الو؟؟... خونه خدا؟؟ خدايا نذار بزرگ شم

وضعیت
موضوع بسته شده است.

spow

اخراجی موقت
سلام عزیزم ممنون عید تو هم مبارک...
از ته دلم دعا می کنم امسال همه بخندن و همه لحظه هاشون پر از خدا باشه...
عزیزم اینایی که گفتی...نداشتن شادی...نداشتن مشکل...انگار یاد 2سال پیش خودم افتادم..منم مثل تو بودم..همه چیز داشتم اما لذت نداشتم خدارو داشتم اما همش از تنهایی می نالیدم....اما یه دفعه یه مشکل بزرگ اومد تو زندگیم...انقدر بد بود که وقتی یه کم آروم میشد به گذشتم غبطه می خوردم هنوزم اون مشکل هست....خیلی مشکلای دیگه اما تقصیر خودم بود قدر داشته هامو ندونستم...
عزیزم فقط یه جمله...سعی کن از کوچکترین جز زندگیت...از تک تک آدمای اطرافت یه موجود فوق العاده بسازی...برو به دل آدما...سفر به دل آدما خیلی قشنگه سعی کن به اطرافیانت نزدیک شی و بشی سنگ صبورشون....اینکار مطمئنم تو رو از تنهایی درمیاره...
دوست دارم یه دنیا!ممنون که میای اینجا!


:gol::gol::gol::gol:
 

*ندا*

عضو جدید
سلام هستا جون عیدت مبارک و انشاءالله که سال خوبی داشته باشی
منم سال 88 بدترین سال عمرم بود همیشه میام مناجاتاتو دزدکی میخونم:redface: و لذت میبرم آخه خیلی قشنگ حرف میزنی:heart:
میخواستم با اون دل کوچیکو خوشملت واسه منم دعا کنی آخه منم خستم منم تحملم تمام شده دوس دارم فقط بخندم اما دلیلی ندارم.دوس دارم زندگیم شاد باشه.نه اشتباه نشه ها هیچ مشکل خاصی ندارم اما دلم شاد نیست احساس تنهایی میکنم با اینکه دوروبرم بره آدمو دوسته اما بازم احساس تنهایی میکنک
های یکم سبک شدم آخه رو دلم قلمبه شده بود;)
خدایا دوست دارم و خواهش میکنم یه کاری بکن کارستون که امسال سال خوبی واسه همه باشه:smile:.همه و همه:gol::gol::gol:

سلام عزیزم ممنون عید تو هم مبارک...
از ته دلم دعا می کنم امسال همه بخندن و همه لحظه هاشون پر از خدا باشه...
عزیزم اینایی که گفتی...نداشتن شادی...نداشتن مشکل...انگار یاد 2سال پیش خودم افتادم..منم مثل تو بودم..همه چیز داشتم اما لذت نداشتم خدارو داشتم اما همش از تنهایی می نالیدم....اما یه دفعه یه مشکل بزرگ اومد تو زندگیم...انقدر بد بود که وقتی یه کم آروم میشد به گذشتم غبطه می خوردم هنوزم اون مشکل هست....خیلی مشکلای دیگه اما تقصیر خودم بود قدر داشته هامو ندونستم...
عزیزم فقط یه جمله...سعی کن از کوچکترین جز زندگیت...از تک تک آدمای اطرافت یه موجود فوق العاده بسازی...برو به دل آدما...سفر به دل آدما خیلی قشنگه سعی کن به اطرافیانت نزدیک شی و بشی سنگ صبورشون....اینکار مطمئنم تو رو از تنهایی درمیاره...
دوست دارم یه دنیا!ممنون که میای اینجا!


با خوندن پستهای شما دوستان فهمیدم تنها نیستم و این حس بین ما مشترک هست.
هستای عزیز من هم مثل تو ....یعنی میتونم دقیق خط به خط تو رو برای خودم بنویسم.
برای من هم دعا کن عزیزم.:heart::redface:
 

"hasta"

