد ؟
شاگرد : نوه...!!:biggrin:
 

MEHDISH12

عضو جدید
[FONT=times new roman, times, serif]یکی از رفقا که مدت زیادی نیست که به سمت استادی یکی از دانشگاههای تهران شده نقل میکرد که ...:
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]سر یکی از کلاس هام توی دانشگاه، یه دختری بود که دو، سه جلسه اول،ده دقیقه مونده بود کلاس تموم بشه، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت:
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]استاد! خسته نباشید!!!
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]البته منم به شیوه همه استادهای دیگه به درس دادن ادامه میدادم و عین خیالم نبود!
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش! به محض این که دستش رفت سمت کوله، گفتم:
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]خانوم!!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده!!!!!
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]همه کلاس منفجر شد از خنده
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!!
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه!!!
[/FONT]​
[FONT=times new roman, times, serif]نتیجه اخلاقی: حواستون جمع استادای جوون دانشگاه باشه!
[/FONT]​
 

mohamad-hk68

عضو جدید
[h=2][/h]
فرهنگ لغت جدید
سه پايه: 3تا آدم با حال كه هميشه پايه هر حركتي هستند
> وانت: اينترنت آزاد و بدون *****
> اسلواكي: نرم و خرامان گام برداشتن
> نيكوتين: نوجواني خوش سيرت
> نسيم: Wireless
> نلسون ماندلا: نلسون اون وسط گير كرده
> ورساچه: به تركي، اون ساك رو بده
> Johnnie Walker: جنايتكاري كه به قدم زدن علاقه دارد
> هنگام: پا مرغي
> كته ماست: اين گربه مال ماست
> كره گياهي: فرزند يك وجترين
> Saturday: روز جهاني ساطور
> Gladiator: يه جورايي خوشحاليا
> كراچي: پس تكليف ناشنوايان چه ميشود!
> يك كلاغ چهل كلاغ: نبردي نا جوانمردانه بين كلاغ­ها
> Indeed: اين يارو شاهده
> تهراني: تكه هاي هلوي باقيمانده ته آبميوه
> Hot Spot: به اصفهاني، پات داغه
> شهاب حسيني: شهابي كه شبهاي محرم در آسمان ديده ميشود
> Miscategories: مسابقات جهاني كه هر ساله براي انتخاب بهترين بانوي آشپزكه در پخت كته گراز(نوعي غذاي شمالي) تبحر دارد برگزار ميشود
> نخاله: خاله نيست، احتمالا عمه يا اقوام ديگر
> تابش: 1، 2، 3، 4
> Medical: مهدي جان يك تماس با من بگير لطفا
> Category: اين گربه كدوم گوريه؟
> هرزه: فرقي ندارد. ز ذ ظ ض
> طفلكي: اين بچه ماله كيه؟
> تراكتور: بازيگري كه سر صحنه بسيار گند ميزند
> Morphine: بايد بيشتر فين كني
> سوگند: بسيار مزخرف، خيلي بد
> Keyboard: چه كسي برنده شده
> MissCall: دختر نا بالغ را گويند – به تركي، واحد وزني طلا و زعفران را گويند
> بالماسكه: اون بال ماله ماست كه!!
> پرتره: صفتي كه برتري چيزي به چيز ديگر را ميرساند. مثلا: اين ليوان آب از اون يكي پرتره
> Already: گند زدي به همش رفت
> ميدان: ظرف نگهداري شراب و ديگر مشروبات الكلي
> كورتاژ: پودر لباسشويي مخصوص نابينايان
> Pitza: زني كه فقط بچه هاي در پيت و بدرد نخور ميزايد
> مارادونا: براي ما دويدن خوب نيست
> Suspecious: به اصفهاني، ساس از بقيه حشرات جلوتر است
> Johnnie Dep: قاتل افسرده
> Acer: اي آقا .....
> سيمين: نيم ساعت
> آرميتاژ: پودر لباسشويي مخصوص سربازان ارتش
> هندوستان: طرفداران مرغ
> مشروبات: روبات ساخت مشهد​
 

