فریدریش ویلیهام نیچه ملقب به مکفر مقدس

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
مردم دنیا دو دسته اند یکی زیر دستان و دیگر بزرگان اصالت ، و شرف متعلق به بزرگان است و آنها غایت وجودند و زیر دستان وسیله اجرای هدفهای ایشان هستند ترقی دنیا و بسط زندگی آدم بوسیله بزرگان و سرداران صورت می پذیرد که معدودند .
 

mojtaba_81

عضو جدید
شما آنگاه که آرزومند اوج گرفتنید رو به بالا دارید
ومن رو به پایین زیرا که اوج گرفته ام...
چه کسی در میان شما هم خندیدن تواند و هم اوج گرفتن؟...
آن که بر فراز بلندترین کوه رفته باشد خنده میزند بر همه ی نمایش های غمناک و جدی بودن های غمناک...

تنها بدان خدایی ایمان دارم که رقص بداند...
اکنون سبکبارم ، اکنون در پرواز، اکنون میبینم خویشتن را در زیر پای خویش...
اکنون خدایی در من رقصان است...

 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
شاید من بهتر می دانم که چرا آدمی تنها حیوانی است که می خندد.تنها آدم است که به شدت رنج می برد و مجبور است خنده را بیافریند.
 

mojtaba_81

عضو جدید
من از هدایت و تبعیت بیزارم
اطاعت؟ نه
حکومت کردن؟ هرگز
آنکس که برای خود ترسناک باشد برای دیگران ترسناک نیست
فقط آنکس که ترس بر انگیزد میتواند دیگران را هدایت کند
من از هدایت خود بیزارم و دوست دارم همانند حیوانات جنگل تا مدتها خود را در بیابانی سحرانگیز گم کنم و به خیال پردازی بگذرانم تا به تدریج به خانه ی خود بیاندیشم و خود را به سوی خویشتن جلب کنم

:gol::gol::gol:
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
خسته دلان

خسته دلان


خسته دلان خورشيد را سرزنش ميکنند...براي آنها ارزش درخت به سايه است!!!!!
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
انسان پرمدعا

انسان پرمدعا


بيني تو بي شرمانه در انظار پيش مي رود
و باد در پره هاي آن مي پيچد
و به همين خاطر ؛ تو اي انسان پر مدعا
مانند کرگدني بي شاخ
هميشه با سر زمين مي خوري
غرور مفرط و بيني خميده هميشه لازم و ملزوم يکديگر هستند!!!
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
نويسنده!

نويسنده!


بر سر در اتاق نويسنده اي نوشته بود : آن کس که وارد شود مرا مفتخر ميکند؛ آن کس که وارد نشود مرا خوشحال مي کند!!!
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
زنان ناکام

زنان ناکام


آن زن بيچاره اي که در برابر کسي که دوستش دارند مضطرب ميشوند و دست و پاي خود را گم ميکنند و زياد حرف مي زنند؛ هر گز موفقيتي بدست نمي آورند؛ زيرا چيزي که مردان را با احتمال زياد بيشتري فريفته مي کند نوعي مهر و محبت محتاطانه همراه با خونسردي است ...
 