عضو جدید
کوچیک که بودیم چه دلهای بزرگی داشتیم


کاش دلامون به بزرگیه بچگیامون بود اکنون که بزرگیم چه دلتنگیم...کاش همان کودکی بودیم که حرفهایش را از نگاهش می توان خواند ...کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم...کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود...کاش قلبها در چهره بود...اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد و دلخوش کرده ایم که سکوت کرده ایم...سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست..سکوتی را که یک نفر بفهمد بهتر از فریادی است که هیچ کس نفهمد...سکوتی که سرشار از نا گفته هاست ...ناگفته هایی که گفتنش یک درد و نگفتنش هزار درد دارد....دنیا را ببین...بچه بودیم از آسمان باران می آمد...بزرگ شده ایم از چشماهایمان می آید...بچه بودیم همه چشمای خیسمونو می دیدن...بزرگ شدیم هیچکی نمی بینه...بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت...بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست...بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون میشکنه...بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم...بزرگ شدیم بعضی هارو هیچی...بعضی هارو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم...بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلط باعث شد اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه...کاش هنوز همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم...بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم 1ساعت بعد یادمون می رفت...بزرگ که شدیم گاهی دعواهامون سالها یادمون مونده و آشتی نمی کنیم...بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم...بزرگ که شدیم حتی 1000کلاف نخم سرگرممون نمی کنه...بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچک ترین چیز بود ...بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه...بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود...بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم...بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگترهارو در می آوردیم...بزرگ که شدیم همش تو خیالمون برمی گردیم به بچگی...بچه که بودیم درددل هارو به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدن...بزرگ که شدیم درددل هارو به صد زبان میگیم کسی نمی فهمه...بچه بودیم دوستیامون تا... نداشت...بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا... داره...بچه که بودیم بچه بودیم...بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه بچه هم نیستیم...ای کاش هیچ وقت بزرگ نمی شدیم...و همیشه بچه بودیم!...
 
  • Like
واکنش ها: spow

SASE

عضو جدید
متن قشنگی بود دوست من
من احساس قشنگی رو تجربه کردم.
 

hannah

عضو جدید
سلام دوستان عزیز :gol:
متن زیررو بخونید
چه حسی به شما دست میده؟؟
موفق باشید ;)



الو ... الو... سلام



کسي اونجا نيست ؟؟؟؟؟



مگه اونجا خونه ي خدا نيست؟



پس چرا کسي جواب نميده؟



يهو يه صداي مهربون! ..مثل اينکه صداي يه فرشتس .بله با کي کار داري کوچولو؟



خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده.



بگو من ميشنوم .کودک متعجب پرسيد: مگه تو خدايي ؟من با خدا کار دارم ...



هر چي ميخواي به من بگو قول ميدم به خدا بگم .



صداي بغض آلودش آهسته گفت يعني خدام منو دوست نداره؟؟؟؟



فرشته ساکت بود .بعد از مکثي نه چندان طولاني:نه خدا خيلي دوستت داره.مگه کسي ميتونه تو رو دوست نداشته باشه؟



بلور اشکي که در چشمانش حلقه زده بود با فشار بغض شکست وبر روي گونه اش غلطيد وباهمان بغض گفت :اصلا اگه نگي خدا



باهام حرف بزنه گريه ميکنما...



بعد از چند لحظه هياهوي سکوت ؛



بگو زيبا بگو .هر آنچه را که بر دل کوچکت سنگيني ميکند بگو..ديگر بغض امانش را بريده بود بلند بلند گريه کرد وگفت:خدا جون خداي مهربون،خداي قشنگم ميخواستم بهت بگم تو رو خدا نذار بزرگ شم تو رو خدا...چرا ؟اين مخالف تقديره .چرا دوست نداري بزرگ بشي؟آخه خدا من خيلي تو رو دوست دارم قد مامانم ،ده تا دوستت دارم .اگه بزرگ شم نکنه مثل بقيه فراموشت کنم؟



نکنه يادم بره که يه روزي بهت زنگ زدم ؟نکنه يادم بره هر شب باهات قرار داشتم؟مثل بقيه که بزرگ شدن و حرف منو نمي فهمن.



مثل بقيه که بزرگن و فکر ميکنن من الکي ميگم با تو دوستم .مگه ما باهم دوست نيستيم؟پس چرا کسي حرفمو باور نميکنه ؟خدا چرا بزرگا حرفاشون سخت سخته؟مگه اينطوري نمي شه باهات حرف زد...



