با یه صلوات حاضری بزنید به هر نيتي(شفاي مريضان،سلامتي پدرومادرو...)

redlight

عضو جدید
 

احمد45

عضو جدید
پروردگارا !
بر محمد و آل محمد درود و رحمت بفرست درودی که او را خشنود ساخته و بر خشنودیش بیافزاید.و بر او درودی بفرست که تو را خشنود نموده و بر خشنودی تونسبت به او بیفزاید . و بر او درودی بفرست که جز آن را بر او نپسندیده و جز او را بر آن درود سزاوار و اهل نبینی .
 

احمد45

عضو جدید
پروردگارا !
بر محمد و آل محمد درود و رحمت بفرست درودی که او را خشنود ساخته و بر خشنودیش بیافزاید.و بر او درودی بفرست که تو را خشنود نموده و بر خشنودی تونسبت به او بیفزاید . و بر او درودی بفرست که جز آن را بر او نپسندیده و جز او را بر آن درود سزاوار و اهل نبینی
 

Al Pacino

عضو جدید
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
إِنَّ اللَّهَ وَمَلَائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيمًا :
.
.
.

:gol::gol::gol::gol::gol:
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
:gol::gol::gol::gol::gol:
 

aspo

عضو جدید
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم:gol:




در جست و جوی ...
میرزا وقتی به خانه آمد ، زیر بغلش جوجه ای را هم آورده بود.بچه ها خوشحال شدند و وقتی درباره ی جوجه پرسیدند ، جواب شنیدند که بزرگش می کنیم تا شب عید با پلو بخوریمش.همه خوشحال شدند که میرزا به اندازه ای که فکر کتاب و درس و حدیث است ، به فکر اهل و عیالش هم هست و پلو مرغ شب عید را از حالا تدارک می بیند.
یکی دو ماهی گذشت و جوجه کم کم مرغ شد.روزها در حیاط رهایش می کردند و او هم هر چه پیدا می کرد ، می خورد و چون از مال حلال بود ، به تنش گوشت می شد.میرزا و خانواده اش هم اندک اندک نظاره گر رُشد مرغ سفره ی شب عیدشان بودند.
بالاخره عید شد.صبح روز قبل از عید ، همسر میرزا به پسر بزرگش گفت که مرغ را بگیرد و ببرد تا قصاب برایشان سر ببرد.میرزا هم سفارش کرد که حتما آبش بدهند و مواظب باشند که قصاب بسم الله را بلند بگوید و کاردش تیز باشد و ......پسر بزرگ میرزا اما نتوانست مرغ را پیدا کند، انگارآاب شده بود و رفته بود و رفته بود توی زمین.میرزا که شنید ، خودش شخصاً دنبال مرغ افتاد ، از همسایه ها پرسید و حتی مرغ های ان ها را شخصاً بازرسی کرد تا مبادا کسی مرغ میرزا را اشتباهی! خانه برده باشد ، اما خبری از مرغ نشد.
مثل این که قسمت بود عید امسال میرزا و خانواده بدون مرغ برگزار بشه ، وقتی که همه پای سفره نشستند ، همسر میرزا برنج و خورشت را اورد.همه با حسرت به جای خالی مرغ روی برنج نگاه می کردند که ناگهان انگار صدایی در گوششان زنگ زد که اگر این طوری که دنبال مرغتان می گشتید ، منتظر ما بودید ، حتماً ظهور تا الان اتفاق افتاده بود.میرزا بود که های های گریه می کرد و بر سرش میکوبید چون فهمیده بود که حتی به اندازه جستجوی یک مرغ هم ، انتظار امام زمانش را نکشیده است !


اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم:gol:
 

Similar threads

بالا