گپ و گفتگوی خودمانی مهندسین مواد و متالورژی

hamideh vf

عضو جدید
کاربر ممتاز
حال من امروز حسابي گرفتست...
جمعه شما چه جور ميگذره؟؟
بعضيا كم پيدان؟
متريال هم دانشگاهيهات كجان؟

سوگند به روز
وقتی که درد با خورشید طلوع می‌کند
و سوگند به شب
وقتی که درد با ماه بالا می‌آید
نه درد و نه روز و نه شب
تمامی ندارد
[FONT=&quot]
[/FONT]
 

Ho$$ein

کاربر فعال مهندسی مواد و متالورژی ,
کاربر ممتاز
حال من امروز حسابي گرفتست...
جمعه شما چه جور ميگذره؟؟
بعضيا كم پيدان؟
متريال هم دانشگاهيهات كجان؟
خدا نكنه مهندس حالت گرفته باشه... دشمنات دلگير باشن...
من كه شارجم!!!‌عروسي داشتيم..................... كره!!!
 
آخرین ویرایش:

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز



زندگی کوتاه است قواعد را بشکن

هنوز هم بعد از اين همه سال، چهره‌ي ويلان را از ياد نمي‌برم. در واقع، در طول سي سال گذشته، هميشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگي را دريافت مي‌کنم، به ياد ويلان مي‌افتم ...

ويلان پتي اف، کارمند دبيرخانه‌ي اداره بود. از مال دنيا، جز حقوق اندک کارمندي هيچ عايدي ديگري نداشت. ويلان، اول ماه که حقوق مي‌گرفت و جيبش پر مي‌شد، شروع مي‌کرد به حرف زدن ...

روز اول ماه و هنگامي‌که که از بانک به اداره برمي‌گشت، به‌راحتي مي‌شد برآمدگي جيب سمت چپش را تشخيص داد که تمام حقوقش را در آن چپانده بود.

ويلان از روزي که حقوق مي‌گرفت تا روز پانزدهم ماه که پولش ته مي‌کشيد، نيمي از ماه سيگار برگ مي‌کشيد، نيمـي از مـاه مست بود و سرخوش...

من يازده سال با ويلان هم‌کار بودم. بعدها شنيدم، او سي سال آزگار به همين نحو گذران روزگار کرده است. روز آخر کـه من از اداره منتقل مي‌شدم، ويلان روي سکوي جلوي دبيرخانه نشسته بود و سيگار برگ مي‌کشيد. به سراغش رفتم تا از او خداحافظي کنم.

کنارش نشستم و بعد از کلي حرف مفت زدن، عاقبت پرسيدم که چرا سعي نمي کند زندگي‌اش را سر و سامان بدهد تا از اين وضع نجات پيدا کند؟

هيچ وقت يادم نمي‌رود. همين که سوال را پرسيدم، به سمت من برگشت و با چهره‌اي متعجب، آن هم تعجبي طبيعي و اصيل پرسيد: کدام وضع؟

بهت زده شدم. همين‌طور که به او زل زده بودم، بدون اين‌که حرکتي کنم، ادامه دادم:
همين زندگي نصف اشرافي، نصف گدايي!!!
ويلان با شنيدن اين جمله، همان‌طور که زل زده بود به من، ادامه داد:
تا حالا سيگار برگ اصل کشيدي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا تاکسي دربست گرفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا به يک کنسرت عالي رفتي؟
گفتم: نه !
گفت: تا حالا غذاي فرانسوي خوردي؟

گفتم نه

گفت: تا حالا همه پولتو براي عشقت هديه خريدي تا سورپرايزش كني؟
گفتم: نه !

گفت: اصلا عاشق بودي؟

گفتم: نه
گفت: تا حالا يه هفته مسکو موندي خوش بگذروني؟
گفتم: نه !
گفت: خاک بر سرت، تا حالا زندگي کردي؟
با درماندگي گفتم: آره، ...... نه، ..... نمي دونم !!!

