گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
روزبه حالت خوب شد ؟ سرما خوردگیتو می گم.
چرا همه تون سرما خوردید یهو؟ مگه هوا چند درجه اس؟ من هیچ وقت سرما نمی خورم. دیر هم سردم میشه. الان فکر کنم بیرون دماش 10 ایناس. تو اتاق هم شوفاژ فعلا وصل نیست. بیرون کاملا مه هست. یاد فضای رمان های جنایی می افتی.
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا همه تون سرما خوردید یهو؟ مگه هوا چند درجه اس؟ من هیچ وقت سرما نمی خورم. دیر هم سردم میشه. الان فکر کنم بیرون دماش 10 ایناس. تو اتاق هم شوفاژ فعلا وصل نیست. بیرون کاملا مه هست. یاد فضای رمان های جنایی می افتی.

هوا خیلی سرده . من که تو تابستونم روم یه چی میندازم می خوابم از بس سرمایی هستم .

یکی پسشته سرته . بپا . داره با اسلحه میاد . اسلحش صدا خفه کن داره .اون کی می تونه باشه یعنی ؟

نترس منم . با ازین تفنگ آب پاشا اومدم خیست کنم سرما بخوری : دی
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز دانشگاه بودم. قبل اینکه استاد بیاد ما سه نفر تو کلاس بودیم. من احساس گرما کردم. یه صندلی گذاشتم پنجره رو هم تا انتها باز کردم. بعد از یه مدت که من داشتم با هوا زندگی می کردم. دیدم یکی از بچه ها هی به اون یکی میگه: خب چقدر خوبه هوا دیگه گرم گرم شده. من داشتم یه چیزی می خوندم یه دفعه به خودم اومدم گفتم: سردت شده؟ (انگار نه انگار که داره سوز میاد) خب بگو عزیزم. پنجره رو تا نیمه بستم..
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
امروز دانشگاه بودم. قبل اینکه استاد بیاد ما سه نفر تو کلاس بودیم. من احساس گرما کردم. یه صندلی گذاشتم پنجره رو هم تا انتها باز کردم. بعد از یه مدت که من داشتم با هوا زندگی می کردم. دیدم یکی از بچه ها هی به اون یکی میگه: خب چقدر خوبه هوا دیگه گرم گرم شده. من داشتم یه چیزی می خوندم یه دفعه به خودم اومدم گفتم: سردت شده؟ (انگار نه انگار که داره سوز میاد) خب بگو عزیزم. پنجره رو تا نیمه بستم..

چه قدر گرمایی هستی پس .
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
زیاد تلاش نکنم تو سرما بخور نیستی انگاری. با آب ریختنم حل نمیشه.
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
چه جالب همین الان مامانم اومد تو اتاق گفت: بیداری؟ چقدر اینجا سرده؟
وضع بدتره وقتی بخوای شش صبح از زیر پتو بیای بیرون.

من واسه این یه راه حل دارم . شبا با کاپشن می خوابم . صبح که بیدار می شم از زیر پتو با کاپشن میام بیرون . که سردم نشه .
 

Roozbeh69

عضو جدید
کاربر ممتاز
من واسه این یه راه حل دارم . شبا با کاپشن می خوابم . صبح که بیدار می شم از زیر پتو با کاپشن میام بیرون . که سردم نشه .

من یه راه حل بهتر دارم.......... صبح بیدار نشید ، تا ظهر بخوابید
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
من یه راه حل بهتر دارم.......... صبح بیدار نشید ، تا ظهر بخوابید



من امروز همین کارو کردم . البته مریض بودم وگرنه عمرا مامانم بذاره این همه بخوابم .
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب، شب افتاده به سرازیری و سپیده حتمیه. کاری نداری با ما؟
درهای تالار رو محکم قفل کن در کنارش فکری به حال بی شوفاژان این شب پاییزی.شب بخیر.
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
خب، شب افتاده به سرازیری و سپیده حتمیه. کاری نداری با ما؟
درهای تالار رو محکم قفل کن در کنارش فکری به حال بی شوفاژان این شب پاییزی.شب بخیر.