خدا پس از تمام شدن گريه هاي کودک:آدم ،محبوب ترين مخلوق من.. چه زود خاطراتش رو به ازاي بزرگ شدن فراموش ميکنه...کاش همه مثل تو به جاي خواسته هاي عجيب من رو از خودم طلب ميکردند تا تمام دنيا در دستشان جا ميگرفت.



کاش همه مثل تو مرا براي خودم ونه براي خودخواهي شان ميخواستند .دنيا براي تو کوچک است ...



بيا تا براي هميشه کوچک بماني وهرگز بزرگ نشوي...



کودک کنار گوشي تلفن،درحالي که لبخندبرلب داشت در آغوش خدا به خواب فرو رفت
چرا دیگه جا نداره من تشکر بدم......:cry:
:gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol::gol:
 
  • Like
واکنش ها: spow

yunes_prg

عضو جدید
...

...

امشبی راکه در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان نرسیدیم به فردای دگر

 
  • Like
واکنش ها: spow

yunes_prg

عضو جدید
خدایا سلام

خدایا سلام

خدایا،من در کلبه خویش چیزی دارم که تو در عرش کبریائی خود نداری
من در آینجا چون توئی دارم و تو ....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
 

yunes_prg

عضو جدید
..........

..........

همه جا کفر و دروغ همه جا ظلم و ستم
چهره مــردم شـهــر هــمــگــی آیــه غــم
الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
قــصـرها قــصـر بلا حاکمش تشنه خون
مــردم شهـر فقیر هـمـه در بـنـد و زبون
حقشان قسمت گـرگ فرششان خاک زمین
هــمـه در رنـج و عذاب حـاکـمـش کاخ نشین
الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
در جـواب یــک نــدا خلقی آمد به خروش
گفت هان ای زن و مرد جــامــة رزم بپوش
روز قیام است و جهاد کشتن دیو بد نهاد
رسالت محمد است هر دو جهان هر دو بهار
خلق بیدار شدند همه آمادة جنگ
سینه‌ها مثل سپر جلوی تیر و تفنگ
الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
هـمـه آمــادة رزم بی هراس از غم نان
نقش بست روی زمین خون هر پیر و جوان
روز قیام است و جهاد کشتن دیو بد نهاد
رسالت محمد است هر دو جهان هر دو بهار
کاخ ابلیس زمان گشت ویران و خراب
آرزوهای محال همه شد نقش بر آب
الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
کز آزادی خلق شد قیام زن و مرد
نه مسلسل نه تفنگ چارة کار نکرد
رمز پیروزی خلق عزم چون آهن و گرز
دین خون شهدا همه بر گردن ماست
الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
 

"hasta"

عضو جدید
خدایاااااااااااااااااااااااااااا!!!!دلم برات تنگ شده بود...خداجونم...هیچی نگو....هیچی نمی گم....فقط نگام کن...فقط اون نگاه نابتو بهم بده...فقط بذار با اشکام حست کنم.... بذار با گرمای اشکام گرمای عشقتو بفهمم...بذار یه دل سیر ببینمت....تو هنوز خوشگلی...هنوز چشمات بهترینه...آرامش بخش ترینه...اما من هرروز دارم زشت میشم...دارم ازت دور میشم...نه...هیچی نمی گم دیگه باشه...میخوام تو سکوت نگاهت کنم....




http://www.sweetim.com/s.asp?im=gen&lpver=3&ref=12
 

n-engfood

عضو جدید
دانشجو بودم. اصفهان. رفته بودم سی و سه پل قدم بزنم. دختر بچه کوچولو از مامان و باباش عقب افتاده بود. بر افروخته و مضطرب مدام میگفت: خدا جون کمکم کن. جیش دارم. خیلی تنده. وای خدا الان میریزهو خدا...
دویدم رفتم به مامانش گفتم. اینقدر متاثر شد که ...
یاد داستان معروف موسی و شبان افتادم.
خدا جونم! ازت ممنونم که با همه بزرگیت خودتو تو دل کوچیک یه بچه جا میدی. اونقدر بهش نزدیک میشی که حتی وقت اضطرار ازت میخواد کمکش کنی جیشش نریزه. آره تو خوبی.خدای خوب همه.
 