ويلان همين‌طور نگاهم مي‌کرد. نگاهي تحقيرآميز و سنگين ....

حالا که خوب نگاهش مي‌کردم، مردي جذاب بود و سالم. به خودم که آمدم، ويلان جلويم ايستاده بود و تاکسي رسيده بود. ويلان سيگار برگي تعارفم کرد و بعد جمله‌اي را گفت. جمله‌اي را گفت که مسير زندگي‌ام را به کلي عوض کرد.

ويلان پرسيد: مي‌دوني تا کي زنده‌اي؟
جواب دادم: نه !
ويلان گفت: پس سعي کن دست کم نصف ماه رو زندگي کني

هر 60 ثانيه اي رو كه با عصبانيت، ناراحتي و يا ديوانگي بگذراني، از دست دادن يك دقيقه از خوشبختي است كه ديگر به تو باز نميگردد
زندگي كوتاه است، قواعد را بشكن، سريع فراموش كن، به آرامي ببوس، واقعاً عاشق باش، بدون محدوديت بخند، و هيچ چيزي كه باعث خنده ات ميگردد را رد نكن...




 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
گل صداقت



دويست و پنجاه سال پيش از ميلاد در چين باستان شاهزاده اي تصميم به
ازدواج گرفت. با مرد خردمندي مشورت کرد و تصميم گرفت تمام دختران جوان
منطقه را دعوت کند تا دختري سزاوار را انتخاب کند. وقتي خدمتکار پير قصر
ماجرا را شنيد بشدت غمگين شد، چون دختر او مخفيانه عاشق شاهزاده بود،
دخترش گفت او هم به آن مهماني خواهد رفت. مادر گفت: تو شانسي نداري، نه
ثروتمندي و نه خيلي زيبا. دختر جواب داد: مي دانم هرگز مرا انتخاب نمي
کند، اما فرصتي است که دست کم يک بار او را از نزديک ببينم. روز موعود
فرا رسيد و شاهزاده به دختران گفت: به هر يک از شما دانه اي مي دهم، کسي
که بتواند در عرض شش ماه زيباترين گل را براي من بياورد.... ملکه آينده
چين مي شود. دختر پيرزن هم دانه را گرفت و در گلداني کاشت.
سه ماه گذشت و هيچ گلي سبز نشد، دختر با باغبانان بسياري صحبت کرد و راه
گلکاري را به او آموختند، اما بي نتيجه بود، گلي نروييد. روز ملاقات فرا
رسيد ، دختر با گلدان خالي اش منتظر ماند و ديگر دختران هر کدام گل بسيار
زيبايي به رنگها و شکلهاي مختلف در گلدان هاي خود داشتند. لحظه موعود فرا
رسيد. شاهزاده هر کدام از گلدان ها را با دقت بررسي کرد و در پايان اعلام
کرد دختر خدمتکار همسر آينده او خواهد بود.
همه اعتراض کردند که شاهزاده کسي را انتخاب کرده که در گلدانش هيچ گلي
سبز نشده است. شاهزاده توضيح داد: اين دختر تنها کسي است که گلي را به
ثمر رسانده که او را سزاوار همسري امپراتور مي کند: گل صداقت...
همه دانه هايي که به شما دادم عقيم بودند، امکان نداشت گلي از آنها سبز شود!!!




برگرفته از کتاب پائولو کوئليو
 
آخرین ویرایش:

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
من سرم توی کار خودم بود



بعد یه روز یه نفرو دیدم


اون این شکلی بود




ما اوقات خوبی با هم داشتیم



من یه کادو مثل این بهش دادم



وقتی اون کادومو قبول کرد من اینجوری شدم



ما تقریبا همه شبها با هم گفت و گو میکردیم



وقتی همکارام من و اونو توی اداره دیدن اینجوری نگاه میکردن



و منم اینجوری بهشون جواب میدادم



اما روز ولنتاین اون یه گل رز مثل این داد به یه نفر دیگه



و من اینجوری بودم



بعدش اینجوری شدم




احساس من اینجوری بود



بعد اینجوری شدم



بله....آخرش به این حال و روز افتادم



پدر عاشقی بسوزه



 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
جهان در سیاهی فرو رفته بود
به بهبود گیتی امیدی نبود