مکفر مقدس

عضو جدید
فریدریش ویلیهام نیچه ملقب به مکفر مقدس

به نام عشق
فریدریش ویلیهام نیچه در ۱۵ اکتبر سال ۱۸۴۴ در روکن واقع در لایپزیک پروس به دنیا آمد. این روز مقارن بود با روز تولد فردریش ویلهلم چهارم که پادشاه وقت پروس بود. به یمن این مقارنت، پدر این کودک، که سالها معلم اعضای خاندان سلطنت بود، نام فرزند خود را فردریش ویلهلم گذاشت. نام خانوادگی او نیچه بود. خود او بعدها که بزرگ شد در یکی از کتابهایش گفته :
این مقارنت به هر حال به نفع من بود؛ زیرا در سراسر ایام کودکی روز تولد من با جشنی عمومی همراه بود.
پدر فردریش از کشیشان لوتری بود و اجداد مادری او نیز همگی کشیش بودند. فریدریش نیچه اولین ثمره ازدواج آنها بود. آنها دو فرزند دیگر نیز به دنیا می‌آورند: الیزابت و ژوزف. وقتی نیچه پنج سال داشت، پدرش بر اثر شکستگی جمجمه درگذشت و او به همراه مادر، خواهر، مادربزرگ و دو عمه اش زندگی کرد. این محیط زنانه و دیندارانه بعدها تأثیر عمیقی بر نیچه گذاشت. وی از چهار سالگی شروع به خواندن و نوشتن و در ۱۲ سالگی شروع به سرودن شعر کرد. نیچه در همان محل تولد به تحصیل پرداخت .
او پس از پایان تحصیلاتش در مدرسهٔ پفورتا در دانشگاه بُن به تحصیل در رشته الهیات پرداخت. در عید پاک ۱۸۶۵ تحصیل در رشته الهیات را (در نتیجه از دست دادن ایمانش به مسیحیت) رها می‌کند. نیچه در یکی از آثارش با عنوان «آنارشیست» می‌نویسد: «در حقیقت تنها یک مسیحی واقعی وجود داشته‌است که او نیز بر بالای صلیب کشته شد.». در ۱۷ اوت ۶۵، بن را ترک گفته رهسپار لایپزیگ می‌شود تا تحت نظر ریتشل به مطالعه واژه شناسی بپردازد.او در دانشگاه لایپزیک به فلسفهٔ یونانی آشنا گردید. در پایان اکتبر یا شروع نوامبر یک نسخه از اثر آرتور شوپنهاور با عنوان جهان به مثابه اراده و پنداره و تصور را از یک کتاب فروشی کتابهای دست دوم، بدون نیت قبلی خریداری می‌کند؛ او که تا آن زمان از وجود این کتاب بی خبر بود، به زودی به دوستانش اعلام می‌کند که او یک ‹‹شوپنهاوری›› شده‌است .
در ۲۳ سالگی به خدمت نظام برای جنگ فرانسه و پروس فرا خوانده‌شد، در سرباز خانه به عنوان یک سوار کار ماهر شناخته می‌شود :
‹‹ در اینجا بود که نخستین بار فهمیدم که ارادهٔ زندگی برتر و نیرومند تر در مفهوم ناچیز نبرد برای زندگی نیست، بلکه در اراده جنگ اراده قدرت و اراده مافوق قدرت است !››
در ماه مارس ۱۸۶۸ بدلیل مجروحیت، تربیت نظامیش پایان یافت و درنتیجه به عنوان پرستار در پشت جبهه گماشته شد .
نیچه از بیست و چهار سالگی (یعنی درسال ۱۸۶۹تا۱۸۷۹ بمدت ده سال)به استادی کرسی واژه شناسی Philology کلاسیک در دانشگاه بازل و به عنوان آموزگار زبان یونانی در دبیرستان منصوب می‌شود. در ۲۳ مارس مدرک دکتری را بدون امتحان از جانب دانشگاه لایپزیگ دریافت می‌کند.او در این دوران آشنایی نزدیکی با «جاکوب برک هارت» نویسنده کتاب «تمدن رنسانس در ایتالیا» داشت. او مرید و طرفدار آرتور شوپنهاور فیلسوف شهیر آلمانی بود و با واگنر آهنگساز آلمانی دوستی نزدیک داشت. وی بعدها گوشهٔ انزوا گرفت و از همه دوستانش رویگردان شد .
او در طول دوران تدریس در دانشگاه بازل با واگنر آشنایی داشت. قسمت دوم کتاب تولد تراژدی تا حدی با دنیای موسیقی «واگنر» نیز سروکار دارد. نیچه این آهنگساز را با لقب «مینوتار پیر» می‌خواند. برتراند راسل در «تاریخ فلسفه غرب» در مورد نیچه می‌گوید: «ابرمرد نیچه شباهت بسیاری به زیگفرید (پهلوان افسانه‌ای آلمان) دارد فقط با این تفاوت که او زبان یونانی هم می‌داند .»
با رسیدن به اواخر دهه۱۸۷۰ نیچه به تنویر افکار فرانسه مشتاق شد و این در حالی بود که بسیاری از تفکرات و عقاید او در آلمان جای خود را در میان فیلسوفان و نویسندگان پیدا کرده بود. در سال ۱۸۶۹ نیچه شهروندی «پروسی» خود را ملغی کرد و تا پایان عمرش بی سرزمین ماند. او در حالی که در آلمان، سوئیس و ایتالیا سرگردان بود و در پانسیون زندگی می‌کرد بخش عمده‌ای از آثار معروف خود را آفرید. نیچه به مسیحیت خالص و پاک که به زعم او «در تمام دوران» امکان ظهور دارد احترام فراوان می‌گذارد و با عقاید مذهبی واگنر تضاد شدیدی پیدا کرد. «لو آندره سالومه» دختر باهوش و خوش طینت یک افسر ارتش روسیه بود که به دردناک ترین عشق نیچه بدل شد. او می‌گوید: «من در مقابل چنین روحی قالب تهی خواهم کرد» و «از کدامین ستاره بر زمین افتادیم تا در اینجا یکدیگر را ملاقات کنیم .»
اینها نخستین جملاتی بود که نیچه در نخستین ملاقاتش با سالومه بر زبان آورد. فریدریش نیچه پس از سالها آمیختن با دنیای فلسفه و بحث و جدال و ناکامی عشقی اش، ده سال پایان عمرش را در جنون محض به سرد برد و چه غم انگیز است در زمانی که آثارش با موفقیتی بزرگ روبه رو شده بودند او آنقدر از سلامت ذهنی بهره نداشت تا آن را به چشم خود ببیند .
سرانجام در سال ۱۸۷۹ به دلیل ضعف سلامت و سردردهای شدیدش مجبور به استعفا از دانشگاه و رها کردن مسند استادی شد و بالاخره در ۲۵ اوت سال ۱۹۰۰ در وایمار و پس از تحمل یکدورهٔ طولانی بیماری باثر سکته مغزی چشم از جهان فرو بست