"hasta"

عضو جدید
پيش از اينها فكر مي كردم خدا
خانه اي دارد كنار ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس و خشتي از طلا

پايه ها ي برجش از عاج و بلور
برسر تختي نشسته با غرور
ماه، برق كوچكي از تاج او
هر ستاره، پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او، آسمان
نقش روي دامن او، كهكشان
رعد و برق شب، طنين خنده اش
سيل و توفان، نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او، آفتاب
برق تيغ و خنجر او، ماهتاب

پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا، در ذهنم اين تصوير بود

آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان، دور از زمين
بود، اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده و زيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيج معنايي نداشت
هرچه مي پرسيدم، از خود، از خدا
از زمين، از آسمان، از ابرها
زود مي گفتند: اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاری خطاست
هر چه ميپرسي، جوابش آتش است
آب اگر خوردي، عذابش آتش است
تا ببندي چشم، كورت مي كند
تا شدي نزديك، دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند

با همين قصه، دلم مشغول بود
خوابهايم، خواب ديو و غول بود
خواب مي ديدم كه غرق آتشم
در دهان شعله هاي سركشم
در دهان اژدهايي خشمگين
برسرم باران گُرزِ آتشين
محو مي شد نعره هايم، بي صدا
در طنين خنده خشم خدا...
نيت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مي كردم، همه از ترس بود
مثل از بركردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
تلخ، مثل خنده اي بي حوصله
سخت، مثل حلّ صدها مسئله
مثل تكليف رياضي سخت بود
مثل صرف فعل ماضي سخت بود

تا كه يك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه، در يك روستا
خانه اي ديديم، خوب و آشنا
زود پرسيدم: پدر اينجا كجاست ؟
گفت: اينجا خانة خوب خداست!
گفت: اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت، نمازي ساده خواند
باوضويي، دست و رويي تازه كرد
با دل خود، گفتگويي تازه كرد

گفتمش: پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست ؟ اينجا، در زمين ؟
گفت: آري، خانه او بي رياست
فرشهايش از گليم و بورياست
مهربان و ساده و بي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
عادت او نيست خشم و دشمني
نام او نور و نشانش روشني
قهر او از آشتي، شيرين تر است
مثل قهر مهربانِِ مادر است

دوستي را دوست، معني مي دهد
قهر هم با دوست، معني مي دهد
هيچ كس با دشمن خود، قهر نيست
قهري او هم نشان دوستي است ...

تازه فهميدم خدايم، اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي، از من به من نزديكتر
از رگ گردن به من نزديكتر

آن خداي پيش از اين را باد برد
نام او را هم دلم از ياد برد
آن خدا مثل خيال و خواب بود
چون حبابي، نقش روي آب بود
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست ، پاك و بي ريا

مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي توان در باره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صدهزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سكوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
بازباني بي الفبا حرف زد

مي توان در باره هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا
 

متال85

عضو جدید
چه حس بده که خدا دوستت نداره:cry:
راستش من اگه جای خدا بوم یه ادم مثه خودم رو حداکثر 10ثانیه فرصت زندگی کردن میدادم





اونقدر ادم گهی بودم و هستم که بااینکه سرتاپام خواهشه دیگه خجالت میکشم
باخدای...حرف بزنم
 

متال85

عضو جدید
چه حس بده که خدا دوستت نداره:cry:
راستش من اگه جای خدا بوم یه ادم مثه خودم رو حداکثر 10ثانیه فرصت زندگی کردن میدادم





اونقدر ادم گهی بودم و هستم که بااینکه سرتاپام خواهشه دیگه خجالت میکشم
باخدای...حرف بزنم
خدا:برو بمیر ادم اشغال مزخرف
 

"hasta"

عضو جدید
خدا:برو بمیر ادم اشغال مزخرف
اما من فکر می کنم جواب خدا این باشه...یعنی خدایی که تو تصورمه اینجوری جواب میده:
بنده من...من همیشه منتظر برگشت تو هستم...همیشه منتظرم تا نگاهم کنی و من تمام مهرم رو به تو بدم...
آره دوست من...همه ما بدیم ولی خدا اونقدر مهربونه که حتی نمیذاره بقیه بدی هامونو ببینن...خدا منتظر توست...یه لحظه هم درنگ نکن و صداش کن...انقدر صداش کن تا اشک بیاد تو چشمات...اون اشک روح خداست....
 