شب بخیر . در ها رو رضا قفل کرده . الان از پنجره اومدیم تو.
 

zeinab68

عضو جدید
کاربر ممتاز
كــوچـــه



بي تو، مهتاب‌شبي، باز از آن كوچه گذشتم،

همه تن چشم شدم، خيره به دنبال تو گشتم،

شوق ديدار تو لبريز شد از جام وجودم،

شدم آن عاشق ديوانه كه بودم. :cry:



در نهانخانة جانم، گل ياد تو، درخشيد

باغ صد خاطره خنديد،

عطر صد خاطره پيچيد:




يادم آم كه شبي باهم از آن كوچه گذشتيم

پر گشوديم و در آن خلوت دل‌خواسته گشتيم

ساعتي بر لب آن جوي نشستيم.



تو، همه راز جهان ريخته در چشم سياهت.

من همه، محو تماشاي نگاهت.



آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان و زمان رام

خوشة ماه فروريخته در آب

شاخه‌ها دست برآورده به مهتاب

شب و صحرا و گل و سنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ



يادم آيد، تو به من گفتي:

- ” از اين عشق حذر كن!

لحظه‌اي چند بر اين آب نظر كن،

آب، آيينة عشق گذران است،

تو كه امروز نگاهت به نگاهي نگران است،

باش فردا، كه دلت با دگران است!

تا فراموش كني، چندي از اين شهر سفر كن!



با تو گفتم:‌” حذر از عشق!؟ - ندانم

سفر از پيش تو؟ هرگز نتوانم،

نتوانم! :gol:



روز اول، كه دل من به تمناي تو پر زد،

چون كبوتر، لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدي، من نه رميدم، نه گسستم ...“



باز گفتم كه : ” تو صيادي و من آهوي دشتم

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم

حذر از عشق ندانم، نتوانم! “



اشكي از شاخه فرو ريخت

مرغ شب، نالة تلخي زد و بگريخت ...



اشك در چشم تو لرزيد،

ماه بر عشق تو خنديد!



يادم آيد كه : دگر از تو جوابي نشنيدم

پاي در دامن اندوه كشيدم.

نگسستم، نرميدم.



رفت در ظلمت غم، آن شب و شب‌هاي دگر هم،

نه گرفتي دگر از عاشق آزرده خبر هم،

نه كني ديگر از آن كوچه گذر هم ...



بي تو، اما، به چه حالي من از آن كوچه گذشتم !


 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز

دکتر شريعتي





فقر



ميخواهم بگويم ......

فقر همه جا سر ميكشد .......

فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......

فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......


فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......

فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است

 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز


داستان ما و خدا


خدا: بنده ي من نماز شب بخوان و آن يازده رکعت است.

بنده: خدايا !خسته ام!نمي توانم.

خدا: بنده ي من، دو رکعت نماز شفع و يک رکعت نماز وتر بخوان.

بنده: خدايا !خسته ام برايم مشکل است نيمه شب بيدار شوم.

خدا: بنده ي من قبل از خواب اين سه رکعت را بخوان

بنده: خدايا سه رکعت زياد است

خدا: بنده ي من فقط يک رکعت نماز وتر بخوان

بنده: خدايا !امروز خيلي خسته ام!آيا راه ديگري ندارد؟

خدا: بنده ي من قبل از خواب وضو بگير و رو به آسمان کن و بگو يا الله

بنده: خدايا!من در رختخواب هستم اگر بلند شوم خواب از سرم مي پرد!

خدا: بنده ي من همانجا که دراز کشيده اي تيمم کن و بگو يا الله

بنده: خدايا هوا سرد است!نمي توانم دستانم را از زير پتو در بياورم

خدا: بنده ي من در دلت بگو يا الله ما نماز شب برايت حساب مي کنيم



بنده اعتنايي نمي کند و مي خوابد



خدا:ملائکه ي من! ببينيد من آنقدر ساده گرفته ام اما او خوابيده است چيزي به اذان صبح نمانده، او را بيدار کنيد دلم برايش تنگ شده است امشب با من حرف نزده

ملائکه: خداوندا! دوباره او را بيدار کرديم ،اما باز خوابيد

خدا: ملائکه ي من در گوشش بگوييد پروردگارت منتظر توست

ملائکه: پروردگارا! باز هم بيدار نمي شود!

خدا: اذان صبح را مي گويند هنگام طلوع آفتاب است اي بنده ي من بيدار شو نماز صبحت قضا مي شود خورشيد از مشرق سر بر مي آورد

ملائکه:خداوندا نمي خواهي با او قهر کني؟

خدا: او جز من کسي را ندارد...شايد توبه کرد...


بنده ی من تو به هنگامی که به نماز می ایستی من آنچنان گوش فرا میدهم که انگار همین یک بنده را دارم و تو چنان غافلی که گویا صد ها خدا داری
 
بالا