اکنون جملاتی از وی:

من معنای زندگی را بهتر می فهمم, زیرا اغلب در حال از دست دادن آن بوده ام.

شاد ماندن به هنگامی که انسان در گیرودار کار ملال آور و بیش از اندازه پر مسولیتی است, هنر کوچکی نیست.

آن کس که به گرسنگان غذا می دهد, روح خود را تازه می گرداند.

آنکس را که شعله حسد فرا گیرد,بالاخره مانند عقرب,نیش خود را در خود فرو خواهد برد و خود را نابود خواهد ساخت.

با قبول دوستی باید دشمنی را هم قبول نمود.

ترجیح می دهم درگیر یک قاتل یا جانی باشم تا در افکار یک زن شهوت پرست به سر برم.

آنکس که برخلاف علم خود سخن می گویددروغگو است و آنکس که بر خلاف جهل خود سخن گوید دروغگوتر.

همیشه بهشت آنجاست که درخت دانش سربرافراشته باشد.

خودت را باد نکن , کوچکترین سوزن تو را می ترکاند.

خندیدن , یعنی استقبال ناملایمات با خاطری آسوده.

****بهترین روش برای نیک آغاز کردن یک روز این است:به هنگام بیدار شدن بیندیشیم که امروز چگونه دست کم یک نفر را شاد کنیم.

باید دنبال شادی ها گشت,چرا که غم ها خودشان ما را پیدا می کنند.

زندگی بدون موسیقی اشتباه است.

مرد حقیقی طالب دو چیز است:خطر و بازی.از اینروست که او زن را به عنوان خطرناک ترین بازیچه می طلبد.

ایرانیان راستگو ترین و تیراندازترین قوم تاریخ اند.

تنها پلی که به سمت بلندترین امید و رنگین کمانی که بعد از طوفان های طولانی زندگی ما موجود است, این است که بشر را از انتقام جویی نجات دهیم.

آینده ازآن کسانی است که به استقبالش می روند.

خلاصه تاریخ بشر تنها شرم است و شرم است و شرم.

جرم این است که ندانیم زندگی خیلی ساده تر از اینهاست که ما فکر میکنیم.

آرام ترین کلمات اند که طوفانی را با خود به همراه می آورند.

به هر که بدی کردی تا دم مرگ به او بیندیش.

در بست به طبیعت وفادار باش,بی کرانه است,کوچکترین جزء آن.

شهامت را کسی دارد که ترس را بشناسد ولی آن را مغلوب خود سازد.

هر آنچه شکستم دهد و مرا در هم بکوبد , دست آخر قوی ترم می سازد.

آنکه میخواهد روزی پریدن آموزد, نخست باید ایستادن,راه رفتن, دویدن, رقصیدن و بالا رفتن را بیاموزد ,پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند.

