تفسیر آیه "امن یجیب المضطر...." - تفسیر المیزان

phalagh

مدیر بازنشسته
أَمَّن يجِيب الْمُضطرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِف السوءَ وَ يَجْعَلُكمْ خُلَفَاءَ الاَرْضِ أَ ءِلَهٌ مَّعَ اللَّهِ قَلِيلاً مَّا تَذَكرُونَ (آيه 62 سوره نمل)
يا آن كه درمانده ، وقتى كه او را بخواند اجابتش كند و محنت از او بر دارد و شما را جانشينان اين سر زمين كند، چگونه با اين خدا خدايى هست ؟ چه كم است اندرز گيرى شما
توضيح اينكه دعاى مضطر چون صادقانه است قطعا اجابت مى شود (امن يجيب المضطر اذادعاه و يكشف السوء)
مراد ((از اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند)) اين است كه خدا دعاى دعا كنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر مى آورد، و اگر قيد اضطرار را در بين آورد براى اين است كه در حال اضطرار، دعاى داعى از حقيقت برخوردار است و ديگر گزاف و بيهوده نيست ، چون تا آدمى بيچاره و درمانده نشود، دعاهايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطرار واجد است ندارد، و اين خيلى روشن است .
قيد ديگرى براى دعا آورده و آن اين است كه فرموده : ((اذا دعاه - وقتى او را بخواند))، و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه داعى ، به راستى او را بخواند، نه اينكه در دعا رو به خدا كند و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد و اين وقتى صورت مى گيرد كه اميد داعى از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد، يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آن وقت است كه دست و دلش با هم متوجه خدا مى شود و در غير اين صورت همانطور كه گفتيم غير خدا را مى خواند.
پس ، اگر دعا صادق بود، يعنى خوانده شده فقط خدا بود و بس ، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتاريش را كه او را مضطر كرده بر طرف مى سازد، همچنان كه در جاى ديگر فرموده : ((ادعونى استجب لكم )) كه در اين آيه بطورى كه ملاحظه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اينكه فرموده در دعا مرا بخوانيد. باز در جاى ديگر فرموده : ((و اذا سئلك عبادى عنى فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان )) بطورى كه مى بينيد تنها اين شرط را آورده كه در دعا او را بخوانند، و ما در جلد دوم اين كتاب در ذيل همين آيه بحثى پيرامون دعا گذرانديم .



 

phalagh

مدیر بازنشسته
بيان فساد گفتار برخى مفسرين در ارتباط با آيه شريفه

بيان فساد گفتار برخى مفسرين در ارتباط با آيه شريفه

از بيانى كه گذشت فساد گفتار بعضى از مفسرين روشن مى شود كه گفته اند: لام در ((المضطر)) لام جنس است ، نه لام استغراق ، براى اينكه چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود. پس ، مراد از اين آيه اين است كه اجابت دعاى مضطر هر جا كه اجابت شود از ما است ، نه اينكه هر دعايى كه شود ما اجابت مى كنيم .
وجه فساد آن اين است كه تعبير در مثل ((ادعونى استجب لكم ))، و در ((فانى قريب اجيب دعوة الداع اذا دعان ))، تعبيرى است كه با تخلف دعا از استجابت نمى سازد. و اما اينكه گفت : ((چه بسيار دعاها كه مى بينيم اجابت نمى شود)) به هيچ وجه قبولش نداريم و آنچه از دعاهاى غير مستجاب كه در نظر وى است ، در حقيقت دعا نيست ، چون داعى در آنها خدا را به صدق نمى خواند، كه بيانش گذشت .
علاوه بر اين در اين ميان آيات بسيارى ديگر نيز هست كه دلالت مى كند بر اينكه انسان هنگامى كه مضطر شد، مثلا، در كشتى سوار شد و خود را در معرض خطر ديد، در آنجا خداى را مى خواند و خدا هم اجابتش ‍ مى كند مانند آيه ((و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه او قاعدا او قائما)) و نيز آيه ((حتى اذا كنتم فى الفلك ... و ظنوا انهم احيط بهم دعوا اللّه مخلصين له الدين ))
و چطور ممكن است نفس آدمى به توجه غريزى و فطريش به امرى متوجه شود كه اطمينان به آن ندارد. پس ، حكم فطرت در اين مساءله عينا نظير حكم اوست در وقتى كه حاجت خود را نزد كسى مى بيند و مى داند كه او آن را ايجاد و تدبير مى كند و يقين دارد كه او كسى است كه حاجتش ‍ را برمى آورد، همانطور كه در اين صورت فطرتش حكم مى كند به اينكه حاجتش را از او بخواهد در مساءله مورد بحث نيز فطرت ، آدمى را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پيشگاه او وا مى دارد، چون در فرض ‍ مساءله انسان دريافت مى كند كه تمامى اسبابهاى ظاهرى از كار افتادهاند.
حال اگر بگويى : بسيارى از اوقات ، ما در حوائج خود متوسل به اسباب ظاهرى مى شويم ، در حالى كه يقين نداريم كه در رفع حاجت ما تاءثير دارد، فقط و فقط به اميد تاءثير، متوسل مى شويم ، پس چنان نيست كه گفتيد ممكن نيست نفس به چيزى دل ببندد كه اطمينانى بدان ندارد.
در جواب مى گوييم آنچه ما گفتيم ، توجه و تعلق غريزى قلب بود و آنچه شما مى گوييد توجه فكرى است ، كه منشاش طمع و اميد است و اين با آن فرق دارد، بله ، البته در ضمن توجه و توسل فكرى توجه غريزى فطرى نيز هست ، ولى نه به خصوص آن سببى كه فكر
متوجه آن است ، بلكه مطلق سبب ، و مطلق سبب هم هرگز تخلف نمى پذيرد (مثلا بيمارى كه براى نجات از بيمارى اش متوسل به دارو و درمان مى شود، فطرت او، او را به چنين كارى واداشته ، يعنى به او فهمانده كه شفا دهنده اى هست ، ولى فكر او به اين طمع افتاده كه شايد آن شفا دهنده اين دارو بوده باشد، پس اگر دارو، درمان نكرد آن حكم فطرى نقض نشده است )
و نيز از بيان ما، فساد گفتار آن مفسر ديگر روشن مى شود كه گفته است : ((مراد از مضطر وقتى كه او را بخواند، گنهكارى است كه استغفار كند، چون خدا او را مى آمرزد و همين آمرزش اجابت او است ))
وجه فساد گفتارش اين است كه - گفتيم - لام در ((المضطر)) استغراق را مى رساند و اينطور نيست كه هر استغفارى مغفرت را به دنبال داشته باشد و خدا هر استغفار كننده اى را بيامرزد، علاوه بر اين كه هيچ دليلى بر اين تقييد نداريم ، آيه شريفه در باره مطلق مضطر است ، و شما نمى توانيد بدون دليل ، مختص به گنه كارش كنيد.