MEHDISH12

عضو جدید
در اولین ساعت درس کلاس تشریح و کالبد شکافی‌ دانشکده پزشکی‌ یزد استاد به دانشجویان سال اول میگوید:

به شما تبریک میگویم که در کنکور قبول شده و الان رسما دانشجوی پزشکی‌ هستید. ولی‌ برای فارغ التحصیل شدن و پزشک شدن هم باید
"دقت عمل"
داشته باشید و هم "رقت عمل".
همه شما باید این کار که من الان می‌کنم را انجام بدهید اگر نه به درد این رشته نمی خورید و اخراج هستید!! سپس یک جسد وارد کلاس می‌کند و ناگهان انگشتش را تا ته در ماتحت جسد فرو می‌کند می گذارد توی دهانش و می مکد.
و می گوید حالا شما هم باید همین کار را بکنید!!

دانشجوها شوکه می شوند و اعتراض می کنند ولی‌ استاد می گوید الا و بلا باید بکنید وگرنه اخراج هستید.
چند تا دخترها غش می کنند، پسرها بالا می اورند، ولی‌ با هر بدبختی هست همه دانشجوها آخرش انگشت در ماتحت جسد می کنند و می گذارند در دهنشان و می مکند.

استاد میگوید:

هان. شما همه رقت عمل تان خوب بود ولی‌ دقت عمل نداشتید. شما همگی‌ انگشت اشاره را در ماتحت کردید و مکیدید ولی‌ من انگشت اشاره را در ماتحت کردم و انگشت وسط را مکیدم. سعی‌ کنید بیشتر دقت کنید.
 

mohamad-hk68

عضو جدید
درسی بزرگ از یک کودک
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.

ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بودکه او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟

برادر خردسال اندکی تردید کرد و....
سپس نفس عمیقی کشید و گفت:بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بودو مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.

نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهدو با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود
 

mohamad-hk68

عضو جدید
اینجا انتهای زمین است...
درست لحظه ی مرگ انسانیت...
جایی که دست های مادران بوی خون می دهد!!!
بوی "جنایت"
و آبهای راکدش طعم کودکانی را می گیرد که بی نفس خفه می شوند در خفقان این نکبت آباد!
معصومیت ها دریده می شوند...
و "آدم "ها...
همین ما آدم ها...
چه ساده می گذریم از کنار درد هایمان
"این درد های مشترک"
اینجا انتهای زمین است...
درست همین جایی که ما ایستاده ایم!!!!
7485_316183-206926122712627-100001857237186-509532-961513528-n.jpg
 

MEHDISH12

عضو جدید
روزی رییس یک شرکت بزرگ به دلیل یک مشکل اساسی در رابطه با یکی از کامپیوترهای اصلی مجبور شد با یکی از کارمندانش تماس بگیرد. بنابراین، شماره منزل او را گرفت.

کودکی به تلفن جواب داد و نجوا کنان گفت: سلام

رییس پرسید: بابا خونس؟

صدای کوچک نجواکنان گفت: بله

ـ می تونم با او صحبت کنم؟

کودک خیلی آهسته گفت: نه
رییس که خیلی متعجب شده بود و می خواست هر چه سریع تر با یک بزرگسال صحبت کند، گفت:مامانت اونجاس؟