افتادن در گل ولای ننگ نیست, ننگ این است که در همان جا بمانی.

( افسوس! اشکال من دراینجاست.بشر برای خود افسانه ی پاداش و تنبیه را پایه و اساس همه چیز قرار داده و حتی در اعماق روح شما پرهیزگاران نیز این دروغ ریشه دوانیده است.شما پرهیزگاری و فضیلت خود را همانند پدری که فرزند خود را دوست بدارد دوست میدارید, ولی هرگز شنیده ایدکه مادری در ازای محبتی که به فرزندش میکند طلب پاداش کند؟)ای دوستان شب هنگام فرا رسیده است و زمان وداع نزدیک تر , ای دوستان فرا رسیدن شب هنگام را بر من ببخشایید!

چنین گفت زرتشت





:gol: بر قرار باشید:gol:

 

ever green 1

کاربر فعال
من شنیدم ولی دقیق مطمئن نیستم که نیچه به وجود خدا معتقد بود ولی می گفت خدا مرده است. شما هم همین عقیده رو دارین .یا کلا وجود خدا رو منکر هستید؟
کاش تاپیک اولتون رو نمی بستن . این بحثها از بعضی چرت و پرتهایی که تو تالار هست بهتره .حداقل آدم رو به تفکر وادار میکنه.البته من اعتقاد قوی به وجود خداوند دارم.
 

n3sa

عضو جدید
من خودم فلسفه نخوندم.اما دوستم که دانشجوی فلسفه بود می گفت: نیچه که گفته «خدا مرده است» منظورش این نبوده که خدا مرده. منظورش این بوده که توی این جامعه ی پر از فساد امروز،مردم به خدا بی توجه شدند.پس توی این جامعه خدا مرده
این حرف تا چه حد درسته؟
 

اقای خاص

عضو جدید
نیچه :اگر خدایی وجود داشت چرا من خدا نشدم.....اگر میخواهید به سمت معرفت بروید از خدا دوری جویید.
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من خودم فلسفه نخوندم.اما دوستم که دانشجوی فلسفه بود می گفت: نیچه که گفته «خدا مرده است» منظورش این نبوده که خدا مرده. منظورش این بوده که توی این جامعه ی پر از فساد امروز،مردم به خدا بی توجه شدند.پس توی این جامعه خدا مرده
این حرف تا چه حد درسته؟

البته در اینکه نیچه یک بیخدا بوده تردیدی نیست و او در کتابهایش همانند چنین گفت زرتشت خدا و هرچیز ماورا الطبیعه را کوبیده است.
اما در رابطه با جمله خدا مرده است:

آیا داستان آن دیوانه را نشنیده اید که با چراغی در روز روشن آشکارا به دنبال خدا می گشت وپیوسته بانگ برمی آورد: خدارا می جویم! خدا را می جویم! اما این بانگ بسیاری را به خنده واداشت،زیرا از آن گروه بسیاری بودند که به خدا ایمان نداشتند. یکی پرسید: مگر خدا گم شده است؟ دیگری گفت:مگر کودگی کم شده است؟ مگر مسافر است یا آواره؟ این چنین مردم خنده سرمی دادند و غریو شادی آنان همه جا را آکند.دیوانه به میان جماعت پرید و چشم برآنان دوخت، بعد دگرباره بانگ برداشت: من خود به شما خواهم گفت خدا به کجا رفته است. من وشما، یعنی ما، او را کشتیم. ما همه قاتل او هستیم.اما چگونه چنین کرده ایم؟چگونه دریا را خشکانده ایم؟ چه کسی با اسفنج داد تا تمامی افق را پاک کنیم؟ آن هنگام که زمین را از بند خورشید رهاندیم،چه کردیم؟اکنون این زمین به کجا می رود؟ما به کجا می رویم؟آیا از تمامی خورشیدها دور نمی شویم؟به عقب،به کنار،به پیش و به هرسو کشیده نمی شویم؟ آیا دیگر بالا و پایینی وجود خواهد داشت؟ آیا دراین نیستی بی انتها راه را گم نمی کنیم؟آیا وزش دم عدم را حس نمی کنیم؟ آیا این دم سردترنشده است؟آیا پیوسته شب بلندترنمی شود؟ آیا نباید از سپیده دمان چراغی برافروزیم؟آیا آوای گورکن ها را که به دفن خدا مشغول اند را درنمی یابیم؟آیا تباهی خدایان را درک نمی کنیم؟آری،خدایان نیز تباه می شوند! خدا مرد.خدا مرده است! ما او را کشته ایم! ما، این قاتل قاتلان،چگونه خویشتن را تسلی خواهیم داد؟