"hasta"

عضو جدید
سلاااااااااااام!!!
خدای من...سلااااااااااااااام!!!! خدایی که از پارسال تا امسال نمی تونم بگم ازت دور شدم...می تونم بگم بیشتر شناختمت...فهمیدم تو خیلی بزرگ تر از اونی که به خاطر بچگی های من ...منو نبخشی...
خداجونم کافیه چند صفحه....فقط چند صفحه بری عقب...مهمونی پارسالو می بینی...می بینی چه عاشقانه اومده بود...اما نمی دونستم حتی اگه در تمام روزهای مهمونی عاشقانه نگاهمو بهت بدم....حتی اگر دستم تو دستات باشه و بیای دنبالمو رهام نکنی... من ... باز هم....بازهم من...می تونم خطا کنم...اما مطمئنم ...اگه دور شم ازت دوباره جذبم می کنی... اون گرمی نگاهت...حس زیبای دست در دست بودن با تو ...منو مست کرده...اونقدر که اگه نباشم...اگه نباشم پیشت... تو منو ناخوداگاه به سمت خودت می کشونی ... تو هیچی نمی گی...نه ... قطعا هیچی نمی گی... تو فقط نگاهم می کنی... و من هم...
خداجون من... خدای لحظه های طاقت فرسای پارسالم...خدای شبهایی که فقط آغوش تو آرومم می کرد... نه من... نه تو...هیچ کدوممون یادمون نمی ره من...چقدر عاشقتم...
نمی خوام امسال چیزای کوچیک و بچگونه ازت بخوام...فقط و فقط امسال که احساس می کنم خیلی نور تو زیبام کرده....امسال که حس می کنم بوی تو در من نفوذ کرده....امسال ازت می خوام لحظه های عاشقانه رو...ازت می خوام امسال همش باهات عشق بازی کنم...پربکشی تو لحظه لحظه های زندگیم....اونوقت مگه می شه شاد نبود؟؟ مگه میشه نا امید شد؟؟ مگه میشه به آرزوهای پوچ رسید و مگه میشه به آرزوهای بزرگ نرسید؟؟؟
دوستت دارم خدا
اومدم بگم....
تق تق....
صابخونه...
مهمون نمی خوای؟؟؟
 

"hasta"

عضو جدید
سلاااااااااااااام!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خدای من!!!!
اینجارو!!! چقدر خاک گرفته...وای...خیلی وقته اینجا کسی سر نزده...یعنی اون بیرون چه خبره که کسی اینجا نمیاد؟؟؟دلم میگیره خداجونم...وقتی من نیستم هیشکی اینجا نمیاد...


ول کن این حرفارو...بهتر...یه جای دنج...واسه حرف زدن با تو...
قبل هرچی...می خوام بگم...منو می بخشی؟؟؟آره؟؟؟خداجونم منو می بخشی؟؟؟
الهی قربون خدام برم...هنوز نگفته...اشکام میاد...وقتی اشکام میاد...یعنی تو هستی...یعنی هنوز دوسم داری...یعنی هنوز دل دارم...یعنی هنوز...تو رو دارم...
خداجونم...می دونی خودت چه خبره تو دلم...نمی خواد هیچی بگم...خودت می دونی هرروز چقدر دارم تغییر می کنم...می دونی چه هدفی دارم و دارم چقدر تلاش می کنم...
خدایا...من رویاهام رو دوست دارم...من با اونا زندگی می کنم...من می خوام به همشون برسم ... من عاشق رویاهامم...شاید بچه گونه باشن اونا...شاید آدمای اون بیرون بهشون بخندن...اما من دوسشون دارم...من هرروز بهشون نزدیک و نزدیکتر میشم...نگاه کن منو...اشکامو ببین...این اشکا...از غصه نیست...دارم می خندم و اشک میریزم...واااااااااااییییی!!!!!!!!!!!!!!! چقدر دلم تنگ شده بود...چقدر دلم تنگ شده بود که برات بنویسم...
هرروز...هر لحظه عاشق تر می شم...هرروز تورو بیشتر حس می کنم و بیشتر دوست دارم...هرروز بیشتر می فهمم که تو همسفرمی...آره...تویی که فقط با من میای...میای جایی که هیشکی رو نمیشناسم...اونجا...اونجای دور...تو لحظه هام...یه چیزی هست...یه حسی هست....که فقط با تو تقسیمش می کنم...من هرروز دارم بیشتر تو رو دوست می دارم...و البته پخته ترو و بزرگتر...هرروز می فهمم خدا داشتن یعنی چی...می فهمم تورو داشتن یعنی چی...من عاشقت میشم و به عشقت می بالم ای خدای من...دوست دارم...به عشقت زندم....
 