ـ بله

ـ می تونم با او صحبت کنم؟
دوباره صدای کوچک گفت: نه
رییس به امید این که شخص دیگری در آنجا باشد که او بتواند حداقل یک پیغام بگذارد پرسید: آیا کس دیگری آنجا هست؟
کودک زمزمه کنان پاسخ داد: بله، یک پلیس
رییس که گیج و حیران مانده بود که یک پلیس در منزل کارمندش چه می کند، پرسید: آیا می تونم با پلیس صحبت کنم؟
کودک خیلی آهسته پاسخ داد: نه، او مشغول است؟
ـ مشغول چه کاری است؟
کودک همان طور آهسته باز جواب داد: مشغول صحبت با مامان و بابا و آتش نشان.
رییس که نگران شده بود و حتی نگرانی اش با شنیدن صدای هلی کوپتری از آن طرف گوشی به دلشوره تبدیل شده بود پرسید: این چه صدایی است؟
صدای ظریف و آهسته کودک پاسخ گفت: یک هلی کوپتر
رییس بسیار آشفته و نگران پرسید: آنجا چه خبر است؟
کودک با همان صدای بسیار آهسته که حالا ترس آمیخته به احترامی در آن موج می زد پاسخ داد:گروه جست و جو همین الان از هلی کوپتر پیاده شدند.
رییس که زنگ خطر در گوشش به صدا درآمده بود، نگران و حتی کمی لرزان پرسید: آنها دنبال چی می گردند؟

کودک که همچنان با صدایی بسیار آهسته و نجواکنان صحبت می کرد با خنده ریزی پاسخ داد: من



 

mohamad-hk68

عضو جدید
غضنفر در يك تست هوش دردانشگاه كه جايزه يك ميليون دلاري براش تعيين شده شركت كرد

سوالات اين مسابقه به شرح زير بود

جنگ 100 ساله چند سال طول آشيد؟ الف- 116 سال ب- 99 سال ج- 100 سال د- 150 سال
غضنفر از اين سوال بدون دادن جواب عبور كرد

كلاه پانامايي در كدام كشور ساخته ميشود؟ الف-برزيل ب-شيلي ج-پاناما د-اكوادور
غضنفراز دانش اموزان دانشگاه براي جواب دادن کمك خواست

مردم روسيه در كدام ماه انقلاب اكتبر را جشن ميگيرند؟ الف-ژانويه ب-سپتامبر ج-اكتبر د-نوامبر
غضنفر از خدا كمك خواست

کدام يك از اين اسامي اسم كوچك شاه جورج پنجم بود؟ الف-ادر ب-البرت ج-جورج د-مانويل
غضنفر اين سوال رو با پرتاب سكه جواب داد

نام اصلي جزاير قناري واقع در اقيانوس ارام از چه منبعي گرفته شده است؟ الف-قناري ب-كانگرو ج-توله سگ د-موش صحرايي

غضنفر از خير يك ميليون دلار گذشت


جواب سؤالات در پايين
.
.
.
.
.
.

اگر شما فكر ميكنيد كه از غضنفر باهوشتر هستيد و به هوش او ميخنديد پس لطفا به جواب صحيح سؤالات در زير توجه كنيد


جنگهاي صد ساله از سال 1337 تا 1453 به مدت 116 سال طول كشيد

کلاه پانامايي در كشور اكوادور ساخته ميشود

انقلاب اكتبر روسيه در ماه نوامبر جشن گرفته ميشود

نام كوچك شاه جورج البرت بود (در 1936 او نام كوچك خود را تغيير داد)

توله سگ در زبان اسپانيايي INSULARIA CANARIA كه در فارسي به معني جزاير توله سگها است

هرگز به غضنفر نخنديد.
 

mohamad-hk68

عضو جدید
ﺳﻮﺍﻝ ﺍﻣﺸﺐ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ90
ﺑﺎﺯﯾﮑﻨﺎﻥ ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺲ ﺑﺎ ﻫﻢ ﭼﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻧﺪ؟
-1ﺍﺏ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
-2ﺍﻧﮕﺸﺖ ﺑﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
-3ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﺮﺩﻧﺪ.
-4ﻫﻤﺠﻨﺴﺒﺎﺯﯼ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
-5ﮐﺮﺩﻧﺪ.
-6ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻟﺒﺎﺳﺸﻮﯾﯽ ﺭﺍ ﺭﻭﺷﻦ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭﻩ3000ﻣﯿﻠﯿﺎﺭﺩ ﺍﺭﺳﺎﻝ
ﻓﺮﻣﺎﯾﯿﺪ؛

..

ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﺧﺮﯾﺪ،ﻣﺜﻞ ﺳﺎﺑﻖ ﯾﮑﯽ ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ
ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ:ﺍﺳﭙﺮﯼ،ﭘﺎﺳﻮﺭ،ﺳﯽﺩﯼ ﺑﺎﺯﯼ
ﭘﺮﺳﭙﻮﻟﯿﺲ ﻭ ﺩﺍﻣﺎﺵ ﺑﺪﻭﻥ ﺳﺎﻧﺴﻮﺭ

..

مرد به زنش میگه برو بچه رو بخوابون الان بازی پرسپولیس شروع میشه

..

خبرنگار به علی دایی میگه همه میگن شما فردوسی پور رو ادم بدی می دونی؟دایی: ف نه ف ادم بثیار بثیار با شخصیتی هثتس‎!!‎

..

یه بنده خدایی کارت دانشجوییش تو قزوین میفته زمین میره از اول کنکور میده

..
دیگه ازپرسپولیس خرابترکه نداریم
‏.
‏.
‏.
‏.
پرسپولیستم‎


..
 

mohamad-hk68

عضو جدید
موضوع انشاء: فیس بوک

ما بهمراه دوستمان عضو فیس بوک میباشیم . فیس بوک جای خوبی است اما بیشتر اعضایش باهم فامیل هستند و از نام خانوادگیشان میشود فهمید .مثل سبز یاایرانی یا پرشین یا پارسی .اکثراًهم شبیه هم هستند طوری که ما اوائل فکر میکردیم دوقلو باشند .

وقتی وارد فیس بوک شدیم تازه فهمیدیم که اسم این اقدس چپول دختر همسایه مان؛ پرمیس نام داشته و چقدر هم خوشگل بوده و ما نمیدانستیم . یک عالمه دوست پسر دارد که مدام برایش عکس و نقاشی قلب میفرستند . تا کلاس دوم راهنمایی بیشتر درس نخوانده بود اما یک شعرهایی میگذارد در والش که ما معنیش را نفهمیدیم . از دختر عمویمان پرسیدیم گفت:جز جگر گرفته کپی پیست میکند . دوست پسر من رو هم بُر زده سلیطهءایکبیری .

فیس بوک دونفر عضو فعال دارد که مدام حرف میزنند .یکی اسمش کورش است و نام خانوادگیش بزرگ و دیگری هم باید پزشک باشد که به او علی آقای شریعتی میگویند .

هرچقدر از خانه بیرون میرویم واز مردم فحشهای بد بد میشنویم در عوض در فیس بوک همش حرفهای گل و بلبل است و همه مهربانند .
البته یکی دوتا از همسایه هایمان که فحش بدبد میدهند را در فیس بوک شناختیم و دیدیم در فیسبوک قربان صدقهءهمه میروند و از انسانتیت حرف میزنند ،اما نمیدانیم چرا تا خودمان رامعرفی کردیم بلاکمان کردند.

فیس بوک جای عجیبی است .دیروز که به اتفاق پدرمان از کنار مسجد شهر رد میشدیم شنیدیم که حاج آقا طاهری امام جماعت مسجد پشت بلندگو میگفت:این فیس بوک ساخت شیطان است و میخواهد جوانان مارا از راه بدر کند . خدارا شکر میکنیم که حاج آقا طاهری که خودشان هم عضو فیسبوک هستند سنشان زیاد است وگرنه ایشان هم از راه بدر میشدند .

ما خودمان یکبار از ایشان پرسیدیم که چرا خودتان عضو فیس بوکید ؟ایشان فرمودند: برای تحقیق وبررسیه مکر دشمنان در آنجا عضو شده ایم .

گفتیم :چرا فقط با دخترهای ***ی دوست میشوید و عکس و نقاشی قلب برایشان میفرستید؟
ایشان گفتند: میخواهیم براه راست هدایتشان کنیم و منظورمان امر به معروف است

ایشان اخم کردند و گفتند:شما اصلاً مارا چجوری در فیسبوک شناختید؟
گفتیم ،خوب آخر عکستان را دیدیم که کلّهءخودتان را روی بدن آرنولد چسبانده اید .
دیگر نشنیدیم ایشان چه گفتند چون یک چک بما زدند که تا دوساعت گوشمان بوق اشغال میزد .