 

phalagh

مدیر بازنشسته
مقيد بودن اجابت به مشيت خدا منافاتى با استغراق ندارد

مقيد بودن اجابت به مشيت خدا منافاتى با استغراق ندارد


بعضى از صاحبان اين نظريه در رفع اشكال استغراق گفته اند كه : استغراق به حال خود باقى است ، چيزى كه هست بايد آن را مقيد به مشيت خدا كرد، زيرا خود خداى تعالى اجابت را مقيد بدان نموده ، و فرموده است : ((فيكشف ما تدعون اليه ان شاء))
ولى اين جواب نيز كافى نيست ، زيرا آيه سوره انعام سياقى دارد كه نمى تواند آيه اجابت مضطر را تقييد كند و اينك تمامى آيه انعام ((قل ارايتكم ان اتيكم عذاب اللّه او اتتكم الساعة اغير اللّه تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون فيكشف ما تدعون اليه ان شاء - بگو به من خبر دهيد اگر راست مى گوييد در صورتى كه عذاب خدا شما را دريابد، و يا قيامتتان بپا شود، آيا باز هم غير خدا را مى خوانيد؟ نه ، بلكه تنها و تنها او را مى خوانيد، پس اگر بخواهد حاجتتان را برمى آورد)) و مساءله قيامت قضايى است محتوم ، كه درخواست نشدن آن ممكن نيست ، همچنان كه ممكن نيست انسان بطور حقيقت آن را طلب كند. و اما آن لنگه ديگر آيه ، يعنى عذاب الهى ، اگر رفع آن عذاب را از مسير واقعى آن بخواهد، يعنى توبه كند و ايمان حقيقى به خدا بياورد، بطور قطع حاجت را برمى آورد، همچنان كه از قوم يونس عذاب را بر داشت ، چون رفع آن را از مسير واقعى آن خواستند، يعنى توبه كردند و ايمان حقيقى آوردند. اما اگر از اين مسير نباشد، بلكه بخواهند حيله كنند و براى نجات خود نيرنگ بزنند، قطعا
مستجاب نمى شود، چون طلب و خواستن ، خواستن حقيقى نيست ، بلكه مكر و نيرنگ است در صورت طلب ، همچنان كه نظير آن را خداى تعالى از فرعون حكايت كرده است وقتى دچار غرق شدن شد ((قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنوا اسرائيل و انا من المسلمين الان و قد عصيت قبل و كنت من المفسدين )) و نيز از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند: ((قالوا يا ويلنا انا كنا ظالمين فما زالت تلك دعويهم حتى جعلناهم حصيدا خامدين ))
و كوتاه سخن اينكه ، مورد آيه سوره انعام كه قيد ((ان شاء)) را داشت ، موردى است كه چون هم ممكن است طلب در آن حقيقى باشد و هم غير حقيقى ، لازم بود كشف ضر و اجابت را در آن مقيد به مشيت كند، و بفرمايد: اگر خدا بخواهد حاجتشان را برمى آورد و قهرا
اين در موردى است كه درخواستشان حقيقى و با ايمان خالص باشد، نه آنجا كه درخواست از باب نيرنگ بوده باشد، به خلاف آيه مورد بحث و ساير آيات راجع به اجابت دعا، كه در خصوص موردى است كه - همانطور كه گفتيم - نيرنگ در آن تصور ندارد و دعا در آن مورد دعاى حقيقى است ، يعنى تنها و تنها خدا خوانده مى شود.
((و يجعلكم خلفاء الا رض )) - آنچه از سياق استفاده مى شود اين است كه : مراد از ((خلافت ))، خلافت زمينى باشد كه خدا آن را براى انسانها قرار داده ، تا با آن خلافت در زمين و هر چه مخلوق زمينى است به هر طورى كه خواستند تصرف كنند همچنان كه درباره اين خلافت فرمود: ((اذ قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة ))


