گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
معما كجا بود؟
اينا رو بي خيال.امروز اولين تمرين ترمو را در مقطع ارشد حل كردم.ديدي گفتم اين عشق و سنگگ منم درس خون ميكنه؟؟؟؟
آفرین، من می دونستم تو دانشگاه آزادی ها رو سربلند میکنی!
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
آفرین، من می دونستم تو دانشگاه آزادی ها رو سربلند میکنی!

مصطفي اگه اين حسش بياد،منم ميخونم.ولي نميدونم چرا 2 ماهه اين حسه نمياد سراغم.
البته سراغ بقيه رفقا اومده.فكر كنم با من قهره...
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
مصطفي اگه اين حسش بياد،منم ميخونم.ولي نميدونم چرا 2 ماهه اين حسه نمياد سراغم.
البته سراغ بقيه رفقا اومده.فكر كنم با من قهره...
من هم خیلی وقته درس نخونده ام. بیا یه روز بریم حسه رو ور داریم به زور کشون کشون بیاریم.:D
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
انشاالله که میشه. نشد زوری...:cool::biggrin:

اكي.تا فعلا يه كم با اين حسه رفيق شدم،برم چند تا تمرين ترمو حل كنم.اگه شد باهاش صحبت ميكنم با تو هم مهربون تر برخورد كنه(البته اگه تا قبل از اون دعوامون نشه)...
شب خوش...:heart::gol:
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
اكي.تا فعلا يه كم با اين حسه رفيق شدم،برم چند تا تمرين ترمو حل كنم.اگه شد باهاش صحبت ميكنم با تو هم مهربون تر برخورد كنه(البته اگه تا قبل از اون دعوامون نشه)...
شب خوش...:heart::gol:
شب بخیر...
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز

ابتدای را ه را ساده بنگر​
و تنهایی هایت را با بوی نمناک بهار بیامیز​
وکلامت را همدوش باورهایم ساز .​
ودستانت را به دستان مبهم باد بسپار​
وانتهای این مسیر فیروزه ای مرا ببین .​
واینک٬​
به احترام تبسم واژه های اشک​
مرا مهمان چشمهایت کن... !
 

*vernal*

عضو جدید
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خدایا٬ اگر خوابم بیدارم کن و اگر خزانم بهار م کن .اگر در هزار توی شب گم شده ام ٬جاده [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]صبح را نشانم بده و اگر از تو دور مانده ام در نزدیکی دستان گرم خود مکانم بده! [/FONT]
[SIZE=+0] [/SIZE]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] خدایا ٬ از عقربه های ساعت گله دارم که زمان را با خود بردند و مرا میان زمین و آسمان [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]بلاتکلیف گذاشتند.از روزگار گله دارم که هرگز دست مرا به گرمی نفشرد وپیوسته مرا به [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]سایه ها سپرد .از خود گله دارم که هرگز پاهایم را به دوردستها نفرستادم وقلب فرسوده ام [/FONT]
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]را زیر باران تند بهاری نشستم.[/FONT]
[SIZE=+0] [/SIZE]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خدایا٬ کاش حرف عاشقانه ای بودم و دهان به دهان می گشتم.کاش شاخه ای سرسبز بودم [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]و پرنده های فقیر بر شانه ام می نشستند.کاش نرده ای بودم و مسافران خسته به من تکیه [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]می دادند .کاش پشت پرده شب پنهان نمی شدم .کاش اینچنین و آنچنان نمی شدم .کاش [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]وقتی باران می بارید به خیابان می رفتم تا ناخنهام شکوفه بدهند .[/FONT]​
[SIZE=+0] [/SIZE]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خدایا٬ این پوست را که تو را دوست دارد ٬چگونه از خود جدا کنم ؟ اشکهایم را که تو در قطره [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]قطره آن پیدایی٬چگونه در دستمالی کهنه بپیچم ودر صندوق بگذارم ؟غمهای مقدسم را که [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]اصل و نسب آنها به تو می رسد ٬چگونه از یاد ببرم؟[/FONT]​
[SIZE=+0] [/SIZE]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]خدایا٬امروز که پنجره ای برای تماشا و حنجره ای برای صدا زدن فرشتگان ندارم ٬امیدم به [/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]توست .پس بی آنکه نامم را بپرسی ودفترهای دیروزم را ورق بزنی٬ دوستم داشته باش...![/FONT]​
 