نه شایسته بودی شهنشاه مرد
رسوم نیاکان فراموش کرد

بناکرد معبد به شلاق و زور
نه چون ما برای خداوند نور

پی کار ناخوب دیوان گرفت
خلاف نیاکان به قربان گرفت

نکرده اراده به خوبی مهر
در اویخت با خالق این سپهر

در آواز مردم به جایی رسید
که کس را نبودی به فردا، امید

به درگاه مردوک یزدان پاک
نهادند بابل همه سر به خاک

شده روزمان بدتر از روز پیش
ستمهای شاهست هر روز بیش

خداوند گیتی و هفت آسمان
ز رحمت نظرکرد بر حالشان

برآن شد که مردی بس دادگر
به شاهی گمارد در این بوم وبر

چنین خواست مردوک تا در جهان
به شاهی رسد کوروش مهربان

سراسر زمینهای گوتی وماد
به کوروش شه راست کردار داد

منم کوروش و پادشاه جهان
به شاهی من شادما ن مردمان

منم شاه گیتی شه دادگر
نیاکان من شاه بود و پدر

روان شد سپاهم چو سیلاب و رود
به بابل که در رنج و آزار بود

براین بود مردوک پروردگار
که پیروز گردم در این کارزار

سرانجام بی جنگ و خون ریختن
به بابل درآمد ، سپاهی ز من

رها کردم این سرزمین را زمرگ
هم امید دادم همی ساز وبرگ

به بابل چو وارد شدم بی نبرد
سپاه من آزار مردم نکرد

اراده است اینگونه مردوک را
که دلهای بابل بخواهد مرا

مرا غم فزون آمد از رنجشان
ز شادی ندیدم در آنها نشان

نبونید را مردمان برده بود
به مردم چو بیدادها کرده بود

من این برده داری برانداختم
به کار ستمدیده پرداختم

کسی را نباشد به کس برتری
برابر بود مسگر ولشکری

پرستش به فرمانم آزاد شد
معابد دگر باره آباد شد

به دستور من صلح شد برقرار
که بیزار بودم من از کارزار

به گیتی هر آن کس نشیند به تخت
از او دارد این را نه از کار بخت

میان دو دریا در این سرزمین
خراجم دهد شاه و چادر نشین

ز نو ساختم شهر ویرانه را
سپس خانه دادم به آواره ها

نبونید بس پیکر ایزدان
به این شهر آورده از هر مکان

به جای خودش برده ام هر کدام
که دارند هر یک به جایی مقام

ز درگاه مردوک عمری دراز
بخواهند این ایزدانم به راز

مرا در جهان هدیه آرامش است
به گیتی شکوفایی دانش است

غم مردمم رنج و شادی نکوست
مرا شادی مردمان آرزوست

چو روزی مرا عمر پایان رسید
زمانی که جانم ز تن پر کشید

نه تابوت باید مرا بر بدن
نه با مومیایی کنیدم کفن

که هر بند این پیکرم بعد از این
شود جزئی از خاک ایران زمین

درود بر کوروش کبیر که باعث افتخار ایران زمین و تمام آزاد اندیشان سراسر گیتی است

 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا خدا مردها را آفرید؟
(طنز)


چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟

1. از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند​

2. مگه ما روی زمین مرد هم داریم​

3. وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد​

4. حالا چه عجله ایه؟​



اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟


1. چیز خاصی نمی آفرید​

2. پیراشکی​

3. خروس دریایی​

4. فضای خالی​



اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟

1. مگه قراره اتفاقی بیافته​

2. خارشتر کویر لوت که آفت نداره​

3. اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد​

4. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر​



چه وقت مردها عاشق می شوند؟

1. چه وقت مردها عاشق نمی شوند!​

2. هر وقت مامانشون بگه​

3. چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند​

4. یک روز از همین روزا !​



مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟



1. در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند​

2. جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن)​

3. بستگی تام و تمام به میزان تستسترون دارد.​

4. رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.​


مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟



1. فنر با ثابت بالا​

2. پارچه استرچ​

3. یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته​

4. کش تیرو کمان​



مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟

1. هر شب​

2. هر وقت که خدا بخواد​

3. هر وقت تستسترون بگه​

4. سیکل خاصی ندارند​



مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟



1. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!​

2. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن 1 کاری بکنن!​

3. به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!​

4. می رن کلاس آمادگی جسمانی!!​





وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟



1. چیزی نمی گن چون وقت عمله​

2. وقت نمی کنن چیزی بگن​

3. اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه​

4. در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن​



مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟

1. با دست​

2. با تور​

3. با چنگول​

4. با زبون​


معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟



1. هر که پیش آمد خوش آمد​

2. به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه​

3. ده بیست سی چهل​

4. به قول مادر بزرگ پسر، دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد​
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
خودت را باور کن





وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز

و دویدن که آموختی ، پرواز را

------------ --

راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند



------------ --------- -


دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر

------------ --------- --


و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی

------------ --------- --


من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت

------------ ---------



بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند

------------ --------- -



پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند

------------ --------- --------


پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند

------------ --------- --------


اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت

کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید

و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست

------------ --------- ---



آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت

------------ --------- ------
وقتی داری در دریای زندگی سفر میکنی ..از طوفان ها و امواج نترس

بگذار تا از تو بگذرند ..تو فقط به سفرت ادامه بده و استقامت داشته باش

همیشه به خاطر داشته باش ..دریای آرام ناخدای با تجربه و ماهرنمی سازد

------------ --------- -------

جایی در قلب هر انسان وجود دارد که در آن افکار تبدیل به آرزو میشوند و آرزوها به اهداف بدل می گردند

------------ --------- --------- -----


جایی که در آن هر غیر ممکنی ؛ممکن می شودتنها اگر به هدف هایمان ایمان داشته باشیم


------------ --------- -------





چند چیز هست که برای یک زندگی شاد و موفق به آن نیاز داریم

..اعتقادات..اهداف و آرزوها ..عشق ..خانواده و دوستان



------------ --------- --------- --


و از همه مهم تر اعتماد به نفس


خودت را باور داشته باش​
 

casper.0021

عضو جدید
کاربر ممتاز
میگویند در کشور ژاپن مرد میلیونری زندگی میکرد که از

درد چشم خواب بچشم نداشت و برای مداوای چشم

دردش انواع قرصها و آمپولها را بخود تزریق کرده بود اما

نتیجه چندانی نگرفته بود.

وی پس از مشاوره فراوان با پزشکان و متخصصان زیاد

درمان درد خود را مراجعه به یک راهب مقدس و شناخته

شده میبیند.

وی به راهب مراجعه میکند و راهب نیز پس از معاینه وی

به او پیشنهاد کرد ....

که مدتی به هیچ رنگی بجز رنگ سبز نگاه نکند.

وی پس از بازگشت از نزد راهب به تمام مستخدمین خود

دستور میدهد با خرید بشکه های رنگ سبز تمام خانه را با

سبز رنگ آمیزی کند.

همینطور تمام اسباب و اثاثیه خانه را با همین رنگ عوض

میکند.

پس از مدتی رنگ ماشین ، ست لباس اعضای خانواده و

مستخدمین و هر آنچه به چشم می آید را به رنگ سبز و

ترکیبات آن تغییر میدهد و البته چشم دردش هم تسکین

می یابد.

بعد از مدتی مرد میلیونر برای تشکر از راهب وی را به

منزلش دعوت می نماید.

راهب نیز که با لباس نارنجی رنگ به منزل او وارد میشود

متوجه میشود که باید لباسش را عوض کرده و خرقه ای

به رنگ سبز به تن کند. او نیز چنین کرده و وقتی به

محضر بیمارش میرسد از او می پرسد آیا چشم دردش

تسکین یافته؟

مرد ثروتمند نیز تشکر کرده و میگوید :" بله . اما این

گرانترین مداوایی بود که تاکنون داشته."