 

phalagh

مدیر بازنشسته
خليفه بودن انسان در زمين مستلزم كشف سوء او و رفع موانع از پيش پاى اوست

خليفه بودن انسان در زمين مستلزم كشف سوء او و رفع موانع از پيش پاى اوست


توضيح اينكه تصرفاتى كه انسان در زمين و مخلوقات زمين مى كند، امورى است كه با زندگى و معاشش ارتباط دارد و گاهى ناگواريها و عوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد، در نتيجه آن سوء كه وى را مضطر و بيچاره نموده و از خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفى را كه گفتيم بكند، يا تصرفات او را محدود مى سازد و از بعضى از آنها جلو گيرى مى كند و درب زندگى و بقاء و همچنين ساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندد، پس اگر خداى تعالى در چنين فرضى به دعاى آن شخص مضطر، كشف سوء از او بكند، در حقيقت خلافتى را كه به او داده بود تكميل كرده است .
اين معنا وقتى بيشتر واضح و روشن مى شود كه دعا و درخواست در جمله ((اذا دعاه )) را، بر اعم از دعاى زبانى و غير زبانى حمل كنيم ، دعاى زبانى كه آيه ((و اتيكم من كل ما سالتموه )) و دعاى غير زبانى كه آيه ((يساله من فى السموات و من فى الارض )) متعرض آن است : چون بنا بر اين تمامى آنچه كه به انسان داده شده و هر تصرفى كه ارزانى شده ، همه از مصاديق كشف سوء از مضطر محتاج خواهد بود، البته كشف سوء بعد از دعاى او. پس خليفه قرار دادن انسان مستلزم اين اجابت دعا و كشف سوئى است كه او را مضطر و بيچاره مى كند. بعضى از مفسرين گفته اند، معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشين امتهايى كه قبل از شما در زمين بودند مى كند، تا در مسكن ايشان در زمين مسكن كنيد و بعد از رفتن آنان در زمين تصرف كنيد، ليكن معنايى كه ما براى آيه كرديم با سياق آيه مناسبتر است .
بعضى ديگر گفته اند: معناى آيه اين است كه : خداوند شما را جانشينان كفار مى كند و شما را در بلاد آنان جاى مى دهد، تا به جاى شرك آنان در آن بلاد، طاعت خدا كنيد و به جاى عنادى كه آنان با خدا مى ورزيدند، سر در طاعتش نهيد. ليكن اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه خطاب در آيه مانند ساير آيات پنجگانه قبل ، به كفار است ، نه به مؤ منين ، در حالى كه در اين وجه كه گفته اند خطاب به مؤ منين است .
((قليلا ما تذكرون )) - خطاب در اين جمله خطابى است توبيخى به كفار، البته در بعضى از قرائتها ((يذكرون )) هم خوانده شده و اين قرائت بهتر است ، براى اينكه با ذيل ساير آيات پنجگانه موافق است ، چون در آخر همه آنها صيغه جمع غايب آمده ، در يكى فرموده : ((بل هم قوم يعدلون ))، در ديگرى آمده ((بل اكثرهم لا يعلمون )) و همچنين در بقيه . ديگر اينكه اصولا روى سخن در اين پنج آيه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، نه به كفار تا به صيغه جمع حاضر، بفرمايد ((تذكرون - كم متذكر مى شويد))، بلكه از آنجايى كه گفتيم روى سخن با رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) است ، بايد به طريق التفات - كه بيانش گذشت - به آن جناب بفرمايد كه كفار كم متذكر مى شوند، و يا مردمى هستند كه عدول مى كنند، يا بيشترشان نمى دانند.

 

Similar threads

بالا