sunset_69

عضو جدید
کاربر ممتاز
در شهر ما ديوانه اي زندگي ميکند که همه او را دست مي اندازند و در کوچه پس کوچه هاي شهر بازيچه بچه ها قرار ميگيرد. روزي او را در کوچه اي ديدم که با کودکاني که او را ملعبه خود قرار داده بودند با خنده و شادي بازي مبکرد.

او را به خانه بردم و پرسيدم: چرا کودکاني که تو را مسخره ميکنند و به تو و حرفها و کارهايت ميخندند را از خود نميراني؟؟

با خنده گفت:"مگر ديوانه شده ام که بندگان خدا را از خود برانم در حاليکه ميتوانم لبخند را به آنها هديه دهم؟"

جوابش مرا مدتي در فکر فرو برد....

دوباره از او پرسيدم: قشنگترين و زشت ترين چيزي را که تا به حال ديده اي را برايم تعريف کن.!

ليوان آبي که در اتاق بود را برداشت و سر کشيد. با آستين لباسش آبي که از دهانش شر کرده بود را پاک کرد و گفت:

"قشنگترين چيزي را که در تمام عمرم ديده ام لبخندي است که پدرم هنگام مرگ بر لب داشت. و زشت ترين چيزي که ديده ام مراسم خاکسپاري پدرم بود که همه گريه کنان جسد را دفن ميکردند.

پرسيدم:چرا به نظر تو زشت بود؟مگر مراسم خاک سپاري بدون گريه هم ميشود؟جواب داد:

"مگر براي کسي که به مرگ لبخند زده است بايد گريه کرد؟؟"

و من از آن روز در اين فکر هستم که آيا اين مرد ديوانه است يا مردم شهر ما ديوانه اند، که او را ديوانه مي پندارند؟
 

ghzshadow

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه ميان ما پديد آمده است، عشق نيست كه بتوان سردش كرد. دوستي نيست كه بتوان به دشمني‌اش كشاند. خويشاوندي نيست كه بتوان بريد. شور جواني نيست كه بتوان گريخت. يك نوع آشنا يافتن در انبوه بيگانه‌هاست. يك نوع ناگهان برخوردن با هموطني است در دوردست غربت. چگونه پس از اين آشنايي مي‌توان خود را به بيگانگي زد؟
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه ميان ما پديد آمده است، عشق نيست كه بتوان سردش كرد. دوستي نيست كه بتوان به دشمني‌اش كشاند. خويشاوندي نيست كه بتوان بريد. شور جواني نيست كه بتوان گريخت. يك نوع آشنا يافتن در انبوه بيگانه‌هاست. يك نوع ناگهان برخوردن با هموطني است در دوردست غربت. چگونه پس از اين آشنايي مي‌توان خود را به بيگانگي زد؟
مرسی، خیلی زیبا بود. خودت نوشته بودی؟
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
آنچه ميان ما پديد آمده است، عشق نيست كه بتوان سردش كرد. دوستي نيست كه بتوان به دشمني‌اش كشاند. خويشاوندي نيست كه بتوان بريد. شور جواني نيست كه بتوان گريخت. يك نوع آشنا يافتن در انبوه بيگانه‌هاست. يك نوع ناگهان برخوردن با هموطني است در دوردست غربت. چگونه پس از اين آشنايي مي‌توان خود را به بيگانگي زد؟

خیلی قشن بود
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی اینقد شبیه منه که به من اشتباه گرفتی ؟ از تو گوگل گرفتم لین عکسوو ...
شوخییییییی نکننن.:eek: من که گفتم زیاد چهره ها تو خاطرم نمی مونه. ولی شبیه هست ها! قبول داری؟ جریان امیر شده.
 
بالا