مقدمه دجّال ص 19-20 ترجمه دکترسعید فیروزآبادی

دکتر فیروز آبادی می نویسد که مقصود نیچه،نقد خدای مسیحیت و نقد اخلاق گرایی مسیحی و مرگ خدا استعاره ای از مرگ باورهای درست اخلاقی و ظهور پوچ گرایی است.(البته فکر نمی کنم نیچه در مورد خدای اسلام و الله هم نظر دیگری داشته باشد!)
 
  • Like
واکنش ها: n3sa

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
من يك جمله ازش خوندم

بخاطر همون يك جمله تنفر دارم ازش

هرکسی عقاید خاصی دارد و اگر سخنی اشتباه بگوید دلیلی ندارد که ما به خاطر همان یک جمله از او متنفر شویم و حتی اگر ده ها جمله زیبا هم گفته باشد و فیلسوفی بزرگ باشد همه اینها را نادیده بگیریم و از او به خاطر همان یک جمله متنفر شویم.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
هرکسی عقاید خاصی دارد و اگر سخنی اشتباه بگوید دلیلی ندارد که ما به خاطر همان یک جمله از او متنفر شویم و حتی اگر ده ها جمله زیبا هم گفته باشد و فیلسوفی بزرگ باشد همه اینها را نادیده بگیریم و از او به خاطر همان یک جمله متنفر شویم.
البته بر عکس هم صادقه یعنی اینکه چون چند تا جمله قشنگ داره کلا عاشقش بشیم هم غلطه
 

n3sa

عضو جدید
دکتر فیروز آبادی می نویسد که مقصود نیچه،نقد خدای مسیحیت و نقد اخلاق گرایی مسیحی و مرگ خدا استعاره ای از مرگ باورهای درست اخلاقی و ظهور پوچ گرایی است.(البته فکر نمی کنم نیچه در مورد خدای اسلام و الله هم نظر دیگری داشته باشد!)
البته خدایی که در تورات و انجیل معرفی میشه با خدایی که در اسلامه و در قرآن معرفی میشه، زمین تا آسمون فرق دارن. من نیچه رو زیاد نمیشناسم اما اگه انقد که شما میگید روشن فکر بوده، شاید اگه اسلام رو میشناخت، یه نظر دیگه میداد. مگر اینکه بخواد مثل خیلی ها اسلام رو از روی مسلمون ها بشناسه نه از منابع واقعیش
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته بر عکس هم صادقه یعنی اینکه چون چند تا جمله قشنگ داره کلا عاشقش بشیم هم غلطه

بله.کلا حب و بغض بیجا مذموم است.نکته مهم اینجاست که عشق ورزیدن یا متنفر بودن ممکن است چشم خرد را کور کند و ما به خاطر اینکه از شخص متنفر هستیم کلا جملاتش را زیرسوال ببریم یا به خاطر اینکه شیفته او هستیم جملاتش را کورکورانه و متعصبانه بپذیریم و حتی اشتباهاتش را هم توجیه کنیم.این فقط درمورد نیچه صدق نمی کند بلکه باید مواظب باشیم در مورد هیچ شخصیتی دچار این حالت نشویم. چه فیلسوف چه مذهبی چه سیاسی و...
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
البته خدایی که در تورات و انجیل معرفی میشه با خدایی که در اسلامه و در قرآن معرفی میشه، زمین تا آسمون فرق دارن. من نیچه رو زیاد نمیشناسم اما اگه انقد که شما میگید روشن فکر بوده، شاید اگه اسلام رو میشناخت، یه نظر دیگه میداد. مگر اینکه بخواد مثل خیلی ها اسلام رو از روی مسلمون ها بشناسه نه از منابع واقعیش