مرد راهب با تعجب به بیمارش میگوید بالعکس این

ارزانترین نسخه ای بوده که تاکنون تجویز کرده ام.

برای مداوای چشم دردتان، تنها کافی بود عینکی با

شیشه سبز خریداری کنید و هیچ نیازی به این همه

مخارج نبود.


برای این کار نمیتوانی تمام دنیا را تغییر دهی، بلکه با

تغییر چشم اندازت(نگرش) میتوانی دنیا را به کام خود

درآوری.

تغییر دنیا کار احمقانه ای است اما تغییر چشم اندازمان

(نگرش) ارزانترین و موثرترین روش میباشد.
 

فرهنگ

مدیر بازنشسته
ببين كي اومده؟؟
چطوري دختر بابا؟؟!! :)
خوبي؟؟
كجاها بودي؟خوش گذشت؟
 

najii

عضو جدید
از قرآن سوخته دود بلند نمی شود، نور بلند می شود باور نداری از تنور خانه ی خولی بپرس! با پاره کردن و سوزاندن قرآن صوت قرآن خاموش نمی شود باور نداری از سر بریده بپرس! قرآن هزار و چهارصد سال است که دائما آیاتش قلب و دل هر کافر و منافق و مشرکی را سوزانده و میسوزاند باور نداری از خاخام های یهودی و کشیشان مسیحی بپرس!
 

najii

عضو جدید
چرا خدا مردها را آفرید؟
(طنز)