"hasta"

عضو جدید
خدایا...دلم نمی خواد دیگه بگم نذار بزرگ شم...آخه من باید بزرگ شم تا بتونم از پس این آدمکا بربیام...من باید بزرگ شم تا بتونم اگه کسی دلمو شکوند اعتنا نکنم...من باید بزرگ شم...تا به همه بفهمونم...روح تو...در منه...و این روح خیلی قدرت داره...
این آدمکا...دلمو میشکونن...این آدما...قدر احساساتمو نمی دونن...این آدمکا...به رویاهام می خندن...اینجوری نگام نکن...دلم ازشون گرفته...دارم باهات درد ودل می کنم...با تو نکنم با کی کنم ... عشق من...باورت می شه؟؟؟تو بگو...تو بگو تو این دنیای خاکی...چی قشنگتر از عشقه؟؟؟ باورت میشه آدمکا عشقم باور ندارن؟؟؟باورت میشه اون بیرون...بیرون از اتاق کوچیک دل من...بیرون از لحظه های عاشقانه منو تو...این آدمکا...دارن عشقو می کشن؟؟؟چی داره به سر ما میاد؟؟؟اونا هر چیزی رو ...هر چیز مقدسی رو به بازی گرفتن...آرررررررررره ... خداجونم...
وقتی تورو صدا می رنم...وقتی این اشکا میاد...وقتی قلبم می تپه....می فهمم...می فهمم که تو ... تنها دلیل موندمی...یه زمانی فکر می کردم...میشه یکی جای عشقتو بگیره....فک می کردم ممکنه بیاد تو قلبمو جای تورو تنگ کنه...اما امروز...این لحظه...با تک تک سلول هام...می فهمم که توووووووووووو.....فقط تو....عشق منی...
آره می خوام بزرگ شم...تا به همه بفهمونم تو چقدر بزرگی...می خوام بزرگ شم تا حافظ عشق باشم...تا برم تو دل آدما ونغمه عشق بخونم...تا نذارم...نذارم بگن عشق دروغه...
دوست دارم...
 

"hasta"

عضو جدید
سلام خدا جونم....
منو یادت میاد؟؟
من که یادم نمیاد آخرین باری که اومدم اینجا کی بود...
چی؟؟
خستم؟؟
آره...یه کم...نمی دونم شایدم زیاد...اما بیشتر از اون سردرگمم...
وقتی پیام قبلیم رو خوندم با خودم گفتم این منم؟واقعا من اینارو نوشتم...
چی بگم خدایی...چی بگم آخه...تو که همه چیزو می دونی...من بزرگ شدم...خیلی سریعتر از اون چیزی که فکرشو می کردم...و حالا باید برم...باید هرچی دارمو ندارم بذارمو برم...نیمدم اینجا که دوباره تکرار کنم دوست دارم...نه ...اینو زیاد گفتم بهت...راستو دروغشم خودت بهتر میدونی...اما اومدم اینجا تا بهت بگم...هوامو داشته باش...هرجوری که می تونی هوامو داشته باش...من حالا دیگه واقعا تنها میشم...واقعا فقط تو واسم می مونی و بس...
عجب راه درازیه...از درازیش نمی ترسم...ترسم ازسختیشه...
خستم خدایی...خستم به خدا...
فقط یه چیزو بدون...من!!!! نمی خوام!!! گم شم!!!!!
من نمی خوام یادم بره تورو.....
خدایا...
نمی تونم بهت نگم!!!!!به خدا نمی تونم نگم ... می دونم می دونی اما بذار بگم...بذار با گفتنش آروم شم....
بذار بهت بگم:
دوست دارم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
 

shahram1159

عضو جدید
راسته می گن ادم بزرگ میشه مشکلاتشم باش بزرگ میشه
کاشکش من الان کوچیک بودم
کاش اصلا بدنیا نمیومدم:eek:
 

الهام3

عضو جدید
کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،
سفری بی همراه،
گم شدن تا ته تنهایی محض،
یار تنهایی من با من گفت:
هر کجا لرزیدی،
از سفرترسیدی،
تو بگو، از ته دل
من خدا را دارم...
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Similar threads

بالا