خلاصه ما فیسبوک را دوست میداریم،آنجا اقدس چپول ؛ پرمیس جیگر میشود ،ابرام شتر خفه کن ؛ پسر آریایی میشود،همه مهربانند و حاج آقا طاهری هم آهنگ رپ میگذارد و گاهی هم حرفهای قشنگ میزندو از چک زدن خبری نیست ،

فیسبوک پر است از شریعتی و کورش و این آقاهه که تازه عضوش شده ،استیو جابز .راستی ما نمیدانستیم خارجیها انقدر قشنگ فارسی مینویسند همین آقای جابز یکیش .

این بود انشای ما
 

ddrraaggoonn

عضو جدید
بروبچ اصفهانی چرا اینقدر بی بخارید؟!!!!!!!!
واقعا که.....................................................
 

MEHDISH12

عضو جدید
ای حرف دل منو زدی دراگون
من خودم داخل این چند ماهه کشتم کسی پیداش نمیشه
بچه ها بایید بپوکونیم تایپیکو!!
همه خوش اومدید
 

MEHDISH12

عضو جدید
طنز

طنز

زمانی که خداوند تبارک و تعالی آدم را خلق کرد آدم از خدا به خاطر اینکه خلقش کرده بسیار تشکر کرد. خداوند آدم را در بهشت قرار داد. چند روز بعد خدا نگاهی به آدم کرد و دید در آسایش کامل است و هیچ ناراحتی ندارد. با خود اندیشید که چرا باید در آسایش باشد و هیچ غم و غصه ای نداشته باشد گفت موجودی خلق میکنم از گوشت. اگه از خاک بیافرینم به آدم توهین کردم. وقتی حوا را افرید حوا شروع کرد به انتقاد از خدا.

1. خدایا چرا دماغ من پولیپ داره؟
2. خدایا چرا موهای من مش نیست؟
3. خدایا چرا من رو دوم آفریدی؟
4. خدایا چرا اسم من آدم نباشد اخه حوا هم شد اسم؟
5. خدایا چرا من از گوشت و آدم از خاک؟
6. خدایا چرا من باید هوشم از آدم کم باشد؟
7. خدایا چرا من ...
8. بله دوستان عزیز و خدا از آفریده خود ناراحت نشد برعکس خوشحالم شد چون چیزی خلق کرد که باعث میشد آدم در آسایش کامل نباشه و قدر آسایش رو بدونه.

خدا به حوا گفت دیگه تکرار نکن وگرنه میندازمت میندازمت ؟؟؟ بعد خدا جهنم را ساخت ((جمعیت زن در جهنم بیشتر از مرد هست)) میندازمت جهنم .

و به فرشتگان گفت بر حوا و آدم سجده کنن همه به آدم و حوا سجده کردن جز ابلیس. خدا به ابلیس گفت سجده کن ولی شیطان قبول نکرد و در رفت و خدا شیطان را تا آخر زمان زنده نگه داشت تا حواها ((زن ها)) رو گول بزنه و البته مردها رو...

بله دوستان عزیز، خدا از آفریده خود ناراحت نشد برعکس خوشحالم شد چون چیزی خلق کرد که باعث میشد ادم در اسایش کامل نباشه و قدر اسایش رو بدونه.



فرستادن حوا پیش آدم


آدم : سلام بانوی خوش سیما ای مخلوق خدا


حوا:ایشششششششششششش برو دنباله کارت وگرنه به گشت ارشاد [فرشتگان مامور] میگم لخت اومدی بیرون.


حوا: اصلا از من چی میخوای؟


آدم : من برای امر خیر اومدم؟


حوا: اندازه وزنم باید سکه طلا بیاری وگرنه من اصلا قصد ازدواج ندارم.