چرا خدا مردها را از روی زمین برنمی دارد؟

1. از نظر خدا مردها وجود خارجی ندارند​

2. مگه ما روی زمین مرد هم داریم​

3. وجود اینگونه از درندگان برای موازنه جمعیت روی زمین ضروری به نظر میرسد​

4. حالا چه عجله ایه؟​



اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟


1. چیز خاصی نمی آفرید​

2. پیراشکی​

3. خروس دریایی​

4. فضای خالی​



اگر جمعیت مردها منقرض شود چه می شود؟

1. مگه قراره اتفاقی بیافته​

2. خارشتر کویر لوت که آفت نداره​

3. اکوسیستم به شرایط بدون انگل برمی گردد​

4. یه هیولا کمتر دنیا قشنگتر​



چه وقت مردها عاشق می شوند؟

1. چه وقت مردها عاشق نمی شوند!​

2. هر وقت مامانشون بگه​

3. چون یکدفعه می شوند خودشان هم نمی دانند که کی می شوند​

4. یک روز از همین روزا !​



مردها چه وقت عشق قبلی خود را فراموش می کنند؟



1. در همون وقتی که عشق جدید خود را کشف می کنند​

2. جدید و قدیم نداره فقط بازیگر نقش زن عوض میشه .(قانون 4 نیوتن)​

3. بستگی تام و تمام به میزان تستسترون دارد.​

4. رابطه مستقیم با نظر مادر بزرگ کودک فهیم دارد.​


مردها در مقوله ایجاد یک رابطه عشقی جدید در حکم چه چیزی هستند؟



1. فنر با ثابت بالا​

2. پارچه استرچ​

3. یک نوع ماده الاستیک با ساختار ناشناخته​

4. کش تیرو کمان​



مردها معمولا هر چند مدت یکبار عاشق می شوند؟

1. هر شب​

2. هر وقت که خدا بخواد​

3. هر وقت تستسترون بگه​

4. سیکل خاصی ندارند​



مردها وقتی تصمیم به ازدواج می گیرند چه کار می کنن؟



1. اون موقع نمی تونن کار خاصی بکنن!​

2. تمام تلاششون رو می کنن که بتونن 1 کاری بکنن!​

3. به مامانشون می گن که 1 کاری بکنه چون دیگه وقتشه که اونا رسما خیلی کارا بکنن!​

4. می رن کلاس آمادگی جسمانی!!​





وقتی مردها تصمیم می گیرن ازدواج کنن چی می گن؟



1. چیزی نمی گن چون وقت عمله​

2. وقت نمی کنن چیزی بگن​

3. اولش چیزی برا گفتن ندارن ولی بعد که خرشون از پل گذشت نطقشون باز میشه​

4. در این برهه از تاریخ طبیعی هیچ کس نمی فهمه که اونا چی می گن​



مردها چطور زن زندگی شون رو می گیرن؟

1. با دست​

2. با تور​

3. با چنگول​

4. با زبون​


معیار مردها برای انتخاب همسر چیه؟



1. هر که پیش آمد خوش آمد​

2. به روش جستجوی ترتیبی در لیست سیاه​

3. ده بیست سی چهل​

4. به قول مادر بزرگ پسر، دختر مثل پارچه می مونه هر روز 1 مدل بهترش میاد، وامیستن بهترش بیاد​
مامانت خونه هست؟ مامانم كارش داره... (طرح خوشحال كردن دختران دم بخت)
 

najii

عضو جدید
تابحال اصطلاح شهر هرت رو زیاد شنیدید اما از خودتون پرسیدید واقعا شهر هرت کجاست؟

-شهر هرت جايي است که رنگهاي رنگين کمان مکروهند و رنگ سياه مستحب.

– شهر هرت جايي است که اول ازدواج مي کنند بعد همديگر رو مي شناسن.

- شهر هرت جايي است که بهشتش زير پاي مادراني است که حقي از زندگي و فرزند و همسر ندارند..

- شهر هرت جايي است که درختها علل اصلي ترافيک اند و بريده مي شوند تا ماشينها راحت تر برانند.

- شهر هرت جايي است که کودکان زاده مي شوند تا عقده هاي پدرها و مادرهاشان را درمان کنند.

- شهر هرت جايي است که شوهر ها انگشتر الماس براي زنانشان مي خرند اما حوصله 5 دقيقه قدم زدن را با همسران ندارند.

- شهر هرت جايي است که با ميلياردها پول بعد از ماهها فقط مي توان براي مردم مصيبت ديده، چند چادر برپا کرد.

- شهر هرت جايي است که خنده نشان از جلف بودن را دارد.

- شهر هرت جايي است که مردم سوار تاکسي مي شن زود برسن سر کار تا کار کنن وپول تاکسيشونو در بيارن.

- شهر هرت جاييه که نصف مردمش زير خط فقرن اما سريال هاي تلويزيوني رو توي کاخها مي سازن.

- شهر هرت جايي است که گريه محترم و خنده محکومه.

- شهر هرت جايي است که وطن هرگز مفهومي نداره و باعث ننگه پس ميرويم ترکيه و دوبي و اروپا و آمريکا و ………. را آباد ميکنيم..

- شهر هرت جايي است که هرگز آنچه را بلدي نبايد به ديگري بياموزي.

- شهر هرت جايي است که وقتي مي ري مدرسه کيفتو مي گردن مبادا آينه داشته باشي.

- شهر هرت جايي است که دوست داشتن و دوست داشته شدن احمقانه، ابلهانه و … است.

- شهر هرت جايي است که توي فرودگاه برادر و پدرتو مي توني ببوسي اما همسرتو نه ….

- شهر هرت جايي است که وقتي از دختر مي پرسن مي خواي با اين آقا زندگي کني مي گه: نمي دونم هر چي بابام بگه.

- شهر هرت جايي است که وقتي مي خواي ازدواج کني 500 نفر رو دعوت مي کني و شام ميدي تا برن و از بدي و زشتي و نفهمي و بي کلاسي تو کلي حرف بزنن..

- شهر هرت جايي است كه هر روز توي خيابون شاهد توهين به مادرها و دخترها هستي ولي كاري ازدستت برنمياد.

- شهر هرت جايي است كه مردمش پولشان را توی چاه میریزن و دعا میکنن که خدا آنها را از فقر نجات بده..