همه این خداها یک جنبه مشترک دارند و آنهم فرا بشری بودن و مداخله گری در امور دنیوی و معجزه کردن است.وقتی نیچه ماورا الطبیعه را می کوبد این شامل الله هم می شود.اگر نیچه به جای اینکه در یک کشور مسیحی به دنیا می آمد در یک کشور مسلمان به دنیا آمده بود به جای اینکه کتابش دجال را برای کوبیدن خدای مسیحیت بنگارد نوک تیز انتقاداتش را متوجه خدای اسلام کرده بود.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
بله.کلا حب و بغض بیجا مذموم است.نکته مهم اینجاست که عشق ورزیدن یا متنفر بودن ممکن است چشم خرد را کور کند و ما به خاطر اینکه از شخص متنفر هستیم کلا جملاتش را زیرسوال ببریم یا به خاطر اینکه شیفته او هستیم جملاتش را کورکورانه و متعصبانه بپذیریم و حتی اشتباهاتش را هم توجیه کنیم.این فقط درمورد نیچه صدق نمی کند بلکه باید مواظب باشیم در مورد هیچ شخصیتی دچار این حالت نشویم. چه فیلسوف چه مذهبی چه سیاسی و...
وقتی معیاری برای سنجش حرفشون داشته باشیم مشکلی پیش نمیاد البته بیشتر در مورد 2تای اولی!
 

اقای خاص

عضو جدید
باتشکر از دوست عزیز .crazy1370 میخواستم سوال کنم که نیچه مگه کتب دجال رو نوشته ؟؟؟؟مگه دجال به فراماسون ها برنمیگرده که میخواد امام زمان را بکوشه!!!مگه نیچه فراماسون بود یا تبلیغات فراما سونی میکرد میشه یک مقدار بیشتر توضیح بدید؟؟؟
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
دجال اولین بار در انجیل یوحنا نامش ذکر شده به معنای ضد مسیح و کسی که با مسیح جنگ می کند.بعید نیست که مسلمانان هم به تقلید،دجال را به عنوان کسی معرفی کرده باشند که با امام زمان و مسیح هر دو سر جنگ دارد.
 
آخرین ویرایش:

JavadMessi

مدیر بازنشسته
دجال اولین بار در انجیل یوحنا نامش ذکر شده به معنای ضد مسیح و کسی که با مسیح جنگ می کند.بعید نیست که مسلمانان هم به تقلید،دجال را به عنوان کسی معرفی کرده باشند که با امام زمان و مسیح هر دو سر جنگ دارد.
اما تو مسیحیت آنتی کریست بهش میگند و تو اسلام دجال ضمنا مگه داستانه که تقلید شده باشه؟!!!
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
اما تو مسیحیت آنتی کریست بهش میگند و تو اسلام دجال ضمنا مگه داستانه که تقلید شده باشه؟!!!

این بازی با کلماته.در زبان های مختلف ممکن است نام های مختلف داشته باشد.کلمه ای مختص دین اسلام نیست.بلکه کلمه ای مختص زبان عربی است.منظور نیچه این است که او دجال است و با افکار مسیحیت می جنگد.
من عقیده دارم که بسیاری از تفکرات اسلامی برگرفته از کتب دینی پیش از خودش بوده.به هر حال اسلام هم نیازمند یک منجی بوده تا از سایر ادیان ابراهیمی عقب نماند.
 

JavadMessi

مدیر بازنشسته
این بازی با کلماته.در زبان های مختلف ممکن است نام های مختلف داشته باشد.کلمه ای مختص دین اسلام نیست.بلکه کلمه ای مختص زبان عربی است.منظور نیچه این است که او دجال است و با افکار مسیحیت می جنگد.
من عقیده دارم که بسیاری از تفکرات اسلامی برگرفته از کتب دینی پیش از خودش بوده.به هر حال اسلام هم نیازمند یک منجی بوده تا از سایر ادیان ابراهیمی عقب نماند.
اونوقت اون ادیان ابراهیمی توسط چه کسی نازل شده؟؟؟
 

خردبین

عضو جدید
کاربر ممتاز
اونوقت اون ادیان ابراهیمی توسط چه کسی نازل شده؟؟؟

لطفا تاپیک رو منحرف نکنید.اما فقط برای اینکه پاسخ سوالتان داده شده باشد عقیده دارم این ادیان ساخته و پرداخته ذهن خود به اصطلاح پیامبران بوده است که به مرور توسط پیروانشان با جعل داستان ها و معجزه درست کردن و فضیلت تراشی یک برساخته تاریخی از این افراد شکل گرفته است و چهره ای مقدس از آنها به نمایش گذاشته شده است.
 
بالا