آدم: طلا از کجا بیارم اصلا نخواستم چیزی که زیاد حوری


در این بین خدا به حوا و ادم دستور داد از سیب ها نخورن چون زیرا دلیلش هم نمیگم.



شیطان و حوا


ای آدم برخیز و از آن سیب ها بخور تا قدرتی هم چون خدا داشته باشی. آدم از خواب بلند شد چشمانش رو مالید و پرسید: تو کی هستی؟

و شیطان گفت : مگه کوری منم حوا

آدم: چرا بخورم مگه خدا نگفت که از سیب ها نخوریم


حوا: ای بابا یکی اومد پیش من اسمش اسمش اسمش خیلی قشنگ و رمانتیک بود اهان ابلیس


آدم: ابلیس؟ نه من حرف اون ابلیس رو گوش نمیکنم


حوا: اگه بخوری قول میدم مهریم رو کم کنم و با تو ازدواج کنم


آدم: برو بابا من الان 23 تا حوری دارم برو خودت بخور


حوا: اگه از سیب ها رو بخوری قدرتی مثل خدا خواهی داشت.


آدم: جدی میگی؟


حوا: آره دیگه مگه من با تو شوخی دارم؟


آدم: باشه قبول من گولت رو خوردم بریم.

((همیشه ما مردها از دست این زن ها به فلاکت افتادیم مثل فیلم مختار که زنان به خاطره طلا شوهران خود را گول زدن که به جنگ نرن البته خیلی از این داستان ها هستش مثلا خود ماری کوری هم مار بود هم کور به خاطره اشعه رادیوم بچه هاش رو به دست عزرائیل داد {{به خاطره مریض شدن بچه ها و بی توجهی ماری کوری}} و زنانی همچون ...))

بگذریم آری آدم میره سمت درخت سیب حوا میگه میشه یکی برای من بکنی آخه من پوست دستم خراب میشه. آدم خوبی باش برام سیب بکن آدم باز گول میخوره و برای حوا سیب میکنه و میده دست حوا ، حوا هم سریع میگیره همه سیب رو میخوره حتی هسته سیب رو هم میخوره. آدم عصبی میشه و سر حوا داد میزنه... که یهو آسمان شروع به غرش میکنه و دو فرشته حوا را میندازن روی زمین و خدا به حوا میگه به خاطر این نافرمانیت حالا تمام عمرت را توی روی زمین زندگی کن تا آدم بشی.


و خدا به سراغ آدم رفت و گفت شانس اوردی چیزی نخوردی وگرنه تو هم میرفتی پیش حوا .

آدم دید که حوا گریه میکنه و از کارش پشیمونه از خدا خواست که اون رو هم به زمین بفرسته چون خودش هم گناهکاره خدا از کاری که آدم کرد خوشنود شد و آدم رو به زمین فرستاد

تا آدم پاش به زمین افتاد حوا شروع کرد به دنباله آدم دویدن که آدم رو بزنه که چرا براش سیب چینده.


آدم بیچاره تا آخر عمر زجر کشید و زجر کشید و زجر کشید تا اینکه آدم از خدا خواست برایش یک حوری بفرسته از دست این حوا ... و خدا حوری فرستاد تا آدم دیگه عذاب نکشه. وقتی حوا فهمید خیلی ناراحت شد و رفت یه گوشه گریه کرد و یه توطئه چیند.

حوا: آدم تو نمیتونی ازدواج کنی چون من حامله هستم

آدم: واقعا؟ من اصلا بهت نزدیک نشدم ای ظالم.

حوا: راست میگیا. جون حوا بیخیال شو غلط کردم دیگه از این اشتباهات نمیکنم توبه میکنم کنیزیت رو میکنم لباست رو میشورم برات ابگوشت درست میکنم بچه هات رو ترو خشک میکنم برات شربت خنک درست میکنم ... فقط ازدواج نکن من و تنها نذار من بدون تو هیچم.
و آدم دلش به رحم اومد و حوا را بخشید

 

Similar threads

بالا