- شهر هرت جایی است که به بعضی از بیسوادها میگن پروفسور.

- شهر هرت جایی است که ساق پا پیدا و موی سر پوشیده است!!!!!!!!!

- شهر هرت جایی است که در آن دلال و دزد به مهندس و دکتر فخر میفروشند.

- شهر هرت جایی است که مردگان مقدسند و از زنده ها محترمترند.

شهر هرت جايي است كه ……….

خدايا اين شهر چقدر به نظرم آشناست
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتی شطرنج.... کسی اینجا شطرنج بازی نمی کنه؟
بهترینه بین بازی های فکری همین شطنجه...
ما یعنی من و بچه محل ها کوچکتر که بودیم خیلی بازی می کردیم. در حد کل کل. ولی الان حوصله اش نیست. ترجیح می دم تو تخته نرد کمی شانس برام تصمیم بگیره.
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
یعنی از دیروز تا امروز فقط یک نفر پست گذاشته... چقدر اداره پست سرش خلوت شده. بابا لااقل بیایید حاضری تون رو بزنید. به قول یکی از اساتید تو آخر ترم (که البته کلی حالش گرفته شده بود):mad::
ما گفتیم حضور غیاب تاثیر نداره، نیایید. ولی دیگه شما شورش رو درآوردید. اون دونمره که تو بارم بندی کم بود بخاطر حضور غیاب هاتون بود.:eek::surprised: (حالا بچه ها حالشون گرفته شده بود):(
 

Mossit

عضو جدید
کاربر ممتاز
.:.:.:.:.:.:.:.:.اکبر عبدی مرخص شد.:.:.:.:.:.:.:.:.
یعنی مرد؟! :cry: بذار یه سرچی بکنم ببینم این بچه چی میگه؟!
آهان........... کاشف به عمل اومد که از بیمارستان مرخص شده:D. چرا اینطوری خبر می دی آخه؟ 180 درجه تغییر مفهوم. شاید هم ذهن من بد تحلیل کرد.:redface: ولی یه کلمه بیمارستان بذار خب..:mad:
 

najii

عضو جدید
یعنی مرد؟! :cry: بذار یه سرچی بکنم ببینم این بچه چی میگه؟!
آهان........... کاشف به عمل اومد که از بیمارستان مرخص شده:D. چرا اینطوری خبر می دی آخه؟ 180 درجه تغییر مفهوم. شاید هم ذهن من بد تحلیل کرد.:redface: ولی یه کلمه بیمارستان بذار خب..:mad:
ههههه بچه....
بمیره که میگم فوت کرد. معمولا از بیمارستان مرخص می شن ، این واس کسایی بود که می دونستند بیمارستانه.
در ضمن مراقب حرف زدنت باش ، اول حرفتو مزمزه کن بعد بگو...
 

najii

عضو جدید


در هر صورت کسی شطرنج بازی می کنه ، ما هستیم.
 

m4material

مدیر تالار مهندسی مواد و متالورژی
مدیر تالار
عمو سبزی‌فروش _ داستانی واقعی
داستانی که در زیر نقل می‌شود، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» برای نگارنده نقل کرد:
«ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم. روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند. چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم... یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است... کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند... اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟.. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم:«عمو سبزی‌فروش . . ... بله
. سبزی کم‌فروش . . . بله.
سبزی خوب داری؟ . .. . بله»
فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:
عمو سبزی‌فروش! . . . بله
سبزی کم‌فروش! . ... .. .. بله
سبزی خوب داری؟ . . بله
خیلی خوب داری؟ . . . بله
عمو سبزی‌فروش! . . . بله
سیب کالک داری؟ .. . . بله
زال‌زالک داری؟ . . . . . بله سبزیت باریکه؟ ... . . . . بله
شبهات تاریکه؟ .... . . . . بله
عمو سبزی‌فروش! . . . بله

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌شکل و یک‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان ، «عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند.. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت.» فصلنامۀ «ره‌ آورد» شمارۀ 35، صفحۀ 286
 
بالا